مصاحبه با نشریه ماهانه کمونیست
کمونیست: این روزها بحث “توسعه و شکوفایی اقتصادی” ورد زبان دولت اعتدال و کل بورژوازی ایران است؛ این بحث البته در راس سیاست ها و برنامه های اغلب دولت ها و نهادهای بین المللی چون بانک جهانی از دیرباز قرار داشته است. در یک تصویر کلی تفسیر شما از این بحث چیست؟
فواد عبداللهی: قبل از اینکه به این بحث بپردازیم خوب است یک نکته را خاطرنشان کنم که مقولاتی مانند شکوفایی، خودکفایی و توسعه، که در موقعیت های متفاوت سیاسی در بازار اصطلاحات اقتصادی بورژوازی رایج میشوند، جایگاه حیاتی در متد نظری من بعنوان یک کمونیست ندارند. مقوله اساسی و محوری برای مارکسیست ها، رهایی انسان از انقیاد اقتصادی – سیاسی سرمایه داری است. بشر همیشه در جستجوى دانش و بهبود فن تولید و کیفیت زندگى خویش بوده است، اما این تلاش نهادینه شده انسان در سرمایه دارى حول سودآورى و انباشت سرمایه سازمان یافته است. در این شکی نیست که نیاز مادر انکشاف است، اما در سرمایه دارى این بازار است که نیازها را اعلام میکند و دامنه تقاضا براى کالاهایى که این نیازها را رفع کنند و به یک معنا سود می برند را تعریف میکند. لذا توسعه، امروز از طریق بازار و توسط سرمایه سازمان داده میشود. به این اعتبار، مقوله توسعه اقتصادی سرمایه قطعا برای ناسیونالیستها، لیبرالها و دموکراتها که بخشی از آرمان اقتصادی و سیاسی شان را تشکیل میدهد، جایگاه کلیدی دارد و مختارند معانی و تفاسیر متفاوتی از آن به دست دهند، چراکه مداوما باید در فکر بارآوری نیروی کار، نرخ ارزش اضافه و بهبود ابزار کار باشند وگرنه سرمایه از گود رقابت و سوآوری اش خارج می شود. اما یک مارکسیست موظف است تبیین عینی، تاریخی و عملی از توسعه و عملکرد آن را نشان دهد و به بحث بگذارد. اینجا ابدا منظورم این نیست که ما صرفا با یک روایت از توسعه سر و کار داشته ایم یا فقط بورژوازی توسعه گرا بوده و به آن پرداخته است. از زاویه تاریخی، بحث بهبود زندگی انسان به قدمت تاریخ بشری است و همیشه با بشر خواهد بود. بنابراین و به معنای تاریخی، این بحث موجهی است. اما مفهوم توسعه در دنیای امروز و در شیوه تولید سرمایه داری، یک بار کاملا طبقاتی و غیر هارمونیک دارد و بخصوص در زندگی سه نسل گذشته با سلطه تام و تمام ایدولوژی و تفاسیر بورژوایی از زندگی بشر، مبارزه، رهایی، رفاه و خوشبختی انسان گره خورده است. بورژوازی جای رهایی انسان از انقیاد اقتصادی، بردگی کار مزدی را نشاند و به این اعتبار، نهایت رفاه و خوشبختی انسان را در قطر کیف پولش تعریف کرد. شما برای برخورداری از نعمات مادی، مسکن و بیمه بیکاری و رفاهیات می جنگید اما در عوض انواع و اقسام شیوه های بیگاری و استثمار تحت نظارت دولت ها و برنامه های توسعه سرمایه تحویل میگیرید. از تفاسیر مکاتب بازار آزادی تا معانی دولتگرایی، میتوان ریشه مشترک توسعه اقتصادی و توسعه طلبی کل بورژوازی را نشآن داد.
در مورد وجه رایج امروزی این بحث، قبل از هر چیز برای پرداختن به آن، باید خود توسعه را معنی کرد. توسعه از دید اوباما، مرکل، اولاند، پوتین، پانگ سن، روحانی، ناتنیاهو، آل سعود، اردوغان، بان کی مون و ژورنالیسم نوکر و جیره خوار بورژوازی، تعبیری دارد و بهبود زندگی و معیشت انسانها از زاویه طبقه کارگر و کمونیستها معنی دیگری دارد؛ افق و جهانبینی که بر سر هر مقوله ای امروز به خورد جامعه می دهند و اساسا در فضای فعلی جاری است منبع تغذیه خود را از کانون اول میگیرد و بی بروبرگرد در خدمت سودآوری و تامین امنیت سرمایه است. کانون دوم یعنی اردوی طبقه کارگر و کمونیست ها، صف انسانیت و مساوات طلبی متاسفانه در شکل دادن به ذهنیت جامعه در ابعاد وسیع و ماکرو دچار فترت است.
با این مقدمه و از زاویه طبقاتی، بحث “توسعه و شکوفایی اقتصاد”، یکی از مقوله های اقتصاد سیاسی است. توسعه در دنیای امروز انعکاسی است از روابط سیاسی – اجتماعی در شیوه تولید سرمایه داری که رابطه ای تنگاتنگ با مناسبات سرمایه داری، انباشت سرمایه و تبعات آن بر روند صف بندی های طبقاتی (پرولتاریا و بورژوازی) و نهایتا شکل گیری ارگانهای سیاسی و طبقاتی همچون دولت دارد. به این اعتبار، دنیای ما دنیای نهادها و شبکه های گسترده سرمایه داری است که در تمام روندهای خود گلوبالیزه و جهانی شده اند و تمام مرزهای قانونی، ملی، فرهنگی و ایدولوژیکی خود را در نوردیده است. سرمایه و توسعه گلوبال شده اند و در نتیجه، اقتصاد یک محدوده یا کشور در ایزوله کردن خود از نظم حاکم بر دنیا با سیل حرکت سرمایه و هجوم روابط جهانی سرمایه داری، در دراز مدت دوام نخواهد آورد. و اتفاقا به همین دلیل اساسی، هر گونه ذهنیت “ملی”، “داخلی” و غیرطبقاتی از مقوله توسعه، ارتجاعی و غیرعلمی است. بر این اساس در نظام سرمایه داری، هدف عمده همه دولتها، سازمان ها، احزاب و نهادهای بین المللی از توسعه، یکی است: سودآوری و تامین امنیت سرمایه در این نظام!
مارکس و انگلس در مانیفست بدرست بر ویژگی منحصر به فرد سرمایه انگشت گذاشته اند که بورژوازی ناچار به جذب تمام گوشه و زوایای این کره خاکی بر گرانیگاه انباشت سرمایه در سطح جهان و به تبع آن گسترش روابط سرمایه داری است. سرمایه داری در حلقه ای از تکامل مادی تاریخ، نقش معینی در فرایند توسعه اقتصادی، سیاسی و فکری جوامع بشری ایفا کرد. این فاز انکشاف و تکامل اجتماعی هرچند با رشد ابزار کار، تکنیک، دانش بشری، بارآوری کار انسانی و تولید اجتماعی همراه بود، اما تمامی دستاوردهای آن از قوانین سودآوری سرمایه و از ملزومات انباشت تبعیت می کرد. توسعه سرمایه داری جهان با اینکه چهره تاریخ و دنیا و زندگی بشر را دگرگون ساخته و با اینکه شرایط رشد فکری و تسلط انسان بر طبیعت را وسعت بخشیده، اما به دلیل ماهیت طبقاتی این نظام در تمامی وجوه آن، آزادی و استقلال اجتماعی انسان بر شرایط کار و سرنوشت اش را در هم کوبید. هرچه سرمایه بر دامنه توسعه اش افزود، کارگران جهان عمیق تر و بیشتر از هستی آزاد انسانی خود ساقط شدند. هر چه بر قدرت سرمایه افزوده شد، قدرت دخالت توده مردم دنیا در تعیین سرنوشت زندگی خود دچار زوال گردید. هرچه بر حجم و میزان تولید نعمات مادی افزوده شد، دسترسی توده های کارگر به حاصل کار خویش غیر ممکن تر شد. علم و دانش بشری رشد و وسعت باورنکردنی یافت، اما حاصل اختراعات و دست آوردهای علمی همه جا ابزار کار سرمایه به قصد شدت استثمار و تحکیم طوق بردگی مزدی طبقه کارگر در دنیا بود. این روایت از توسعه و تمدن مربوط به دوره ای است که سرمایه داری از یک ظرفیت تاریخی برای توسعه انباشت برخوردار بوده است. داستان دورانی است که سرمایه در جریان خلع ید از توده های عظیم روستایی، تولید فئودالی را با کار مزدی، زندگی در فضای تاریک قرون وسطی را با شهرنشینی، گاری را با راه آهن و خطوط هوایی جایگزین کرد.
