در روزهای پایانی اردیبهشت ماه در تهران، آنگاه که گلهای سفید و ارغوانی در شکاف دیوارها روییده اند، جیرجیرک ها میخوانند و شاپرک ها در هوا غلت می زنند، همزمان آسید روحانی ریس جمهور دولت “اعتدال و تدبیر” نیز با صیانت نفس و عبای ابریشمی که به تن اش زار میزند، رویت میشود و از حال و آینده بی آزار و خوشخیم جمهوری اسلامی میگوید: “اســلام یعنی صداقت، برادری، مدارا، دســت هم را گرفتن و طرد افراط و خشونت… قرآن از ما می خواهد که در جامعه اثری از استبداد نباشد و جامعه سرشار از عدل و قسط و اعتدال باشد…”
نظام جمهوری اسلامی، تمام اشکال یک جمهوری متعفن بورژوایی را در خود دارد؛ چه زمانی که مامور به خاک و خون کشیدن یک انقلاب توده ای عظیم علیه بساط سلطنت بود و چه امروز که ارزش مصرف ایدولوژیک اش نم کشیده و ظاهرا ژست خوشخیم بخود گرفته است. حقیقت اینست که سناریوی اسلام سیاسی توسط تلاش همه جانبه بورژوازی داخلی و بین المللی در دوران جنگ سرد و برای مقابله با نفوذ شوروی و خطر کمونیسم، در رقابت بر سر ایران بعنوان مهمترین پایگاه نفوذ غرب، و برای به خون کشیده شدن انقلاب همگانی ۵٧ شکل گرفت.
جمهوری اسلامی برای بورژوازی تنها آلترناتیو ممکن و دم دستی بود در مقابل میلیونها مردمی که برای آزادی، برابری و رفاه انقلاب کرده بودند؛ طرح مناسب و درخوری که با تحویل گرفتن ماشین دولتی حکومت شاه، و تکمیل آن با توحش اسلامی، پاسخ به یک نیاز مقطعی و حیاتی بورژوازی را در آستین داشت: سرکوب انقلاب و طبقه کارگر با چاشنی یک دیکتاتوری خشن بورژوایی! سلاخی بی رحمانه و بی سابقه آن انقلاب، کشتار گسترده مردم و قتل عام کمونیست ها و آزادیخواهان، بدون سپرن سکان این سرکوب به دست اسلام سیاسی و در راس آن خمینی ممکن نبود. چتر استبداد و ارتجاع ضد انقلاب بورژوا – امپریالیستی بر جامعه گسترانده شد و انقلابیون را به چوبه دار و میدانهای تیر کشاند. به جرات میتوان گفت که در این مملکت تنها حکومتی که از لحاظ توحش با جمهوری اسلامی قابل قیاس بوده، حکومت آقا محمد خان قاجار است که کرمان را تبدیل به شهر “کوران” کرد و از چشم مردم تسبیح ساخت. اما علیرغم عظمت انقلاب ۵٧، یک واقعیت در مقابل همه کسانی قرار دارد که هنوز وفاداری خود را به اهداف عمومی این انقلاب از دست نداده اند. این انقلاب شکست خورد و این شکست با خود یکی از مرتجع ترین، ضد کارگری ترین، ضد انسانی ترین و فاسدترین رژیم های سیاسی نیم قرن اخیر را به قدرت رساند. رژیمی که به دروغ، همواره به نام انقلاب، خود را وارث آن معرفی میکند و از “طرد افراط و خشونت و استبداد” دم می زند.
