آقای مسعود بهنود، گل سرسبد ژورنالیسم و عالم روشنفکری ایران، معرف حضور همگان است. ایشان در صفحه ٢ بی بی سی در مورد مهمترین وقایع سالی که گذشت به همراه دو تن از همپالگی شان، قدم رنجه فرمودند تا همچون دوره های گذشته، اینبار نیز برای حمایت از دولت اعتدال روحانی بازاریابی کنند. ناگفته نماند که وی سالهاست دوره حکومت جمهوری اسلامی را ”دموکراتیک ترین ادوار تاریخ ایران“ معرفی کرده اند؛ از ایشان نباید به دل گرفت. کسی که اسطوره هایش، رفسنجانی و خاتمی و اینروزها ”قهرمانان“اش، روحانی و ”سردار عارف“ قاسم سلیمانی است؛ کسی که تاریخا در مقابل غل و زنجیر و پوزه بند و جوخه های اعدام صدها هزار اعدامی و زندانی، و در برابر سرکوب مدام کارگران و زنان، نه تنها سکوت پیشه کرده بلکه هر بار ”دوراندیش تر“ از قبل، به این نظم و به این نظام رای داده، و بعنوان یک روزنامه نگار ”بدون کمپلکس“، اساسی ترین و در عین حال ابتدایی ترین اطلاعات و حقایق مربوط به آزادی و حقوق انسانها در ایران را با برگ انجیر این جناح و آن جناح ستر عورت کرده، معلوم است دموکراسی اش از کجا آب می خورد. ایشان با چنین عملکردی چه جوابی به این جامعه دارد؟ این سوال را البته نمیتوان در مورد یک عابر خیابان، کسی که مانند آقای بهنود از موقعیتی اجتماعی و امکانات و تریبونهایی برای مونتاژ و تحریف اخبار و بیان عقایدش در سطح گسترده اجتماعی برخوردار نبوده است، مطرح نمود. وضعیت ایشان و شغل ایشان کاملا متفاوت است.
در حالیکه دو سال تمام است که دولت اعتدال، جامعه را به امید ”گشایش سیاسی و اقتصادی“ نگه داشته و فقری بی سابقه و غیر قابل توصیف را به دهها میلیون انسان تحمیل کرده؛ در حالیکه امید به رشد تولید و افزایش اشتغال، بهبود معیشت مردم و حل بیکاری را به آینده مذاکرات با آمریکا گره زده؛ در حالیکه حقوق کارگر را ماهها نمیپردازند و آنجا هم که میپردازند قدرت خرید قوت لایموت برای یک خانواده سه نفره را ندارد؛ در حالیکه تورم و گرانی بیداد میکند و بالا کشیدن حق مردم و مزد کارگر و رشوه خواری و فساد و اختلاس بنیاد سیستم اداری اینهاست و همه را به توافق و عدم توافق در مذاکرات هسته ای سنجاق کرده اند؛ در حالیکه بیکاری، اعتیاد و تن فروشی جامعه را در خود غرق کرده، در این میان ژورنالیسم نوکر همراه با خیل جریانات و شخصیت های ریز و درشت اپوزیسیون بورژوایی دربدر ایران نیز نقش ابزاری برجسته ای ایفا کرده اند. کلوپی فاسد و خفه کننده همچون کلیسا و مذهب، البته ”مستقل“ از دولت، که کمر به خدمت سیستم و ادامه بردگی انسان بسته اند. خیره کننده است که قماش بهنودها و نگهدارها و نبوی ها و گنجی ها و خیل طرفداران مکتب ”تساهل و تعامل“ در رکاب ریس جمهوری یک نظام، ریس کابینه و مسول مافوق وزارت اطلاعات اش از قبول مسولیت شراکت در این اوضاع فلاکتباری که کارمندان و حقوق بگیرانشان مرتکب شده اند، شانه خالی میکنند و همچنان به ریش مردم میخندند.
در این اپوزیسیون بورژوایی، بی وجدان ترین و وقیح ترین پادوهای خبری و لمپن – روشنفکرها در نقش نویسنده، خبرنگار و مفسر بخدمت گرفته شده اند تا با لبخندهای ملیحانه و ”قامتی برافراشته“ برای ”نجات ملت“، بر سر استخوان اعتدال دست و پا بشکنند و قپه افتخار همسنگری با ”دولت تدبیر“ را به رخ همدیگر بکشند. کنار دولت ایستاده اند و مجیزش را میگویند و سلطان قلبهای جمهوری اسلامی شده اند. قرار است اولین دریافت کننده نوبر گلابی های تهران و پسته مرغوب رفسنجان باشند.