نظام سرمایه داری با تحولات اوضاع جهان در نیم قرن اخیر، شرایط خطیرتر و پرتلاطم تری به نسبت گذشته برای زندگی انسان و برای طبقه کارگر جهانی ببار آورده است. در این دوره مخوف از حیات سرمایه داری، جوهر ضد انسانی این نظام، خود را در تشدید استثمار نیروی کار، کریه ترین اشکال ارتجاع سیاسی، جنگ و میلیتاریسم، تروریسم دولتی و غیر دولتی، عقبگردهای فکری و فرهنگی و اخلاقی، احیاء خرافات مذهبی و قومی، کودک آزاری، زن ستیزی و زن کشی، فروپاشی زندگی مدنی، و ناامنی و بیحقوقی وسیع انسانها، آشکارا نشان داده است. اگر بشر عصر حجر در فقدان امکانات، پیشرفت و توسعه، فجایع طبیعی را نمی شناخت و قادر نبود امنیت خود را حفظ کند، انسان قرن بیست و یکم با وصف غلت خوردن روی تمام اشکال بورژوایی توسعه، حتی از شناخت طبیعت انسانی خود عاجز مانده است. در این دوره، با وجود جهش های عظیم در تکنولوژی و تولید جامعه، سهم انسان کارگر از زندگی اش، از امنیت و آزادی، از سلامت و فراغت و شادی و از ثروت بیکرانی که محصول کار اوست پیوسته کاهش یافته است. میلیاردها انسانِ اسیر بدترین شرایط استثمار، شنیع ترین اشکال فقر و فلاکت، جنگ و گسیختگی جامعه و انبوه مشقاتی هستند که چشم انداز پایان و یا تخفیف موقت آن روشن نیست. علاوه بر تنزل سطح معیشت و حقوق و حرمت انسان، ارزش جان انسان به طرز هولناکی افت کرده است. سود سرمایه حرف اول و آخر را می زند. در چهارچوب همین منطق است که توده وسیعی از انسانها “زیادی” می شوند. مرزی در مقابل انسانها قرار ندارد: از استثمار به طرد، از طرد به حذف و حتی به اشکال جدید و هولناکی از استثمار! سرنوشت انسان معاصر در دستان یک خدای زمینی و گسترش دامنه مرموز آن است: دستان نامرئی سرمایه و بازار! امروز این دیگر خود بورژوازی است که به مانعی در مقابل پیشروی تاریخ بشری و بهبود وضع مزدبگیران و اکثریت جامعه تبدیل شده است؛ عقربه ها نیم قرن است در جهت توسعه امکانات و شرایط فنی و انسانی جهت سودآوری بیشتر سرمایه و بازتولید سرمایه داری بکار افتاده اند. هدف، کاهش سطح دستمزد کارگران، کاهش هزینه های بهداشت و رفاه عمومی، بیکارسازی های وسیع، محدود کردن امکانات اعتراضی کارگران و بازتر گذاشتن دست سرمایه داران و دولت شان در انباشت بیشتر سرمایه است؛ هدف بورژوازی از توسعه ، هم نواخت کردن بازار نیروی کار ارزان جوامع آسیایی، آفریقایی و آمریکای لاتین با نیازهای بازتولید سرمایه داری جهانی و محلی است. باید تا هم اکنون برای همگان روشن شده باشد که بحث توسعه نهادهایی مانند بانک جهانی و صندوق بین المللی پول در رکاب دولت ها و احزاب بورژوایی چه جایگاهی داشته است.
پس از پایان جنگ سرد، وعده دادند آزادی و اختیار و فردیت به انسان را باز می گرانند؛ دروغ گفتند! توحش اقتصادی بازار علیرغم بدیهیت خصلت ضد انسانی اش، به سلطه روز افزون بر زندگی میلیارها انسان انجامیده؛ دموکراسی بورژوایی به نظام فکری ای شکل داد که راه تنفس را بر هر مبحث و آلترناتیو و هر حرکتی به غیر از لیبرالیسم اقتصادی بست. قدرت اعمال شده و نفوذ رسوخ یافته آن چنان موثر بوده است که دیوار چین را فرو ریخته و هیچ چیز نمیتواند خارج از منطق آن به زیست خود ادامه دهد و عمل کند. در بیرون این کلوپ، رستگاری قابل تصور نیست. ویژگی نظام سرمایه داری در این است که اصل ایدولوژی را زیر سوال می برد و نفی میکند. سیمای انسان دوستی “توسعه اقتصادی” اش را در ماحصلی که امروز برای اکثریت جمعیت کره زمین بجای گذاشته باید دید؛ اینها غولی در برابر بشریت ساخته اند که با نیروی طبقه کارگر و بردگان مزدی سراسر جهان، ساخته پرداخته شده؛ هر چه این طبقه تولید میکند، غول سرمایه قدرتمندتر میشود؛ هرچه بیشتر جان میکند، طرف مقابل فربه تر میشود و قدرت سیاسی و اقتصادی اش افزایش میابد. انسانی که اینها طبق الگوی اقتصادی خود قالب زده اند، نهایت آمال و آرزوهایش در تامین چندرغاز نیازهای ابتدایی اش خلاصه می شود؛ بشری توسری خور، از ترس بقا سی چهل سال از عمرش را در به در باید بدنبال مشتری برای فروش نیروی کارش بگردد. و این نقطه تلاقی مصیبت هایی مانند بی مسکنی، بیکاری، بیماری روانی، فلاکت، محرومیت، خودکشی، فحشا و اعتیاد، و عقبماندگی و نا امنی میشود که جامعه امروز را در خود غرق کرده است. نتیجه، حاشیه ای شدن بیرحمانه و منفعلانه شمار عظیم و دائما فزاینده ای از “متقاضیان کار” است؛ در حالى که صدها میلیون انسان مسکن و بهداشت و مدرسه ندارند، و حتى بخشا غذا ندارند، وسائل تولید و تامین این نیازها عاطل و باطل افتاده است و در عوض دهها میلیون کارگر که میتوانند این وسائل را بکار گیرند، راه اندازی کنند و این کمبودها را جبران کنند بیکارشان کرده اند. و تازه عده اى را هم گماشته اند تا اگر کارگری سرخود به این وسائل چنگ بیاندازد به سینه اش شلیک کنند. زندان و چماق دولت و پلیس در خدمت قانون سودآوری سرمایه و تعرض به نیروی کار ارزان طبقه کارگر است. و پشت همه اینها، البته رابطه بردگی مزدی کارگر با مالکیت خصوصی سرمایه لم داده است. رابطه ای که دولت های حاکم بورژوازی در همه جا، با چنگ و دندان از مناسبات اش دفاع میکنند؛ کرور کرور قضات و محکمه و قانون و پلیس و زندان و پاسبان ردیف می کنند که دست به مالکیت خصوصی سرمایه نباید زد! به هر قیمتی شده باید آن را حفظ کرد؛ این مسله قابل بحث نیست؛ باید فراموش کرد (یا تظاهر به فراموشی نمود) که فقط شمار قلیلی هستند که از آن متمتع می شوند؛ شماری که هر بار نیرومندتر می شوند و بهتر می توانند سود را بعنوان تنها منطق، جوهر حیات، ستون تمدن، تضمینی برای آزادی، محرک لایتغیر هر حرکت، مرکز عصبی هر گردش، موتور نامرئی و صامت زندگی تحمیل کنند.