الگوی اسلام سیاسی اما تنها به داخل مرزهای ایران محدود نماند. تجدید حیات چنین ارتجاعی در منطقه، صدور انقلاب اسلامی خمینی، سیاست تسلیح و تقویت جریانات اسلامی، بدون حمایت های بی دریغ غرب میسر نبود. سناریو از قبل توسط بورژوازی غرب و حاکمان جهان و گله وسیع سخنگویان و مبلغین جیره خوارشان در دانشگاه ها و رسانه ها جهت تحکیم موقعیت سرمایه داری غرب در مقابل رقیب شرقی خود چیده شده بود: بیرون آوردن یکی از کثیف ترین ایدولوژی های مذهبی از سیاهچاله تاریخ، بمنظور ایجاد دژی مستحکم مقابل قدرت گیری کارگر و ”خطر سرخ“ در ایران و سدی در مقابل قطب شرقی! پربیراه نیست اگر گفته باشیم اسلام سیاسی و جمهوری اسلامی در راس آن با چنین قابلیتی، ابزار ویژه و مناسب امپریالیسم غرب در اوضاع بحرانی منطقه در یک دوره تاریخی معین بوده است. اما اگر سرکوب کامل انقلاب ۵٧ در ایران و تقویت جریانات اسلام سیاسی در منطقه، به تحکیم استراتژی سیاسی بورژوازی غرب در مقابل شرق انجامید، با فرجام این روند با اضمحلال جهان تک قطبی به سرکردگی آمریکا و تقسیم مجدد جهان بین قدرتهای امپریالیستی، امروز ستون اصلی و ایدولوژیک اسلام سیاسی یعنی جمهوری اسلامی نیز ترک برداشته و اسلامیت اش در خنس است. اسلام سیاسی بازیگران و قطب های ویژه تری پیدا کرده که تمام قد در برابر دولت و منافع بورژوازی ایران در منطقه ایستاده اند. حقیقت اینست که قدرت گیری جمهوری اسلامی و به دنبال آن گسترش جنبش اسلامی در منطقه هرچند به ایجاد یک صف متحد، یکدست و قدرتمند اسلامی منجر نشد، اما نشان داد که حربه مذهب و بطور اخص اسلام برای حل و فصل اختلافات بورژوازی محلی و بین المللی چقدر کارساز است. بخش هایی از بورژوازی عرب در مقابل ایران و سایر رقبای منطقه ای هم اکنون در حوزه خلیج با پرچم اسلام سنی (داعش) قد علم کرده و خر خود را می رانند.
از سوی دیگر، نیاز کل بورژوازی ایران به وجود حاکمیت مناسب و کارآمد خود، به تغییر و تحول جمهوری اسلامی از شکل ضروری حاکمیت سیاسی سرمایه در برابر انقلاب و برای سرکوب آن، با کش و قوس های زیاد در طول این سه دهه، به شکل مطلوب و ممکن حاکمیت سیاسی بخش اعظم بورژوازی در قامت جمهوری اسلامی انجامیده است. اسلامیت این جمهوری، در برخورد به تنه واقعیت های اجتناب ناپذیر سیاسی، اجتماعی و اقتصادی با تناقض پالایش خود از ایدولوژی اش و شیفت کردن به یک حکومت متعارف بورژوایی روبرو شده است.
تمکین به این واقعیت را در فریز کردن شعارهای “مرگ بر آمریکا”، “فتح کربلا” و صدور انقلاب اسلامی باید دید؛ امروز، علم کردن پرچم “گشایش سیاسی و اقتصادی”، “ضرورت بازسازی اقتصاد” و “توسعه اقتصادی” و … در ایران، قرار است این جمهوری آسمانی را زمینی کند. با کنار رفتن پرده سنگین ژورنالیسمی که به نحوی سازمانیافته حقایق سه دهه زندگی مردم زیر سلطه جمهوری اسلامی را پنهان می کرد، معلوم شد که این جامعه هویت اسلامی به خود نمی پذیرد. بر اساس این فاکتورها، ایدولوژی اسلامی در حاکمیت امروز بورژوازی ایران و در خود جمهوری اسلامی تضعیف گشته و گماس گماس به حاشیه رانده میشود.
