جولان اعلیحضرت روی بشکه باروت –

آقای رضا پهلوی اخیرا از زیر کرسی ”شورای ملی“اش، اطلاعیه ای صادر کرده و دنبال کسب اعتبار سیاسی روی بشکه باروت است:

اینک زمان آن فرا رسیده تا از یارانه های ناچیز و سبد مواد خوراکی ۲۴۰۰ تومانی گذر کنیم و برای آنچه شایسته و درخور نام ملت بزرگ ایران است، همانا ”برابری، رفاه و امنیت“ برای هر شهروند ایرانی داشته باشیم… باری زمان آن فرا رسیده تا باردیگر برای تحقق آرمان های ملی و در راستای منافع مردم کشورمان گام برداریم و دست در دست هم به مبارزه خود قوی تر از هرزمانی ادامه دهیم تا وطن را آباد کنیم.“

١- چه شده است؟! پهلوی و پرچم ”برابری، رفاه و امنیت“؟! به هیچ وجه! ایشان نگران سهم تاریخی بخشی از بورژوازی ایران در خارج کشور است که خود نماینده سیاسی آن است. این نوع اظهارات پوپولیستی و گریم های چهره در این دوره زمانه از جانب راست ترین گرایشات و شخصیتها، و متر کردن خود در قامت ”مطالبات رفاهی“ مردم محروم، مد شده است. سالهای نه چندان دور، خمینی هم گفته بود که ”خدا خودش کارگر است و لاکن ما همه کارگریم“، رفسنجانی کمپین ”آزادی زنان“ و تمجید از نقش کارگران نفت در انقلاب ۵٧ را راه انداخته بود. نوه ”امام“ در بازخوانی زندگانی و دستاوردهای پدربزرگ ادعا میکند که اساسا مکتب ”امام“ محصول آموزه های ”هاری کریشنا“ بوده است. خامنه ای هم گفته بود که اصلا فقه نباید از هنر غافل شود!

 و اکنون جناب پهلوی، کسی که با رویای چلپی شدن و با پشتوانه ارتش و آذوقه آمریکا میخواست شانس به قدرت رسیدنش را با عراقیزه کردن جامعه ایران امتحان کند، حال بعد از کور شدن افق ”رژیم چنج“ عموسام، آتیه سیاسی خود را به ”خلقی“ و پوپولیستی کردن آرمانهای بخشی از بورژوازی رانده از حکومت گره زده است! ایشان مدافع رفاه، برابری و امنیت مردم نیست، برعکس، در جستجوی راهی است که سهم و قدرت سیاسی حاجی برخوردارها، دودمان خسروشاهی ها، ایروانی ها، خیامی ها، و میراث خیل سرمایه داران بی عمامه را در کنار رفسنجانی ها، خامنه ای ها، بچه های سپاه، و خاندان توده – اکثریت با شعار پرطمطراق ”برابری، رفاه و امنیت“ نمایندگی کند.

امروز آن عاملی که بورژوازی ایران از روحانی تا پهلوی و نگهدار را بغل هم میگذارد، از آنها عکس یادگاری میگیرد و مجبورشان میکند از مطالبات رفاهی مردم دم بزنند، چیزی جز فشار از پایین و نقش کلیدی طبقه کارگر نیست. فشاری که با انقلاب ۵٧ شروع شد و هنوز کابوس بورژوازی ایران است. این آن واقعیتی است که همه جناح ها و اشکال بورژوازی در ایران، این گرگهای در لباس میش را به چاپلوسی آشکار پوپولیستی در برابر طبقه کارگر انداخته است! تمامشان مونوتون سخن میگویند، تمامشان هم قیافه و هم وزن و هم قافیه شده اند. انگار همه این اردو در یک گرمابه عمومی مشت و مال خورده اند؛ هذیان های مشابه، همدلی ها و دردهای مشترک بی درمان؛ فهمیده اند که با جامعه طرفند، و نه با مشتی سیم و فیوز سوخته! با شبکه پیچیده ای از روابط و مناسبات اجتماعی که احساس و شعور انسان قرن ٢١ را در خارج از محدوده اختناق و استبداد ملی – مذهبی شکل میدهد. فهمیده اند که مخاطب این دولت و این نظم امروز، دیرزمانی است از روبنای گندیده سیاسی این سیستم و جناحهای سوخته بورژوازی آن عبور کرده است.