در این میان، کمدی ماجرا وضعیت آن دسته از چپ های ناسیونالیست، ملی و وطنی است که با تفاسیر و تعبیرهای ناشیانه و من درآوردی، قادر به درک تغییر کیفی جهان امروز نیستند. اینها دوران جهانی شدن سرمایه و گلوبالیزاسیون را به نادرست معادل سیاست های نولیبرالی و نشانه آمریکایی شدن جهان و وابستگی سیاسی و اقتصادی به آن می پندارند. در حالیکه از نقطه نظر مارکسیستی، نظریه ارزش مارکس (که اتفاقا برای این دوره نوشته شده و نه قرن نوزدهم) به روشنی نشان می دهد که جهان سرمایه داری، همزمان که صحنه نبرد کار و سرمایه است، میدان کشمکش و رقابت سرمایه علیه سرمایه هم هست؛ زمانی بود که اگر اقتصاد آمریکا فین میکرد، اقتصاد سایر کشورهای عمده جهان در تب می سوخت؛ اما اکنون اگر همین اقتصاد آمریکا آسم هم بگیرد حتی دوستان گرمابه گلستان و متحدین سابق آمریکا زیر لبی هم جویای حال عموسام نمی شوند. منظورم اینست که بر خلاف تعبیرهای وارونه و بورژوایی این چپ ناسیونالیست از کارکرد نظام سرمایه داری، جهان امروز هیچ گونه استیلایی جز تسلط ارگانیک سرمایه اجتماعی جهانی (سرمایه گلوبال) بر خود ندارد. الگوی جهان تک قطبی آمریکا، در برابر قهر این سرمایه اجتماعی مدتهاست سپر انداخته و توان تعهد در انجام دستورات خدایش را ندارد. غلیان انباشت گسترده سرمایه هم اکنون علیه نظم پیشین، برعلیه فرم نظام تک قطبی و سلسله مراتب این الگو که پس از پایان جنگ سرد یکه تاز میدان بود به حرکت در آمده و جای خود را به یوغ سرمایه اجتماعی جهانی و تقسیم مجدد آن بین قطب های جدید ارتجاع امپریالیستی داده است. سرمایه ای که جهانی شده دیگر قیم و آقابالاسر آنهم در محدوده یک جغرافیا نمی شناسد. جهان گلوبالیزه را نمیتوان به جهان لوکالیزه برگرداند. سرمایه ای که تحت یک رابطه وسیع اقتصادی، سیاسی و اجتماعی، هژمونی جهانی پیدا کرده، دیگر نیازی به استیلای حاکمیت تک قطبی آمریکا و زانو زدن در برابر سیاست “نظم نوین جهانی” ندارد. سرمایه ثابت کرده که هژمونی پذیر نیست و به قول مارکس این شیوه اجتماعی تولید (همراه با پلاریزاسیون طبقاتی جامعه) به سمت تسخیر تمامی جهان پیش میرود. سرمایه جهانی برای کسب بالاترین سطح سودآوری، نیازمند تحمیل شدیدترین درجه استثمار از گرده وسیعترین نیروی کار ارزان در نقطه نقطه جهان است. سرمایه در عین حال باید اردوی بیشمار کار ارزان را بازتولید کند. این نیاز عینی سرمایه، پایه عروج قدرتهای بزرگ امپریالیستی پس از سقوط بلوک شرق، و انواع دیگر ارتجاع در گوشه و کنار دنیاست. هر یک از این قدرت ها در سطح جهانی، از آمریکا تا اروپا تا روسیه و چین و در سطح منطقه خاورمیانه، عربستان، ایران و ترکیه و جریانات رنگارنگ ناسیونالیست، فاشیست، قومپرست و مذهبی، متناسب با مکان خود در تقسیم کار جهانی، پاسخ جداگانه خود به نیاز سرمایه در جهان امروز را طرح میکنند.
امروز، آمریکا و متحدین اروپایی دیروزی اش، پس از شکست در جنگ عراق و بعد از تست کردن مجدد سیاست میلیتاریستی خود در سوریه و لیبی و شکست متعاقب آن، بسمت تعامل و مذاکره تحت نام بازگرداندن “امنیت” به دنیا عقب کشیده اند؛ و این قبل از هر چیز گویای از دست رفتن موقعیت ممتاز سیاسی آمریکا در مقابل متحدین اروپایی و منطقه ای، و بطور ویژه عقب نشینی در مقابل قطب های دیگر سرمایه و رقبای قدرتمندی چون روسیه و چین است. توافقات اخیر با ایران و برسمیت شناختن اش بعنوان یک پای دخالت در تحولات منطقه را نیز باید بر متن جهان گلوبالیزه و موقعیت از دست رفته آمریکا در مقابل رقبایش نگاه کرد؛ سرنوشت جهان دارد توسط قدرتهای بزرگ امپریالیستی برای کنترل و تقسیم مجدد جهان بر متن جدالهای خونین بخشهای مختلف بورژوازی برای تصاحب سهم بیشتر از ارزش اضافی حاصل از استثمار جهانی طبقه کارگر، در منطقه خاورمیانه رقم می خورد. مستقل از مقاومت جانانه در کوبانی، در غیاب یک آلترناتیو و یک جنبش کمونیستی و کارگری نیرومند که بتواند امنیت واقعی را در منطقه برقرار کند، دول تا مغز استخوان ارتجاعی از جمله ترکیه، عربستان و ایران، که خود تاریخا منشا نا امنی و یک پای معادله به تباهی کشاندن منطقه خاورمیانه بوده اند، فرصت یافته اند که در لباس میش، چهره مدافعین بازگرداندن امنیت به خاورمیانه را بخود گیرند. صحنه سیاست جهانی در این خطه، از یک سو نمایشگاه مذاکرات آمریکا با دول مرتجع منطقه است و از سوی دیگر میدان تاخت و تاز سناریوهای سیاه حاصل و بازمانده از “نظم نوین جهانی” بر سر سهم خود در اوضاع پر هرج و مرج کنونی است.
امروز و در پس بحران مالی سرمایه داری، بازگرداندن امنیت به سرمایه و تجدید سازمان دور جدیدی از انباشت گسترده آن زیر پرچم “توسعه اقتصادی”، نیازمند نابودی بخشی از ثروت تولید شده ای است که متعلق به طبقه کارگر جهانی است. باید بخشی از ظرفیت تولیدی جامعه بشری را به اشکال مختلف نابود کنند. حال با سوزاندن کوه های کره در اروپا باشد یا با بیکارسازی های وسیع و تحمیل فلاکت و نابودی کامل زندگی اقتصادی طبقه کارگر در جهان، فرقی نمیکند؛ بازنده واقعی این تحولات بیش از هر کسی میلیونها کارگر و زحمتکش در سرتاسر جهان خواهند بود.
