بی شک تا امروز انقلاب بهمن ١٣۵٧، عظیم ترین و تعیین کننده ترین تحول در تاریخ معاصر ایران بوده است. برای نسلی که بعد این انقلاب چشم به جهان گشوده و خاطره زنده ای از آن تحول ندارد، بازبینی آن تاریخ کار دشواری است. می گویم دشوار، چرا که قریب به اتفاق منابع قانونی در بازگویی آن انقلاب در واقع ضد تاریخ و ضد حقیقت اند. این منابع که به وفور هر ساله بمناسبت سالگشت انقلاب ۵٧، به زبان های مختلف چه در داخل و چه در خارج ایران منتشر می شوند، همه بر این نکته تاکید دارند که جمهوری اسلامی نتیجه غیر قابل اجتناب انقلاب بود؛ در حالیکه این رژیم حاصل شکست انقلاب بود. امروزه به اتکای رسانه های بورژوایی و بازار اشباع شده از تحلیل های رایج لیبرالی است که “انقلاب” علی العموم را نکوهش می کنند. حقیقت اینست که بازگویی تاریخ در انحصار هیچ سنت سیاسی ای در جامعه نیست. در برابر صف جبونانه بورژوازی، در مقابل تاریخ نگاری پوچ و قانونی موجود از انقلاب ۵٧، کمونیست های طبقه کارگر و جبهه آزادیخواهی در جامعه ایران نیز نیازمند نگاه ابژکتیو و علمی به این قیام از درون آنند. برای سازماندهی یک انقلاب پیروزمند باید مانع تکرار شکست شد؛ لذا بدون پرداختن به نقاط قدرت و نقاط ضعف انقلاب ۵٧، پیروزی قطعی بر بختک جمهوری اسلامی و بردگی مزدی محال است. در اینجا مجال بررسی همه جانبه این انقلاب نیست. لذا تنها و به طور مختصر به مختصات عمومی و شرایط تاریخی که به انقلاب منجر شد، بسنده می کنم و در ادامه به سرکوب خونین انقلاب و چگونگی سر کار آمدن جمهوری اسلامی هم اشاراتی خواهم کرد.
١- در پی تحمیل سالها استبداد و خفقان سیاسی در جامعه ایران و به دنبال بحران و تورم اقتصادی در خلال سال های دهه پنجاه، یک دوره از مبارزات و اعتراضات شهری و همگانی علیه استبداد سلطنتی و ارگان های سرکوب دولتی آن، شکل گرفت که به انقلاب ۵٧ انجامید. میزان شرکت وسیع توده های مردم در این انقلاب حتی در مقایسه با انقلاب اکتبر ١٩١٧ روسیه بالاتر بوده است. میلیون ها نفری که در این انقلاب شرکت کرده بودند جز برای آزادی و برابری و رفاه نجنگیدند. برخورداری از حقوق انسانی و اجتماعی عادلانه، بدور از تبعیض و ارتشای رژیمی که از برکت و سلطه سرمایه و استبداد دولت آن، به ثروت و سامان غیر قابل باوری رسیده بود، خواست قلبی و مشترک این توده عظیم فعال در انقلاب ۵٧ ایران بود. در آن جامعه نه خبری از آزادی تشکل و فعالیت اتحادیه کارگری بود و نه آزادی بیان و آزادی فعالیت سیاسی. در آن جامعه سوسیالیست بودن و آزادیخواه بودن جرم محسوب می شد و عواقب داشت. حکومتی مستبد تا دندان مسلح متکی به ارتش و پلیس در جامعه ای دستخوش نابرابری اقتصادی و فقر عظیم در جوار ثروت انبوه! این انقلاب اما بدون مبارزات و اعتصابات وسیع کارگران ایران در شش ماه آخر تحولاتی که به قیام بهمن ۵٧ منجر شد، به سر انجام نمی رسید. هیچ درجه نارضایتی سایر اقشار دیگر در آن جامعه نمیتوانست به تسویه حساب نهایی با رژیم حاکمه بیانجامد. بدون حضور طبقه کارگر، به طور قطع می شد سایر اعتراضات بخش های ناراضی جامعه را که در “جزیره ثبات” ایران برای زمان کوتاهی “مزاحمت هایی” ایجاد کنند، مهار و کنترل کرد. اما بدون اعتصابات قهرمانانه کارگران نفت و کارگران ده ها مراکز صنعتی مهم و کلیدی دیگر، بدون اعتصاب کارکنان خدمات عمومی و دولتی و مقاومت حماسی انها در مقابل تهدیدات حکومت، شاهرگ اقتصادی رژیم شاه قطع نمی شد. این رژیم سقوط کرد چراکه تولید و توزیع ثروت و خدمات در سطح جامعه در ادامه اعتصابات کارگری به طور اساسی متوقف شد.