وقتی سقوط رژیم شاه محتوم شد و به حکم کنفرانس گوادلوپ و کمربند سبز، حکومت اسلامی در ایران مناسبترین ”آلترناتیو“ تشخیص داده شد همین اپوزیسیون دست راستی همراه با دستگاه رسانه هایش، خمینی را زیر سایه درخت سیب به افکار جهانی و به جامعه ایران قالب کردند، همه شان به بلندگوی تبلیغی او در چنان حجمی تبدیل شدند تا هر صدای دیگر در جامعه ایران را خفه کنند، تا ”آقا“ بعنوان بدیل ”طبیعی“ حکومت شاه“ بقدرت رانده شود. و سپس حمایت شان از جناح هایی از رژیم اسلامی، که قرار بود وقفه ایجاد شده در ارتباط دوباره با غرب و بازگشت ایران به کلوپ بازار را تضمین کنند، رابطه ای که با انقلاب ۵٧ دچار گسل و وقفه شده بود، با حمایت از ”رفسنجانی سردار سازندگی“ شروع شد، و امروز به ”دولت اعتدال“، این آخرین خندق ارتجاع محلی و بین المللی ختم شده است. بیخود نیست که این اپوزیسیون، گنداب تجلیل از سرداران و سران دولت روحانی را تا انتها به تن خود مالیده است. زمانی نه چندان دور در جنگ آمریکا علیه عراق، لیبی و سوریه، این اپوزیسیون همراه با بی بی سی و سی ان ان و بهنودها و چلپی هایش به سخنگوی پنتاگون و وزارت دفاع تبدیل شده بود و کشتار صدها هزار نفر از مردم بی دفاع را بعنوان ”آلترناتیو“ بخورد مردم داده بود؛ جار زدند که نوبت بعدی ایران است و برای حمله نظامی و ”دخالت های بشردوستانه“ در رکاب سناریوی ”رژیم چنج“ غرب زره به تن کرده بود. آن رویاها و طرح های جنگی علیه مردم ایران، در شکست مفتضحانه استراتژی ”نظم نوین“ و نظام تک قطبی به سرکردگی آمریکا دود شد. امروز این خود خامنه ای است که در راس دولت اعتدال کرکره مذاکره با غرب و آرمان ادغام شدن در کلوپ ”جامعه جهانی“ را بالا زده است و قر میدهد. اپوزیسیون بورژوایی ایران سلب هویت شده و در اوج استیصال با لبخندهای نقلی مشغول چرتکه انداختن است تا شاید جمهوری اسلامی آرمان و هویت دیرینه و از دست رفته اش را در مقابل سایر رقبای منطقه ای بازخرید کند. سرنوشت رقت باری است.
تمام هنرشان شده دایر کردن بنگاههای مهندسی افکار، پروپاگاند ملی – ناسیونالیستی و ستاد تبلیغ سیاست ”انتظار“ در جامعه ایران! اینها اگر دوره ای تحت پرچم جنبش سبز، بخت و اقبالی داشتند که در مخالفت با جمهوری اسلامی در ژست اپوزیسیون ظاهر شوند و توده وسیعی از مردم را دنبال موسوی و بخشی از بورژوازی حاکم بکشانند اما امروز با اعلام ختم ”جنبش راه سبز“، این خود دولت اعتدال است که تمام آرمانهای این جنبش بورژوا – لیبرال را در خود هضم کرد و مشغول رتق و فتق مطالبات آن است. عقل سرشاری نمیخواهد که کسی بفهمد که اوضاع امروز ایران، مثل همه جای دنیا محصول دولت و حکومت حاکمه آن است. زندان، مهندسی فلاکت و ریاضت اقتصادی و سرکوب طبقه کارگر در آن جامعه، محصول دولت بورژوایی است و نه این و آن یکی ”جناح“. این رژیم سرمایه داری ایران است؛ با رهبر و ریس جمهور و روزنامه نگار و پادوهای ریز و درشتش! میبندند، پاپوش درست میکنند، شکنجه میکنند، میکشند و میخندند و به عظمت ایران میبالند.
دیگر کسی عنتربازی امثال بهنودها و اپوزیسیون مجاز را قبول نمیکند. اکنون دیگر به اندازه کافی قدرت دست اینها هست که جای ابهامی در سهم شان در حکومت اسلامی، سیاست ها و سرکوبگری هایش باقی نگذارد. کسی که در زندان است، زندانی حکومت اینهاست؛ کسی که محکوم به اعدام است، اعدامی حکومت اینهاست. کسی که برده مزد است، برده دولت اینهاست! زنی که قربانی اسیدپاشی است، قربانی قوانین تحجر حکومتی اینهاست!
این، کمپ دشمنان قسم خورده آزادیخواهی و مساوات طلبی است. احزاب سیاسی دست راستی با منافع طبقاتی مشخص که کاملا مهندسی شده شخصیتها و نیروهای اپوزیسیون مجاز را با نیروهای واقعی دخیل در سرنوشت جامعه ایران به خورد مردم می دهند! امروز دیگر اپوزیسیون بودن اینها فکاهی است؛ قلابی و نمایشی است؛ انتخاب و میدان مانوری برایشان باقی نمانده؛ و همه اینها به معنی رانده شدن جدال به بیرون دولت و نظام و به میان کشیده شدن پای طبقه کارگر در رودرویی آشکار و مستقیم با دولت اعتدال و کل اردوی سرمایه در ایران است.