با وصف تمامی اینها، کشیدن برج و بارو و حصار به دور سرمایه داری فقط میتواند امنیتی موقتی و بی ثبات به بار آورد و آن را از خشم و طغیانِ میلیاردها انسان در امان نگه نمی دارد. واقعیت اینست که بویژه با نقد مارکس به سرمایه دارى، بشریت ضرورت و امکانپذیرى یک نظام اقتصادى و اجتماعى برتر را اعلام کرده و حتى خطوط اساسى چنین جامعه اى را ترسیم کرده است. جامعه اى متکى بر برابرى و آزادى کامل انسانها، جامعه اى مبتنى بر تلاش خلاقانه همگانى براى تامین نیازهاى بشرى، جامعه اى که در آن وسائل تولید دارایى مشترک همه مردم باشد. جامعه اى جهانى بدون طبقات، بدون تبعیض، بدون کشور و بدون دولت مدتهاست مقدور است. خود سرمایه دارى مقدمات مادى این نظام اقتصادى نوین را فراهم کرده است. آنچه مشخص است اینست که نظام سرمایه داری، خیلی وقت است که زمینه های تاریخی توسعه و انکشاف خود را از دست داده است. دستگاه تحمیق و سرکوب نظامی، سیاسی و فرهنگی بورژوازی، بزرگترین مانع موجود در مقابل پیشرفت و بهبود جامعه بشری است. اگر کسانی هنوز فکر می کنند که با بحث و اقناع در پارلمان و تلویزیون و مذاکره، میتوان بورژوازی و امثال اوباماها، اولاندها، مرکل ها، پوتین ها و روحانی ها و خامنه ای ها را قانع کرد که دست از حفظ مناسبات سرمایه داری بردارند، یا خود بی حد ساده و نادان اند و یا میخواهند بیشتر از این جامعه را در گمراهی نگاه دارند. اولین شرط دست بردن به اساس مناسبات اجتماعی کار مزدی و مالکیت خصوصی، گرفتن قدرت سیاسی از بورژوازی است. امروز کل بورژوازی ایران چکیده وسع اش را در حفظ منافع و مناسبات سرمایه داری در دولت اعتدال دیده است. نباید اجازه داد که از آرمانهای به تعلیق افتاده بورژوازی ایران ایده آل ناموجود و غیر واقعی بسازند. نباید اجازه داد که به بهانه های “توسعه اقتصادی”، “شکوفایی و استقلال”، “رها شدن از دست واردات”، “رشد اقتصاد داخلی” ، “اقتصاد مقاومتی” و … طبقه کارگر را یک لحظه هم که شده از مبارزه برای ده ها حق و مطالبه کاملا طبقاتی و کارگری شان باز دارند. نباید گذاشت که سنگ اولویت مبارزه برای حکومت “دموکراتیک” و متکی به “جهان متمدن” را جلوی پا گرفتن و رشد جنبش سوسیالیستی و کمونیستی کارگران و آزادی خواهان بیاندازند. در ایران هم مانند همه جای جهان سرمایه داری، مناسبات و حاکمیت سرمایه داری مانع توسعه جامعه به نفع انسان و بشریت است. جایگزینی این مناسبات با مناسبات سوسیالیستی امری ممکن و در گرو عمل آگاهانه، متشکل و متحزب کارگران و کمونیستهای این طبقه برای گرفتن قدرت سیاسی از بورژوازی و برچیدن مناسبات سرمایه داری و نظام بردگی مزدی است. اگر سرمایه داری دیرزمانی است که اروپا- محور و غرب- محور باقی نمانده است و تماما جهانی شده است، پس طبقه کارگر و کمونیسم معاصر هم تماما جهانی است. کمونیسم میتواند در هر کشور و هر بخش از جهان به قدرت سیاسی و بدیل اجتماعی تبدیل شود، راه پیشروی خود را باز کند و به پیروزی ماندگار دست یابد و آن را به وثیقه احیاء کمونیسم جهانی و تخته پرش انقلاب کمونیستی در سایر کشورهای منطقه و جهان بدل کند.
کمونیست: شما اشاره کردید که “سود سرمایه حرف اول و آخر را می زند. در چهارچوب همین منطق است که توده وسیعی از انسانها “زیادی” می شوند.” این درست است که سود سرمایه حرف اول و آخر در چهارچوب رشد سرمایه دارنه را میزند. اما، آیا معتقدید که نیاز به کار انسانی روز به روز کمتر میشود؟ از زاویه تولید سرمایه دارانه هم نیاز به کار انسانی همچنان یک رکن اصلی است و یک نیاز غیرقابل تغییر و جایگزینی .آنچه که بیکاری و به قول شما زیادی بودن نیروی کارکن را جلوی صحنه میگذارد اتفاقا تناقض رشد تولید با مقتضیات تولید سرمایه دارنه است. بیکار کردن طبقه کارگر بخشی از پروسه نابودی نیروی تولیدی است که مناسبات سرمایه داری قادر به جذب و بکار انداختن و بکارگیری آن در چهارچوب مناسبات سرمایه دارنه، یعنی تولید برای سود نیست. منظور شما از فرمولبندی بالا چی است؟
فواد عبداللهی: سرمایه داری بدون نیاز به استثمار مداوم کار انسانی، سرمایه داری نیست؛ اجازه دهید کمی مسله را بشکافیم. حقیقت اینست پدیده بیکاری که در نظام سرمایه داری پدیده ای جهانشمول است با دینامیک حرکت سرمایه، سودآوری، رقابت و انباشت گسترده آن، رابطه ارگانیک دارد و به هم گره خورده اند. سرمایه یعنی سود؛ سرمایه ای که سودآور نیست نمیتواند با سایر بخشهای دیگر سرمایه در بازار رقابت کند، لذا یا ورشکست می شود یا نقل مکان میکند. جایی آرام میگیرد که ١- مولد فوق سود است؛ یعنی مکانی که سرچشمه نیروی کار فوق ارزان است و ٢- امنیت دارد. وقتی می گوییم سرمایه گلوبال شده و آقابالاسر لازم ندارد یعنی اینکه قادر شده یا کوچ کند و در سطح وسیع مردم یک قاره، منطقه و یک شهر را به فلاکت و بیکاری بکشاند و در جایی سکنی گزیند که شرایط سودآوری اش صد چندان تضمین شود، و یا اینکه شرایط فوق را در همان مکان به طبقه کارگر تحمیل کند؛ پس سودآوری و انباشت سرمایه به تولید ارزش اضافی ناشی از نیروی کار ارزان کارگر متکی است و این نوک تیز پیکانی است که کارآیی شیوه تولید کاپیتالیستی را بالا می برد و غولی مثل چین و الگوی چینی را بدست داده است. در یک تصویر بزرگتر، امروز این طبقه کارگر چین و استثمار شدید نیروی کار ارزان کشورهای شبیه به آن است که نان “جامعه جهانی” را تامین میکند. شرایط طبقه کارگر در چین بسیار شبیه آن شرایطی است که انگلس در ١٨۴۵ در کتابی تحت عنوان “وضع طبقه کارگر در انگلستان”، وضعیت این طبقه و سیمای جامعه سرمایه داری انگلستان را تصویر کرد. متور محرکه سرمایه داری در بازسازی مناسبات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی خود، تولید و افزایش نرخ سود است و در این راستا لبه تیز تحرک اش را بر پایه الگوی نیروی کار ارزان طبقه کارگر استوار کرده است. این جوهر و منطق “توسعه و تولید” به شیوه سرمایه داری است. “توسعه اقتصادی” سرمایه در جهان امروز بدون در انقیاد نگه داشتن تام و تمام طبقه کارگر و بدون وجود بخش عظیمی از بیکاران میسر نیست. گسترش فزاینده پدیده بیکاری و وجود میلیون ها میلیون مردم آماده بکار، در واقع، شمشیر داموکلوسی است که سرمایه داری به ضرب آن میتواند تبعیض و تفرقه در صفوف طبقه کارگر را دامن زند، دستمزد شاغلین این طبقه را پایین نگه دارد، شرایط کار را سخت تر کند، قراردادهای موقت کار و بیگاری را به طبقه کارگر حقنه کند. و تازه در صورت بروز کوچکترین اعتراضی از جانب کارگر شاغل که حق خود را میخواهد، کارفرما فورا انگشت اشآره و تهدید را به سمت کارگر بیکاری نشانه میرود که مزه تلخ فقر و گرسنگی را میچشد و جلو درب کارخانه حاضر است با ٢ دلار استخدام شود. بنابراین، سیاست بیکارسازی بخشی از طبقه کارگر در متن نظام سرمایه داری جهانی، به مثابه ابزاری جهت خاموش و ارزان نگه داشتن نیروی کار طبقه کارگر و جلوگیری از کاهش سودآوری سرمایه از جانب بورژوازی، بکار گرفته می شود. این آن واقعیت تلخی است که از ظرفیت و توان مبارزاتی و متحدانه و انترناسیونالیستی طبقه کارگر می کاهد و سطح معیشت فی الحال پایین طبقه کارگر را به درجات بیشتری تنزل می دهد.