دولت های امپریالیستی و حامیان اصلی حکومت پهلوی، در آغاز سعی نمودند از طریق سازمان های حقوق بشری، مانند سازمان عفو بین الملل، به شاه فشار آورند، تا وی را به رعایت قوانین شناخته شده بین المللی ملزم نمایند و از این طریق، میزان سانسور و اختناق و فشارهای پلسی در سطح جامعه را تعدیل نمایند. با گسترش مبارزات کارگری و پا گرفتن اعتراضات توده مردم، حکومت شاه بعد از کش و قوس های بسیار، عاقبت مجبور به عقب نشینی شد. اما با کاهش میزان سانسور و اختناق و فشارهای پلیسی بر زندگی شخصی و اجتماعی مردم، اعتراضات و مبارزات نیز فزونی گرفت و به گونه ای همگانی تر و مداوم تر در آمد. نسیم انقلاب وزیدن گرفت و سراپای حکومت پهلوی و تمامی حامیان بین المللی آن را به لرزه انداخت. ایران، در بیست و دوم بهمن پنجاه و هفت، صحنه خونین مسلحانه بین مردم و نیروهای نظامی حکومت پهلوی بود. مراکز حساس دولتی و ارتشی در تهران و شهرهای دیگر، یکی پس از دیگری، به تصرف مردم مسلح در آمد. رادیو تهران که از ساعت یازده صبح به محاصره نیروهای مسلح مردم قرار داشت، تا ساعت دو بعد از ظهر به طور کامل در اختیار آنان قرار میگیرد. و از این لحظه، فقط این فریاد است که به گوش می رسد: “توجه بفرمایید، توجه بفرمایید. اینجا تهران صدای راستین ملت ایران، صدای انقلاب است!”
٢- انقلاب ۵۷، اشکالی از مبارزه را بدست داد که اساسا محصول جامعه شهری بودند. شوراهای کارگری، مجامع عمومی، سازمان یابی محلات، تحزب توده ای – شهری، قیام، باریکاد خیابانی، خلع سلاح و تصرف نهادهای دولتی در یک قیام، فلج کردن بورژوازی حاکم با اعتصابات کارگری و … همه این مکانیسم های متنوع و اشکال اجتماعی مبارزه، قاعدتا ابزار حرکت یک حزب به سمت قدرت سیاسی است به شرطی این حزب در میدان باشد. در انقلاب اکتبر حزب بلشویک و کمونیست ها چنین نقشی را ایفا کردند اما در انقلاب ۵٧، در غیاب کمونیسم طبقه کارگر و حزب سیاسی آن، جناحی از خود بورژوازی این امر را به انجام رساند! در آن مقطع “چپ” ایران در ذهن خود، مشغول آرایش نیروهای سیاسی عمدتا بر مبنای تقابل خلق و امپریالیسم و دولت استبدادی وابسته اش بود، و بر این اساس، چتر عمومی اعتراض خرده بورژوازی و بویژه روشنفکران ناراضی ضد امپریالیست ایران شد. چپی که نهایت پیروزی اش چیزی نبود جز سرنگونی حکومت مستبد و وابسته به امپریالیسم شاه؛ آغشته بودن این چپ به پوپولیسم، ناسیونالیسم و شرق زدگی، پرچم و مطالبه اجتماعی متفاوت و متناقضی از بستر اصلی جریان بورژوا امپریالیستی اسلام سیاسی در خود نداشت. کار به جایی رسیده بود که در ذهنیت این چپ، در تعریف نیروهای انقلاب بر محوریت مبارزه ضد امپریالیستی و نه تقابل با مناسبات سرمایه داری، بسیاری از سران و چهره های حکومت اسلامی که متعلق به طبقه متوسط و خرده بورژوازی سنتی بودند، نیز جزو کمپ انقلاب و نیروهای “مترقی” محسوب می شدند. به موازات این مختصات چپ، اما جمهوری اسلامی از همان ماه های اولیه بعد از سرنگونی شاه، ظرفیت سرکوب گرانه خود را نشان داد. سرکوب مبارزات کارگران اندیمشک و بندر انزلی و اصفهان، حمله به تظاهرات زنان در مخالفت با حجاب اجباری، نوروز خونین سنندج در بهار ۵٨، سرکوب شوراهای ترکمن صحرا، لشکرکشی به کردستان و بسیاری موارد دیگر که تماما نشانگر موضع حکومت و عمال محلی آن در مورد ضبط و ربط و شکل نظام جامعه در دوره آتی بود. تمام این اقدامات و موارد که مرتبا از روزنامه های وقت منتشر می شد، نشان داده بود که “ضد امپریالیست” بودن جمهوری اسلامی، تناقضی با قرار گرفتن اش در مقابل مبارزات مردم و کارگران ندارد. به این ترتیب، درک نادرست چپ از مناسبات طبقاتی و نیروهای انقلاب در ایران، و غلبه مفاهیم و تعابیر سنت جبهه ملی بر گفتمان های رایج چپ در تحلیل کنکرت از یک وضعیت خطیر – یعنی تعیین تکلیف با جریان و دولت اسلامی که بنام انقلاب می خواست