٢- اینکه کسى مانند رضا پهلوی بیاید و از مطالبه ”برابری، رفاه و امنیت“ که اساسا به سنت کارگرى و جنبش سوسیالیستى مربوط است، را به ناسیونالیسم ایرانى و ”آرمانهای ملی“ وصل کند، آلیاژ بالایى از ”اعتماد به نفس“ نیاز دارد. ده ها میلیون بیکار، شاغلین با مزدهای پرداخت نشده یا ناکافی، بی منزل ها و بی خانمان ها و غیره… با وعده ”دموکراسی“ و دفاع از ”آرمانهای ملی“ هم نمیتوان این کارگران، معلمین، پرستارها، کارمندان جزء و غیره را ساکت کرد و به خانه فرستاد. این مشکل اصلی رضا پهلوی و جمهوری اسلامی است. براى هرکس که امروز چشم به قدرت در ایران دارد کافى است که نشان دهد با این دودوزه بازی های پوپولیستی و با بدل کردن مطالبات عمیق رفاهی طبقه کارگر به سیم بوکسیل ”آرمانهای ملی“ بورژوازی ایران، نمیشود یک طبقه اجتماعى قدرتمند که چرخهاى اقتصادى مملکت را در دست دارد، به زاپاس سیاسی طبقه حاکمه و جنبش ناسیونالیستی تبدیل کرد. از سوی دیگر، نمی توان با یک گردش دست، تاریخی هشتاد ساله را محو کرد و در میان بهت و حیرت همگان اعلام کرد که ”خوب، از اول شروع کنیم“. بویژه این که ”اپیزود“ جمهوری اسلامی این تاریخ، نتیجه مستقیم بخش پهلوی آن است. از نقطه نظر جامعه ایران، هشتاد سال گذشته یک تاریخ یک دست را تشکیل میدهد، یک تاریخ استبدادی؛

و به این اعتبار، پاسداری از سرمایه و امنیت آن با بیرق ”دموکراسی“، و مطالبات پوپولیستی بورژوازی محال اندر محال است؛ تامین کار ارزان کارگر و سودآوری سرمایه در ایران تنها در گرو دیکتاتوری مطلق طبقه حاکمه است و نه هیچ کدام از اشکال ”خوشخیم“ بورژوازی و آلترناتیوهای ”دموکراتیک“ آن! طومار سرمایه و ارتجاع در ایران با سربرآوردن هر ذره از مطالبات رفاهی طبقه کارگر، و خواست عمیق آزادی و برابری در هم می پیچد. بیخود نیست که تضمین امنیت سرمایه در ایران با بیش از نیم قرن تاریخ، به کمک شاه یا ولی فقیه نیازمند تحمیل استبداد، ضدیت با کمونیسم و سرکوب مطالبات رفاهی طبقه کارگر بوده است.

٣- طبقه کارگر در ایران وزن بالایى دارد؛ یک تلنگر کمونیستی کافی است تا بساط سرمایه داری و دولتش را در هم پیچد. خطر کمونیسم و کارگر، آن عقبه ای است که آقای پهلوی و کل سران این رژیم را از ترس و وحشت به دم زدن دروغین از مطالبات رفاهی طبقه کارگر و محرومین در ایران کشانده است. طبقه کارگر در ایران بیش از این گوشت دم توپ سهم خواهی جناح های سرمایه نخواهد شد. به این اعتبار زمان رقصیدن کمونیسم و طبقه کارگر است. زمان دخالتگری کمونیستی و کارگری در سیاست، متحد و متحزب شدن، قدرتمند شدن و به مصاف طلبیدن اردوی بورژوازی است. جامعه ایران، کمونیستها و طبقه کارگر میتوانند پیش درآمد انقلاب کارگری و به این اعتبار، رهایی واقعی انسان در سراسر جهان شوند. تنها آنوقت بشریت طعم رفاه، امنیت، آزادی و برابری را خواهد چشید.