در ثانی، کسی که به وضعیت کنکرت جهان سرمایه داری امروز نگاه می کند و آن را یک کلاف سردرگمی می بیند که در آن استثمار کارگر فقط بخشی از یک واقعیت بسیار پیچیده است، باید توجه کند و بخاطر داشته باشد که وقتی عرصه سودآوری بر سرمایه تنگ می شود این بلاخره شرایط کار و استثمار کارگر و مقاومت و مبارزه اوست که تاریخ اقتصاد سرمایه داری معاصر را رقم زده و می زند. جهان سرمایه داری امروز از شرایطی که مارکس صد و هفتاد سال پیش ترسیم کرد قطعا بسیار متفاوت است ولی مبانی آن یعنی استثمار کارگر برای تولید ارزش اضافه همچون گذشته دست نخورده باقی مانده است. اگر تئوری سرمایه مارکس موضوعیتی داشته باشد دقیقا در این است که اجازه می دهد در فرای این اجزای بسیار متفاوت جهان سرمایه داری، در فرای اشکال متنوع دولتهای حافظ این نظام، تصویر بزرگتر این سیستم را ببینیم و متوجه شویم که بقا و زوال آن در اساس به وجود کارگر و امکان استثمار آن در سطح سودآوری برای سرمایه گره خورده است. اساس عملکرد سرمایه داری باعث می شود که در این نظام همه چیز وارونه بنظر رسد. ارزش کالا در عرصه گردش متحقق می شود و این را در ظاهر نشان می دهد که ارزش کالا محصول پروسه مبادله و نه تولید آن است؛ بیکاری را دلیل عدم توسعه اقتصادی و صنعتی میداند و نه عاملی جهت جلوگیری از کاهش سودآوری سرمایه؛ با تبدیل ارزش اضافه به سود، منشا آن دیگر نه نیروی کار کارگر بلکه سرمایه پیش ریخته بنظر می رسد و خلاقیت نیروی کار خود را بصورت خلاقیت سرمایه نشان می دهد؛ بدین ترتیب نرخ بهره هم بعنوان حق طبیعی سرمایه مالی، و نه بخشی از سودی که بدوا کارگر تولید کرده است، بنظر می رسد. سرمایه سهامی نیز از آنجا که بعنوان اعتبارات عمل میکند سود خود را بصورت بهره دریافت میکند و لذا منشا این بهره که همانا ارزش اضافه تولید شده توسط کارگر است پنهان میماند و اینطور بنظر میرسد که پول پول می آورد. می خواهم بگویم کارگر منشا هر ثروتی در جامعه است ولی در مقابل هر کمکی که دریافت میکند بدهکار است! در نتیجه با مطالعه ظواهر این اقتصاد، یعنی آنجا که قوانین عام سرمایه بصورت پدیده های کنکرت خود را نشان می دهند نمیتوان به عمق کارکرد شیوه تولید سرمایه داری و “توسعه” آن پی برد. تنها با تجزیه این واقعیت کنکرت به اجزای تشکیل دهنده آن میتوان واقعیت این نظام را متوجه شد. نقد اقتصد سیاسی مارکس تلاشی است برای نشان دادن اینکه چرا کارگری که ظاهرا از بابت دریافت دستمزد خود و خدمات اجتماعی باید ممنون سرمایه دار و دولت او باشد، خود در حقیقت منشا ثروت و قدرت آنهاست. کشف این رمز بخشی از رهایی طبقه کارگر از قدرت توهمات نظام سرمایه داری است و زمینه را برای تعرض انقلابی کارگران علیه تمامیت اقتصاد سرمایه داری فراهم می کند.
کمونیست: شما از توسعه و رشد اقتصادی عموما و در منطق جامعه سرمایه داری صحبت کردید٬ این درست و طبعا این منطق در نوع رشد اقتصادی مد نظر طبقه حاکمه در ایران هم هست. جامعه بشری در سراسر جهان طوق نظام سرمایه و نوع توسعه ای که مد نظر این نظام است بر اساس سود را دنبال میکند. با این وصف سوال من در مورد رشد اقتصادی بطور مشخص در جامعه ایران به عنوان حوزه تولید فوق سود امپریالیستی است و اینکه رشد اقتصادی که آنها قولش را میدهند و جلب سرمایه خارجی در ابعاد وسیع که بتواند تولید در بخش صنعت و تولیدات اصلی صنعتی را بالا ببرد و به این اعتبار و آنطور که خود میگویند توان تولیدات در این بخش بتواند سد رقابت در بازار جهانی را بشکند در گرو چه است و بر چه پایه ای استوار است؟ کلا موانع ایران برای تامین چنین تحولی و تبدیل به کشوری مثلا مثل کره جنوبی چقدر ممکن است؟ موانع و پیش شرطهای آن کدام اند؟
فواد عبداللهی: جامعه ایران یک جامعه سرمایه داری در حال تغییر و تحول است. نه فقط مخالفین و منتقدین دیرینه رژیم اسلامی، بلکه امروز این خود خامنه ای است که در رکاب دولت اعتدال، پرچمدار ایجاد تحول و توسعه در این نظام است. حجاریان، معاون امنیتی سابق ری شهری در وزارت اطلاعات در اوج سرکوب و قتل عام دهه ۶٠، امروز تئورسین اردوگاه توسعه و مدرنیزاسیون ایران شده است. امثال گنجی ها، نگهدارها، زیباکلام ها، عبادی ها و خیل میرزا – منشی های باد به غب غب داده شده توسط بی بی سی، فعلا بمانند؛ پرسیدنی است که این چه نوع توسعه ای است که چنین سردمدارانی از خود بیرون داده؟ این چه نوع روندی است که قبل از اینکه به نتایجی رسیده باشد، این چنین مورد حمایت کل محافل راست و چپ بورژوایی ایران قرار گرفته است؟ و به قول شما اینها چقدر واقعی است؟
حقیقت اینست که دعوای اساسی در جمهوری اسلامی، دعوای یک عده معمم و یک عده مکلا درباره فلان قرائت مجاز از اسلام نیست. حتی دعوایی بین تجار سنتی و تکنوکرات های پاپیونی هم نیست. کشمکشی است بین دو گرایش متفاوت بورژوازی، درباره آینده سرمایه داری ایران. این مجادله به هیچ وجه از زمان روی کار آمدن روحانی و دولت اعتدال شروع نشده، بلکه از همان پایان جنگ ایران و عراق، یعنی زمانیکه محدودیت های سرمایه داری ایران دیگر به بهانه شرایط ویژه دوران جنگ قابل دور زدن نبود، شروع شد. با روی کار آمدن رفسنجانی، جمهوری اسلامی تلاش کرد تا با مشکلات اساسی اقتصاد خود دست و پنجه نرم کند و با دوری گرفتن از قواعد سیاسی – اقتصادی جمهوری اسلامی دوران خمینی، به سمت غرب استحاله پیدا کند. اما موفق نشد؛ برای این کار رفسنجانی باید در یک کارزار سیاسی خونین، در یک کشمکش تکان دهنده، جناح رقیب را مجبور به عقب نشینی از مواضع کلیدی خود در قدرت می کرد؛ اما دستگاه دولت جمهوری اسلامی در آندوره، قدرت مقابله با حاکمیت بلامنازع دستگاه مذهب بر اقتصاد را نداشت. باید توجه کرد که اجتناب ناپذیری ضرورت های اقتصادی به این معنا نیست که آنچه از نظر قوانین اقتصاد سرمایه داری “معقول اند”، بلافاصله متحقق خواهند شد. این عرصه ای مربوط به قدرت سیاسی جنبش های اجتماعی موجود در دوره های مختلف است. در مقایسه با دوره رفسنجانی، در طی دو دهه اخیر در ایران و زیر حاکمیت جمهوری اسلامی، امروز بخش وسیعی از اقتصاد و تولید در تصاحب بورژوازی خصوصی ای است که بطور چشمگیری رشد کرده و قدرت اقتصادی اش در ساختار قدرت سیاسی ایران، توسط دولت اعتدال روحانی ادغام شده است. این جنبش بلاخره بعد از تکانهای جدی که سال ٨٨ تحت نام “جنبش سبز” در صحنه از خود نشان داد، امروز صاحب سهم در قدرت سیاسی شده است. در واقع این همان بخشی از بورژوازی ایران است (جنبش بورژوا لیبرال ایران) که در رقابت های درون سرمایه داری بیش از یک دهه است که منظما و آشکارا با نهاد های سیاسی و ایدئولوژیک رژیم بعنوان مانع رشد و توسعه اقتصادی سرمایه داری در ایران، رو به رو شده و توانسته به درجات زیادی امروز به عقب نشینی وادارشان کند. از این زاویه که به موضوع بنگرید، دولت اعتدال روحانی ادامه افق اقتصادی و سیاسی دولت “سازندگی” رفسنجانی است. قرار است دولت، شرایط به اجرا گذاشتن سیاستی را مهیا کند که پیشتر در تعدادی از کشورهای موسوم به “جهان سوم” رایج بود و از طرف نهادهای بین المللی مانند بانک جهانی و صندوق بین المللی پول حمایت میشد. این سیاستها عبارتند از: فروش بنگاه ها و موسسات تولیدی و خدمات عمومی به سرمایه داران داخلی و خارجی، تشویق و هموار کردن راه برای گسترش سرمایه های خارجی در ایران، خصوصی کردن سیستم توزیع و … همچنین کاهش مخارج دولت و کاهش کسر بودجه که منجر به حذف سوبسیدها و حذف بسیاری از تعهدهای دولت در مقابل جامعه در زمینه خدمات عمومی و تامین های اجتماعی و … می گردد. آزاد کردن تجارت خارجی از طریق حذف قوانین دست و پا گیر، کاهش تعرفه های گمرکی، حذف سوبسیدها به منظور ایجاد رقابت بین کالای خارجی و داخلی؛ و خلاصه هرچه سودآور است، باید تولید شود و سرمایه گذار به تولید آن چیزی مشغول خواهد شد که بیشترین سود را در بازار جهانی برایش به ارمغان می آورد. این چکیده پلاتفرم اقتصادی کل بورژوازی ایران و دولت اعتدال است. بخشی از مفاد این پلاتفرم در اتحاد با خود ولی فقیه و سپاه از مدتها قبل اجرا شده است؛ از جمله خصوصی کردن ها و زدن یارانه ها در دوره احمدی نژاد؛ چیزی که رویای همه جریانات بورژوایی از دوره رفسنجانی بوده است.