حکومت کند – تاوان عدم انسجام سیاسی اش در تقابل با حکومت اسلامی را پرداخت. نقطه باخت این چپ در مقابل ارتجاع اسلامی در ایران، اشتراک در افقی بود که پیروزی را در توهمات “ایران آباد و آزاد و مستقل” می جست. حضور طبقه کارگر در انقلاب ۵٧ به طور قطع نقطه پایانی گذاشت بر تفکر خلق گرایانه و پوپولیستی رایج در چپ، که در برخورد به جامعه عموما نه از مناسبات طبقاتی، که از تقابل خلق و ضد خلق حرکت می کرد. این حقیقت اگر نه تثبیت، بلکه آشکار شد که مبارزه سیاسی و اجتماعی در درون جامعه ایران بر محور تقابل کار و سرمایه می گردد و نیروی اصلی تحقق انقلابی که پاسخگوی نیازهای عینی و اجتماعی جامعه باشد، طبقه کارگر است.
٣- در حالیکه انقلاب ۵٧، یک انقلاب تماما شهری بود و بخش عمده شرکت کنندگان در آن، نسل جوان تازه متجدد جامعه بودند که برای مذهب تره خورد نمی کردند؛ در حالیکه رهبران جنبش کارگری و جنبش برابری طلبی زنان که در راس سازماندهندگان اعتصابات و تظاهرات های گسترده بودند، اسلامی و متدین نبودند؛ در حالیکه سازمان های رادیکال سیاسی علنا و به اعتبار آنچه تا آن زمان گفته بودند، در تمایز با چنین نحله ارتجاعی اسلامی بودند؛ با تمام این واقعیات اما چند عامل اساسی در استیلای قدرت جریان ملی – اسلامی در انقلاب ۵٧ نقش داشتند:
الف- شکست انقلاب به مفهوم شکست مطالبات آن و مهیا کردن شرایط مناسب برای قدرتگیری این جریان ارتجاعی اسلامی، به سال های قبل از وقوع قیام ۵٧ که زمینه فکری و ذهنی انقلاب و “چپ” از آن مایه می گرفت، بر می گردد. در سال های پس از کودتای مرداد ١٣٣٢، که به سرنگونی حکومت مصدق و تحکیم دوباره رژیم پهلوی منجر شد، تحولات سیاسی مهمی در کل جهان آن دوره در جریان بود. شاه با یک انقلاب ناتمام مشروطه و طبقه کارگری رو به گسترش، و جامعه ای نیازمند تحولات اقتصادی و اجتماعی، راه استقرار و تحکیم پایه های حاکمیت خود را جستجو می کرد. چنین توسعه و تحولی جهت استقرار مناسبات سرمایه داری بدون پشتیبانی قدرت های امپریالیستی امکان پذیر نبود. شاه در ادامه این حمایت، قرار شد آشوب و نابسامانی های دوره بعد از جنگ دوم جهانی را بر متن یک آرایش جدید بین المللی خاتمه دهد و بنیادهای یک حکومت با ثبات را پی ریزی کند. این امر تنها با سرکوب و کشتار و زندان ممکن نمیشد؛ جامعه نیازمند تحول اساسی بود؛ ایران در تقسیم کار جهانی در حوزه تولید فوق سود امپریالیستی قرار می گرفت، و این امر مستلزم رشد مناسبات سرمایه داری در ایران بود. ته این پروسه به اصلاحات ارضی شاه یا همان “انقلاب سفید” انجامید. این تحول توانست استقرار مناسبات سرمایه داری در ایران را با ایجاد یک ارتش نیروی کار متشکل و تازه پرولتر شده از دهقانان فقیری که راهی شهرها می شدند، ایجاد کند و شتاب دهد. طبقه کارگر از لحاظ کمی به سرعت رشد کرد و این رشد به نوبه خود منجر به توسعه شهرنشینی شد. در این دوره بلوک بندی جدیدی بعد از جنگ دوم جهانی، مهر خود را بر مناسبات سیاسی جهان زد؛ الگوی رشد سریع صنعت در شوروی و سرمایه داری دولتی آندوره الهام بخش و افق اعتراض یک بخش از بورژوازی در جهان و به تبع آن در ایران می شود. تغییر مسیر انقلاب ١٩١٧ اکتبر پس از جنگ دوم و گسست سوسیالیسم از پرچم اعتراض طبقه کارگر به پرچم آرمان های استقلال و توسعه صنعتی در مقیاس جهانی، بستر مناسبی برای رشد نظریه وابستگی، راه رشد غیر سرمایه داری و سایر دیدگاه های ناسیونال – رفرمیستی شد. در مقیاس جهانی بر متن این تحولات که به استقلال کشورهای قبلا مستعمره و مخالف غرب انجامیده بود، الگوی اقتصاد ملی و غیر وابسته تحت یک حکومت سیاسی مقتدر و قدرتمند، چشم اندازی بود که توسط آن تحول اساسی جامعه ایران زیر بیرق بخشی از بورژوازی که در قدرت سیاسی و اقتصادی رژیم شاه نقشی نداشت نیز کم کم شکل می گرفت. زمینه های فکری انقلاب ۵٧، ریشه در این افق داشت.