جمهوری اسلامی ایران، نمونه بارز شکست ایدولوژی اسلامی است. به اعتبار همه آنچه گذشت، امروز دیگر صحبتی از صدور انقلاب اسلامی و تلاش برای اتحاد “امت اسلامی” در کار نیست. آنچه هست تکاپو در راه تسخیر مکانی لایق و درخور در تقسیم کار جهانی به مثابه یک قدرت سرمایه داری منطقه ای است. بورژوازی ایران و جهان در طی این سالها به تدریج فهمیدند، که تنها شکل ممکن حاکمیت اجتماعی و طبقاتی آنها و کل سرمایه در ایران، همین جمهوری است. دلسوزترین، خانه دارترین و نجیب ترین مادر فرزندان اش! امروز جمهوری اسلامی در کارزار جا انداختن خود به عنوان حاکمیت رسمی سرمایه در ایران، و بویژه در ژست “اسلام خوشخیم” و متحد استراتژیک حفاظت از منافع غرب در منطقه، ایدولوژی و آرمان های ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی را در زرادخانه خود گنجانده است. دخالت در عراق و یمن و سوریه و تغذیه دستجات سپاه صدر و حزب الله و حماس و حوثی نه به خاطر باور ایدولوژیک به اسلام بلکه به دلیل تلاش برای احراز یک موقعیت ممتاز در نظام سرمایه داری جهانی و سهم خواهی بورژوازی ایران از آن است. اینها اهرم فشار ایذایی جمهوری اسلامی برای فشار به رقبای منطقه ای در جنگ بر سر منافع سیاسی و اقتصادی است. عروج دولت اعتدال و ظهور روحانی، بالماسکه این پرده برداری است. بورژوازی ایران تا آنجا به خمینی، خلخالی، خامنه ای، رفسنجانی و خیل رهبران جنبش اسلامی در سیاست و اقتصاد و ایدولوژی نیاز داشت که به نقطه تلاقی امروز اش با غرب برسد. اینها سه دهه قمه کشی و اسیدپاشی “انقلابی” و حکم جهاد، سه دهه صدور باندهای ترور مخالفینشان را در راه بازگشت به کلوپ “جامعه جهانی” به اجرا گذاشته اند و خیلی هم راضی اند. اسلام و اسلامیت اینها وسیله ای برای سرکوب یک انقلاب بود؛ امروز که ماموریت اسلامی و آرمانی این رژیم در به شکست کشاندن انقلاب ۵٧ تمام شده، زمان بازگشت به سوی غرب است. ابزار کهنه دیروز، امروز کارایی ندارند؛ بویژه بعد از قلدری القاعده و داعش این را خود خامنه ای بهتر از همه فهمیده که باید ”نرمش قهرمانانه“بخرج داد. شانس آرمان “اسلامیت” این رژیم سوخته است. شوق خمینی به “امپراتوری اسلام” به همان جایی رفت که قبل از آن آرزوی “خلافت اسلامی” امثال سید جمال الدین اسدآبادی ها رفته بود: به زباله دانی تاریخ!
بدین اعتبار، تمام گرایشات و لایه های غش کرده بورژوازی ایران از خارج تا داخل در ته این زباله دان در جستجوی همزیستی با رفسنجانی ها، خامنه ای ها و روحانی ها بسر می برند. روشنفکران و ادیبان این طبقه، خود را از شر هر گونه وسوسه تحول و مدرنیته خلاص کرده اند و در فضای متعفن و گندیده ملی – ناسیونالیستی و بخشا عرفانی تنفس می کنند. اما دهها میلیون زن و جوانی که قالب های تنگ ”امت اسلام“ و ”هم میهن ایرانی“ را بر نمیتابند، نیروی عظیم طبقه کارگری که تولید و بازتولید زندگی مادی جامعه به کار او زنده است، انتظاراتی پس عظیمتر از حتی انتظارات انقلاب ۵٧ دارد. فقط سنن و گرایشات طبقه حاکم که در حفظ دنیای کهن ذینفعند، میخواهند جامعه به همین جمهوری اسلامی شرکا رضایت دهد. فقط کوچک ابدال هایی که زندگی و حماقت ها و شکست های شخصی خود را به جای تاریخ می گیرند، خیال میکنند جامعه خواهان تغییر در ابعاد کلان نیست و به پیشرفت نیم میلیمتری رضایت خواهد داد.