اما توسعه اقتصادی، بهبود رابطه با غرب و داشتن جاپایی در “جامعه جهانی” با اتکا به اسلامیت رژیم و قدرت مافوق اقتصادی نهادهای مذهبی و نهایتا نشستن بر کرسی کمپ ضد آمریکایی در منطقه بیش از این قابل دوام نبود. این را کله گنده ترهای جناح “اصولگرا” و در راس آنها خامنه ای درک کرد و ” نرمش قهرمانانه ” بخرج داد. بنابراین، دولت اعتدال روحانی بر خلاف دولت سازندگی رفسنجانی با معضل جدالهای سنگین، کشمکش حاد و تعیین تکلیف بنیادین با جناح رقیب روبرو نبوده است. زیرا هم معادلات جهانی، هم موقعیت جمهوری اسلامی و هم مبنایی که موازنه قدرت را بنفع جناح رقیب تنظیم میکرد بهم خورده است. ائتلاف ناگفته و غیر رسمی خامنه ای- رفسنجانی – روحانی همراه با کنترل کشمکش های درونی نظام، عملا عقب نشینی جناح مقابل را تضمین کرده است. بر این اساس، دولت اعتدال محصول یک ائتلاف وسیع از کل بخشهای بورژوازی ایران است و از نظر اقتصادی تماما ادامه دهنده دولتهای پیش از خود بوده است؛ پلاتفرم اقتصادی روحانی بخش انتگره و در راستای سیاست خصوصی سازی ها، بیکارسازی ها و برداشتن سوبسیدها و همانطور که اشاره کردم ادامه خط اقتصادی احمدی نژاد و رفسنجانی است. استخوان “توسعه اقتصادی” که امروز به گردن دولت اعتدال و کل بورژوازی ایران آویزان است در واقع نه یک کشف اقتصادی جدید که اسم رمز تجدید نظر در هویت سیاسى رژیم است. از این نظر، دولت اعتدال روحانی عصاره دو دهه جدال درون جناحی رژیم و فتح قدم به قدم آخرین سنگرهای مقاومت سیاسی جناح رقیب است. به این اعتبار، براى بخش اعظم بورژوازی ایران، و هر یک به نوعى، دولت اعتدال مبین آغاز یک پروسه تغییر بازگشت ناپذیر در جمهورى اسلامى است. در این مسیر نه تنها حمایت بخش قابل ملاحظه ای از طبقه متوسط و اپوزیسیون بورژوا لیبرال داخل و خارج و متفکرین و سیاستمداران آن را دارد بلکه مهمتر از آن بر شانه های بورژوازی در قدرت نیز ایستاده است. در نتیجه، جمهوری اسلامی چه از نظر صف بندی های جناحی، چه از نظر مختصات ایدولوژیک و سیاسی و نگاهش به غرب، با جمهوری اسلامی سالهای بعد از سرکوب انقلاب ۵٧ و حتی یک دهه پیش قابل مقایسه نیست. شیپور تغییرات و چرخش درونی در این نظام به صدا در آمده است. اما این هنوز یک روی سکه است.
امروز رفع موانع قوام و پاگیری پلاتفرم پیوستن به کلوپ “جهان متمدن” و کاهش تناقضات رشد و توسعه صنعتی بورژوازی با وجود جمهوری اسلامی، مستقیما به مسله امنیت و سیاست چه در داخل و چه در منطقه بستگی دارد. این طرف دیگر سکه است؛ لغو تحریم ها شاید بخشی از معضلات اقتصادی بورژوازی ایران را دفع کند، تجارت جانی دوباره بگیرد و سطح صادرات و واردات کالا افزایش یابد، اما این به هیچ عنوان به معنای صدور سرمایه و سرمایه گذاری در بخش صنعتی و پایه ای اقتصاد ایران و رفع گیر و گرفت های اساسی تر اقتصاد ایران و بورژوازی آن نخواهد بود. اگر به خاطر داشته باشید من در پاسخ به سوال دوم شما به دو فاکتور اساسی در حرکت و صدور سرمایه جهت تحقق سودآوری بیشتر اشاره کردم. سرمایه جایی صادر می شود که ١- مولد فوق سود است؛ یعنی مکانی که سرچشمه نیروی کار فوق ارزان است و ٢- امنیت دارد. و تضمین این دو فاکتور اساسا و از ریشه به سیاست مربوط اند. ایران، هرچند در تقسیم کار جهانی در حوزه تولید فوق سود امپریالیستی است اما صدور سرمایه به ایران و توسعه اقتصادی، مستقیما به مسله امنیت سیاسی در این حوزه گره خورده است.
تامین امنیت سیاسی و شرایط مناسب جهت صدور سرمایه به داخل ایران، تنها در گرو کنترل و کوتاه کردن دست نهادهای اسلامی در قدرت و کاهش اسلامیت رژیم و قر دادن های “خوشخیم” و “متمدن” برای “جامعه جهانی” نیست. دولت اعتدال برای “توسعه اقتصادی” باید بتواند شرایط کار و زندگی طبقه کارگر – و به عبارت دیگر، مخارج انسانی تولید – را چنان باز تعریف و در ذهنیت طبقه کارگر و جامعه حک کند، که بازارهای ایران به لحاظ سودآوری سرمایه برای سرمایه داری اغوا کننده شود. سرکوب و تعرض بیشتر به سطح معیشت طبقه کارگر و وخیم تر کردن شرایط کار آن، از آنچه که هم اکنون با هیچ قیاسی قابل سنجش با وضعیت کار و معیشت کارگران بسیاری از کشورهای جهان نیست، یک شاخص اصلی “توسعه اقتصادی” سرمایه داری ایران برای آینده این جامعه و شرط موفقیت آن است. دولت اعتدال باید بتواند چنان استبداد سیاسی را به طبقه کارگر تحمیل کند که این طبقه نهایتا تن به حمایت از سیاست های بورژوازی دهد و با استثمار وحشیانه کارگر سودآوری سرمایه ممکن شود. تن دادن طبقه کارگر ایران به سیاست های دولت اعتدال هنوز روشن نیست. اما یک نکته را طبقه کارگر باید متوجه باشد؛ امروز کل بورژوازی ایران در لباس دولت اعتدال بعنوان یک قطب واحد در مقابلش قد علم کرده است. جدال بر سر آینده سرمایه داری در ایران است و نجات واقعی کارگر ایرانی نه در دنباله روی از سیاست های دولت و توسعه اقتصاد، بلکه در شکستن شاخ دولت و بزیر کشیدن این نظام استثمارگر است. این مسله ای امنیتی است و هنوز برای دولتی که زیر دماغش سه دهه پیش طبقه کارگر ایران نقش کلیدی در انقلاب ۵٧ و بزیر کشیدن رژیم شاه ایفا کرد، کماکان خواب راحت را از چشمان شان زدوده است.