بر مبنای این نگرش، رژیم شاه “سگ زنجیری امپریالیسم” قلمداد می شد که میبایست با قهر کنار می رفت و جای آن را یک حکومت ملی و مستقل، متمرکز و ضد آمریکایی پر می کرد. این بستر مشترک تمام جریانات مخالف شاه، از رادیکال های سیاسی دهه ۴٠ و ۵٠ مانند چریک های فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق تا بازماندگان سیاسی دهه ٢٠ شمسی مانند حزب توده و جناح های چپ جبهه ملی و جریانات مذهبی همچون فداییان اسلام و حجتیه، بود. بستری که الگوی اقتصادی و سیاسی خود را در هاله ای از شعارهای عموم خلقی و ناروشن پیچیده بود. بر اساس این مبانی فکری و ذهنی گنگ، جایی برای حقوق فردی و شهروندی نبود؛ معلوم نبود حقوق کارگر برای تشکل و تحزب و اعتصاب چه می شود، میزان آزادی بیان چه خواهد بود، بر سر مطالبات برابری طلبانه زنان چه می آمد، تولید و توزیع ثروت در جامعه چگونه صورت می گیرد، و نهایتا چگونه میتوان با چنین ذهنیتی جواب روشن به این سوالات و نوع حکومت آتی را با ساقط کردن رژیم شاه داد؟! فعالیت سیاسی چیزی نبود جز ضد آمریکایی گری جریانات چریکی آن سالها به اضافه فضای فکری روشنفکران آن دوره همچون امثال آل احمد که آغشته به گفتمان ضد غربی، ناروشن و عموم خلقی بود که پایه های افق عمومی در اعتراض به رژیم شاه را ساخته بود.
ب- دهه قبل از وقوع انقلاب ۵٧، دورانی است که جریانات اسلامی به لطف سیاست آمریکا موسوم به “کمربند سبز”،از امکان و فرصت قابل ملاحظه ای برای رشد و گسترش در کشورهای همسایه شوروی و در خاورمیانه برخوردار شده بودند. مطابق این سناریو، کشورهای متحد آمریکا میبایست با فراهم کردن امکان فعالیت برای جریانات اسلامی، نفوذ جریانات چپ و مارکسیست که از نقطه نظر دولت آمریکا همگی مدافع شوروی بودند، را مهار کرده و از هژمونی ایدئولوژیک آنها در میان طبقه کارگر، روشنفکران و نسل جوان این کشورها جلوگیری کنند؛ بی خود نبود که آن سالها، هزاران مسجد جدید در ایران یا ساخته و یا نوسازی شدند و جریانات اسلامی در سایر کشورهای هم جوار ایران و خاورمیانه همچون مجاهدین طالبان در افغانستان، از امکان فعالیت قابل ملاحظه ای نسبت به گذشته برخوردار گشتند. بورژوازی ایران از سر استیصال ابزار دسترسی و لانسه شدن جریانات اسلامی را در مقابل چرخیدن فضا به چپ تامین کرد و در نتیجه، جریان اسلام سیاسی یک شبکه بهم بافته شده قدرت در جامعه را بوجود آورد، رشد کرد و قدرتمند شد. دقیقا در فاصله آن یک دهه قبل از انقلاب ۵٧ در ایران و به دنبال طرح جدید “کمربند سبز” است که ما در جامعه و زیر شنل شاه، شاهد شکلگیری عروج نوعی از اسلام متجدد شده تحت اتوریته شریعتی و سحابی و بازرگان در قالب نهادهایی مانند حسینه ارشاد و سازمان های سیاسی مانند سازمان مجاهدین خلق هستیم که روایت امروزی و شمایل معنوی، فکری و سیاسی جدیدی به جریان مذهبی در ایران دادند. بخش مهمی از اعتبار اجتماعی جریان ملی – اسلامی که بعدها منجر به