اما از نقطه نظر طبقه کارگر، استحاله بورژوازی ایران و دولت اش قسطی است؛ فکاهی است؛ انگشت نما است؛ آرمان های بورژوایی مصرف شده ای است که بر تل خاکستر یک انقلاب عظیم توده ای میدان دار شد و با قلع و قمع کامل آن اکنون ظاهرا خاموش شده است. اوضاع امروز حتما قند را در دل لندهورهای “VIP” آب میکند؛ همانها که با نشمه ها و مباشرها در آبهای آزاد قایق سواری می کنند و به سلامتی عظمت ایران و میهن پرگهر آواز می خوانند. این شرایط قطعا به مذاق کرگدن ها و کارچاق کن های سرمایه دار که با دستان پر و جیب گشاد عزم بازگشت به وطن دارند، خوش آید. اما، پیش شرط چنین استحاله ای تحمیل استبداد شدید دولت و گله بورژوازی علیه طبقه کارگر ایران است. بازگشت به کلوپ “جهان متمدن” نیازمند دولتی است که با سفت کردن کمربندش، با مختصات ضد کارگری و ضد کمونیستی که با توسل به هر وسیله ممکن، از ناسیونالیسم و مذهب و استراق سمع و باتون و تفنگ، بدون تعارف از اصول دموکراسی بورژوایی، از نظام سرمایه داری و سودآوری سرمایه دفاع کند و بار بحران سرمایه جهانی را در اشکال فقر و فلاکت و بیکاری بر گرده کارگران بیاندازد. مشاهده سیمای کریه بورژوازی ایران و دولت اعتدال در آیینه جهانی یک دولت سرمایه داری در قرن بیست و یکم کار دشواری نیست. بورژوازی ایران ثابت کرده که هرگاه منافع اش بخطر افتد، بموقع بشکل یک ارکستر همنواز در مقابل طبقه کارگر و کمونیسم این طبقه می ایستد. اگر چیزی وجه مشترک تمام لایه های بورژوازی ایران است، اراده آنها بر محصور کردن مبارزات و مطالبات کارگری و به تبع آن دخالت مستقل این طبقه در امر سیاست و تحزب کمونیستی است. بی حقوقی سیاسی، اقتصادی و شرایط شدید استثمار کارگر و زحمتکش جامعه ایران ادامه خواهد داشت. برای طبقه کارگر تنها ارزش پوست انداختن ایدولوژیک جمهوری اسلامی، شفافیت یافتن بیشتر صف مبارزه طبقاتی در ایران است. برای طبقه کارگر دورانی است که بوی گند آپارتاید و شکاف طبقاتی همه جا را گرفته است؛ زمانی است که فلاکت و بیکاری به استخوان اش زده؛ دورانی است که اتحاد کل بورژوازی ایران و موقعیت بالادست سرمایه داران ایرانی از مکلاهای متجدد تا آیت الله های میلیاردر را در کمیته مشترکی تحت نام دولت اعتدال ببیند، و دست بکار تدارک و سازماندهی انقلاب کارگری علیه اردوی سرمایه شود. پاپ، دالایی لاما، خمینی، خامنه ای، روحانی، ملا عمر طالبان، الشباب، بوکوحرام، القاعده و البغدادی و … همه به یک آخور بسته شده اند: ارتجاع سرمایه داری!
برای پاک کردن این اصطبل طبقه کارگر بیش از نان شب به انقلاب کارگری نیاز دارد.