اما حتی با وصف تامین یک نیروی کار ارزان و مطیع در خدمت سودآوری بالای سرمایه در داخل ایران، کماکان فاکتور امنیت در منطقه خاورمیانه و دخالت و قلدری ایران در منطقه در میان است. بورژوازی ایران هیچ شباهتی به بورژوازی کشورهایی چون کره جنوبی و مالزی و بنگلادش که مطیع و سر به زیر تام و تمام دستورات غرب اند، ندارد. این بورژوازی (با عمامه و بی عمامه)، تاریخا در حین گرایش به سمت غرب و آمریکا اما قلدر و اقتدارگراهم بوده است. و امروز نیز کماکان خواهان ادامه اعمال فرهنگ و سیاست عظمت طلبی در منطقه و سهم خواهی بیشتر بر متن گلوبالیزه شدن سرمایه و تقسیم مجدد جهان در معادلات جهانی است. حقیقت اینست که بورژوازی ایران نیز همچون بورژوازی عرب و ترک، یکی از این قدرت ها در منطقه خاورمیانه است که سهم می خواهد. این جمهوری میکوشد که در لابلای شکافهای موجود بین مراکز قدرت سرمایه جهانی برای خود جایی باز کند و از راه دخالت در اوضاع منطقه خود را به “جامعه جهانی” بچرباند. اینها همه باعث احتیاط غرب و آمریکا در گسترش روابط اقتصادی و صدور سرمایه خود به ایران می گردند. و اتفاقا همین واقعیت است که پوچی طرح “گشایش سیاسی و اقتصادی” روحانی را برملا میکند و امکان بهره برداری داخلی دراز مدت بورژوازی ایران و دولت اعتدال از این تناقضات را محدود میکند. علاوه بر این هنوز سرانجام کشمکش های حاد و تعیین تکلیف با معادلات و مولفه های سیاسی بغرنج تری در این منطقه، مانند مساله فلسطین، مسئله قدرت و موقعیت بورژوازی عرب در منطقه، مولفه تعیین تکلیف ارتجاع اسلامى در خاورمیانه و شمال آفریقا، در هاله ای از ابهامات باقی مانده اند که مستقیما بر رابطه ایران و آمریکا و درجا زدن اقتصادی ایران تاثیر می گذارند. در نتیجه هیج درجه ای از نزدیکی فرمال و غیر فرمال به آمریکا، آنهم آمریکایی که در مقابل سایر قطب های امپریالیستی سرمایه فی الحال در تغییر موازنه قدرت در جهان و منطقه عقب کشیده است، پیش شرط کافی برای “توسعه اقتصادی” و صدور سرمایه به ایران نخواهد بود. خاورمیانه تاریخا منطقه تصفیه حساب خونین ارتجاع بین المللی و محلی بوده است و امروز بیش از همیشه شاهد دندان قروچه کردن های بورژوازی عرب با ایران، تا لشکرکشی و تاخت و تاز گانگسترهای تروریسم اسلامی داعش، النصر و القاعده است. آمریکا و غرب که کماکان کانون اصلی بحران جهانی سرمایه اند، عملا در جغرافیای خود بی پاسخ مانده اند و خاورمیانه را به مکان حل و فصل تناقضات این بحران و جدال قطب های بزرگ امپریالیستی برای تقسیم مجدد جهان تبدیل کرده اند. و جالب است که جریان ما این دوران را از دو دهه پیش تشخیص داده بود؛ اینطور نبود که با سقوط بلوک شرق و باصطلاح “پایان کمونیسم”، اکنون دیگر بورژوازى تکلیف خود را در دور بعد میدانست. ما همان موقع تاکید کردیم که اتفاقا این دوره، دوره روشنى براى بورژوازى نیست، دوره “صلح” و “دموکراسى” نیست، بلکه اساسا دوره اغتشاش، تشتت و سردرگمی است. گفتیم کانون این اغتشاش خود غرب خواهد بود که جهتگیرى ایدئولوژیکى و سیاسى خود را از دست میدهد و حتى باورهاى بنیادى اقتصادى اش زیر سوال خواهد رفت. دقیقا همین رخ داد. این امر دیروز با لشکرکشی مستقیم به عراق، لیبی و سوریه، و تهدید حمله نظامی به ایران صورت می گرفت و امروز با “تعامل” و مذاکره در کمک به متحدین و قدرتهای ارتجاعی در منطقه، حل و فصل میشود؛ لذا پیشبرد جنگ قدرت های اصلی در برسمیت شناختن و سپردن سکان به دست انواع دولتها، قدرتهای ساختگی و گروه های باند سیاهی در منطقه است؛ این آن آشفته بازاری است که هر کدام در فکر تحمیل هژمونی خود بر دیگری و برداشت سهم شآن از آنند. بر این اساس، ایران نیز یکی از قدرتهای محلی در همین میدان است. در نتیجه به عقیده من کماکان معضل “توسعه اقتصادی” سرمایه داری در ایران، سیاسی و منطقه ای خواهند ماند. معضلی که حل آن در حیطه بورژوازی ایران و دولت اش نخواهد بود.
کمونیست: فکر می کنید اوضاع در ایران به کجا می رود و کمونیستها و طبقه کارگر میتوانند چه نقشی ایفا کنند؟
فواد عبداللهی: کسی نمیداند این تلاطم ها به کجا می رود. کمونیستها و طبقه کارگر باید واقعیت را ببینند و تبیین کنند تا بتوانند قطبنمای درستی را برای انقلاب سوسیالیستی جلوی خود بگیرند. امروز تنها بدیل ممکن و انسانی در مقابل این توحشی که سرمایه داری بیش از دو دهه است در زرورق “دموکراسی” و “توسعه اقتصادی” بر مردم جهان حاکم کرده است، کمونیسم و سوسیالیسم کارگری است. وظیفه کمونیست ها اینست که عملی بودن این کمونیسم را با تکیه بر تمام دستاوردهای جنبش کمونیستی، با تکیه بر مقدورات و امکانات انسانی موجود، و مهمتر از همه با تکیه بر طبقه کارگر و در دوره زندگی نسل حاضر بشر ترویج و توضیح دهند. تنفر از نظم و نظام سرمایه داری همین الان در قلب میلیاردها کارگر و زحمتکش موج می زند و هر روز خود را به اشکال متفاوت در برابر دیدگان همه ما نشان می دهد. جامعه، تشنه آلترناتیو، تشنه رهایی و خلاصی از نکبت سرمایه داری است. رسانه ها و مجلات بورژوازی را وقتی ورق می زنید ناچار شده اند از اعتراضات در یونان و اسپانیا تا فرانسه و آلمان، تا چین، شیلی و برزیل تا ترکیه و ایران را انعکاس دهند. این جنبشی است که قدرت خود را از آنچه میگیرد که مارکس در مانیفست از آن اسم برده بود: یعنی شبح کمونیسم! جنبشی که بیش از این به بازار آزاد و دموکراسی پارلمانی باور ندارد؛ جنبشی که شرط آزادی اش در ایدولوژی آلمانی مشخص شده است؛ آزادی این طبقه در گرو برخورداری از نعمات زندگی با کمیت و کیفیت کافی است، وگرنه قادر به رهایی و پاره کردن غل و زنجیر بر دست و پای خود نخواهد بود.
بنابراین، بنظر من کارگر کمونیست باید متوجه شود که اگر سرمایه داری مرزهای اروپا- محور و غرب- محور را در نوردیده و تماما جهانی شده و هیچ نقطه ای در دنیا باقی نمانده که سرمایه نیروی فراگیر و مناسبات خود را به اشکال گوناگون مسلط کند، پس طبقه کارگر و کمونیسم و اعتراض هر روزه به این نظام هم تماما جهانی شده است. کافی است جایی این طبقه دست به قدرت سیاسی ببرد و شاخ بورژوازی و دولت اش را بشکند؛ کافی است جایی ناقوس انقلاب کارگری را به صدا درآورد، آنگاه پیش درآمد انقلاب کمونیستی هم سنگرانش در تمام جهان خواهد شد.
تاریخ جهانی شدن سرمایه، در عین حال تاریخ توسعه و تعمیق ورشکستگی کامل دورنماهای پوشالی ناسیونالیستی در برابر طبقه کارگر و توده های فرودست دنیاست. باید به تریبون عوام فریبی ناسیونالیستی و ترفند بورژوازی ایران و دولت آن برای رقابت، مسخ، انقیاد و اقناع طبقه کارگر به پذیرش طوق بردگی مزدی در خدمت “توسعه اقتصادی” ایران و عظمت آن در منطقه افسار زد. اینها با علم نفاق، تبعیض و با پرچم ناسیونالیسم از همان روز اول پا به تاریخ گذاشته اند؛ با شعار “وحدت ملت و دولت”، “وحدت استثمارگر و استثمار شونده” پا به میدان مجادلات اجتماعی نهاده اند. باید به تحریف مکان انسان در نظم اجتماعی موجود لگام زد. سیاست “توسعه اقتصادی” اینها، اسم رمز خط کشیدن بر سرشت استثمارگرایانه سرمایه است. تلاش برای افزایش و توسعه سهم سرمایه اجتماعی جامعه ایران از کل اضافه ارزشی است که در سطح جهانی توسط طبقه کارگر بین المللی تولید می شود. اینها با “دولت”، نظام بردگی مزدی را به کارگر می فروشند و با “ملیت”، قدرت حاصل از کارش را وثیقه رقابت بی چون چرا با حریف می سازند. بنابراین، یکی دیگر از مهمترین وظایف کمونیستها در ایران، دامن زدن به روحیه همبستگی و انترناسیونالیستی طبقه کارگر در مقابل ناسیونالیسم و عظمت طلبی بورژوازی و دولت های رنگارنگ آن است. از یک طرف، ویژگی های فاز توسعه جهانی سرمایه، بیش از پیش به بی اعتبار شدن هر چه بیشتر ناسیونالیسم و شاخه های چپ و راست آن، دامن زده است و از سوی دیگر وظایف انترناسیونالیستی طبقه کارگر را در ابعادی بسیار عظیم برجسته کرده است. هر رونق مجدد اقتصادی سرمایه، محصول فشار مضاعف و همزمان سرمایه بر کل طبقه کارگر بین المللی است. نه کارگر آلمانی و انگلیسی دیگر میتواند در چهارچوب سندیکالیسم و تمکین رقت بار به جاودانگی بردگی مزدی، حتی سطح معیشت و رفاه موجودش را حفظ کند و نه کارگر ایرانی و کره جنوبی با سندیکا سندیکا کردن سر سوزنی از شرایط زندگی کارگر اروپایی را به چنگ می آورد.
جامعه ایران بیشتر از هر زمانی آبستن طغیانهای اجتماعی حول معیشت و رفاه است. امروز برای کمونیست ها و طبقه کارگر ایران فرصت است که هر چه وسیعتر متحد شوند و صریح تر به اسم خود حرف بزنند. اگر برای بورژوازی دوره دفع وقت، صبر و برزخ و بلاتکلیفی است، برای طبقه ما شریک شدن در سرنوشت بورژوازی، کشنده است. انتظار بهبود اوضاع، انکشاف و فوران نعمت از بورژوازی سم است و مترادف است با شدت استثمار نیروی کار، شدت بیکارسازی ها و افزایش خطر مرگ جان کاه از گرسنگی، خانه خرابی خانواده کارگری، اعتیاد و تن فروشی؛ سیاست انتظار و اقناعی که امروز بورژوازی ایران در شیپور “توسعه اقتصادی” دمیده، چیزی نیست جز تعرض بیشتر به دستمزد طبقه کارگر، و ادامه آگاهانه مهندسی فلاکت، کش دادن خط فقر و دور تسلسل تباهی؛ امروز فضا برای آگاهگری در ابعاد بزرگتری مهیا است؛ کل بورژوازی ایران و دولت اش را باید نشان طبقه کارگر داد و در مقابلش صفوف خود را در ابعاد سراسری متحد کرد. از گذشته باید درس گرفت و نیروهای موجود در صحنه و قابلیت هایشان را شناخت. کسی که دشمن را بخوبی نشناسد، قادر به شکستش نخواهد شد. در نتیجه کمونیست ها باید ذهن طبقه کارگر را روشن کنند و اتحاد و خودآگاهی در صفوفش را بالا برند و نهایتا امکان دخالت مستقل در امر سیاست را به این طبقه دهند. فرصت است که نطفه های یک پرچم متمایز کارگری و کمونیستی را از الان کاشت. بالایی ها معرفه اند؛ چکیده و فشرده بورژوازی ایران در کمیته ای مشترک و سرکوبگر تحت نام دولت اعتدال که کرکره اش بوی زخم خون گرفته کاملا مشخص و معلوم است؛ اینها امکانات دولتی و غیر دولتی دارند؛ دار و دسته های مسلح، مذهبی و قومی دارند؛ و مهمتر از همه، برای انقیاد طبقه کارگر و برای تولید تفرقه در صفوف این طبقه، ژوارنالیسم و رسانه ها و سیستم عظیم تولید خرافه سیاسی، اقتصادی، مذهبی، جنسی و ناسیونالیستی را در اختیار دارند که حقیقت را وارونه کنند تا کارگر بپذیرد که قانون دنیا همین است که هست و باید تمکین کند. از این زاویه، کمونیست ها موظف اند مبارزه علیه مذهب، مبارزه علیه ستم بر زن، مبارزه علیه ناسیونالیسم، مبارزه علیه جنبههای مختلف فرهنگ حاکم که اتحاد همه جانبه، سراسری و طبقاتی طبقه کارگر، و بویژه فعالین و رهبران آن را مختل یا محدود میکند را به یک نقد سوسیالیستی مسلح کنند که رابطه اینها را با تولید و بازتولید سرمایه داری و تضمین پراکندگی درونی طبقه کارگر توضیح می دهد.
و نهایتا موقعیت کلیدی که این طبقه در سازمان تولید در جامعه احراز کرده است، از چنان قدرتی برخوردار است که حتی در غیر انقلابی ترین شرایط، میتواند کمر بورژوازی و دولت آن را بشکند. این یک موقعیت کلیدی، اشتراکی و طبقاتی است. بورژوازی تمام هستی اش به وجود این طبقه و نیروی کار آن گره خورده است. کافی است در جایی مثل ایران کارگر نفت و برق دست از کار بکشند. ماشین عظیم سرکوب بورژوازی از کار میافتد. کارگری که میخواهد در مقابل بورژوازی مبارزه کند با اتکا به این قدرت، یعنی اتکا به موقعیت طبقاتی اش، که در سازمان تولید نهفته است، میتواند در مقابل بورژوازی سنگر بگیرد. وقتی از این دوربین به آن افق نگاه میکنید، می بینید که طبقه کارگر پتانسیل بشدت بالایی از قدرت در خود ذخیره دارد که اگر در مناطق صنعتی و کلیدی بکار افتد تمام قدرت بورژوازی در مقابل اش زانو می زند. طبقه کارگر ایران در مقابل کل امکانات و دستگاه دولتی بورژوازی، ناچار است این موقعیت کلیدی خود را ضربدر یک تحزب کمونیستی و یک اتحاد محکم سراسری کند تا قدرت واقعی خود را بکار اندازد. تاریخ نشان داده که این طبقه بدون ابزار، کاری از پیش نخواهد برد و در بر همان پاشنه قبلی خواهد چرخید.
واقعیت اینست تا جایی که به منافع طبقه کارگر در ایران بر می گردد نمیتوان به دولت بورژوایی و جناح های آن دخیل بست. تنها از طریق گسترش یک جنبش کارگری رادیکال و توده ای است که میتوان امید داشت که کمونیسم و کارگر جامعه ایران به نیروی اجتماعی موثر و غیر قابل حذف در جدالهای سیاسی آتی بر سر قدرت سیاسی تبدیل شود. تحقق چنین هدفی بدون فراهم کردن زمینه های شک گیری یک اتحاد طبقاتی، کارگری و سوسیالیستی فراگیر در این جبهه ممکن نیست. باید از هر سر پناه سازمانی که در تناسب قوای امروز امکان شکل گیری آن موجود باشد و از کارگر و حقوق وی در برابر تهاجم سرمایه و دولت دفاع کند، پشتیبانی کرد. در این راستا حزب ما، تاریخی از تجربه و شکل دادن به یک کمونیسم متشکل در جامعه ایران را دارد و پیشروان و فعالین کمونیست طبقه کارگر را به پیوستن به صفوف خود فرا می خواند. باید جنبید وگرنه ایندوره هم مانند دوره های دیگر دوباره سر کارگر و زحمتکش و اکثریت جامعه را با ترهات “توسعه اقتصادی”، “شکوفایی و خودکفایی صنعتی”، “ایران مقتدر” و “عادی سازی حضور در جامعه جهانی”، کلاه خواهند گذاشت. کمونیست های طبقه کارگر کاری دارند کارستان!