سرکوب خونین انقلاب ۵٧ و حاکمیت جمهوری اسلامی شد، از اینجا مایه می گیرد؛ بطوریکه آیت الله بهشتی که از معماران حکومت اسلامی بود از نقش امثال شریعتی در تغییر طرز تلقی نسل جوان در ایران نسبت به مذهب قدردانی کرد و پیروزی “انقلاب اسلامی” را بدون کمک فکری و سازمانی این طیف غیر ممکن دانسته است. این طیف که یک سر آن در کمیته ها و مساجد تهران و سر دیگر آن به وکلای تحصیلکرده در پاریس و نهایتا به خمینی ختم شد، با آمیزش اسلام و مکاتب فلسفی غربی، اسلام را به یک هویت مقبول ضد غربی و ناسیونالیستی برای نسل جوان در ایران تبدیل کردند. این دسترسی عظیم سازمانی و رسانه ای و تبلیغاتی را بورژوازی و امپریالیسم برای ارتجاع اسلام تامین کرد. به یمن جبن و سترونی ماهوی و استیصال فکری، سیاسی و عملی جریانات اصلی بورژوازی و در پرتو ابهامات چپ و تعلقات جنبشی آن به خود جریان ملی – اسلامی، اسلام سیاسی به قدرت فائقه در فضای سیاسی ایران تبدیل شد. مماشات فکری سازمان های چپ آندوره – بجز چند نمونه منحصر به فرد – با مذهب و تکریم آن تحت عنوان تحکیم صف مبارزه علیه شاه و امپریالیسم آمریکا کاملا مرسوم بود. اسلام با آزادی، عدل، مبارزه با فقر، طرفداری از “مستضعفان” و غیره تداعی میشد. روی آوری توده وسیع جوانان به این روایت از مذهب که قبلا در بستر عمومی اعتراض ضد سلطنتی، یک جریان حاشیه ای بود به یک جریان مقبول و فراگیر تبدیل کرد و توانست خود را یک نیروی معتبر جهت جایگزینی حکومت شاه معرفی کند. از کنفرانس گوادلوپ توسط سران کشورهای غربی و ماموریت ژنرال هویزر در قانع کردن ارتش به وفاداری از خمینی که تصمیم گرفته بودند در مقابل قدرت گیری “چپ”، این نحله ناسیونال – مذهبی را در بوق و کرنا کنند تا شخصیت تراشی بی بی سی و رسانه های غربی از رهبران مذهبی آن دوره، از اعلام وفاداری بخش بزرگی از اپوزیسیون ملی و سنتی آن موقع – یعنی جبهه ملی و حزب توده – و بدنبال آن تشکیل نیروی رسمی و غیر رسمی انتظامی مانند چماقداران و چاقوکشان منحوسی که عامل سرکوب ماه های اول انقلاب بودند گرفته تا کمیته ها و دادگاه های انقلاب و موج اعدام ها و جلادیگری خلخالی، از بستن روزنامه ها تا تار و مار کردن مخالفین شان در داخل و خارج از ایران …، همه در این خیزش به قدرت جریان اسلامی نقش داشتند. جمهوری اسلامی حکومت و دولت ائتلافی کل بورژوازی، از مذهبی تا ملی و لیبرال آن بود که جهت مقابله با قدرتگیری و اعتماد بنفس طبقه کارگر، انقلاب را سرکوب و سلاخی کرد.
پ- فاصله بهمن ۵٧ تا خرداد ۶٠، یعنی دورانی که با عدم تثبیت جمهوری اسلامی مشخص می شود، دوره تنش میان افق ها و پاسخ های متفاوت سنت های سیاسی مختلف در مقابل معضلات عاجل جامعه ای است که با انقلاب نیازمند بازتعریف دوباره رابطه میان طبقات موجود و به نقطه تعادل رسیدن در پرتو این چالش ها است. عروج جریان ارتجاعی ملی – اسلامی و زد و بندها و سازش های پشت پرده برای جلوه دادن تنها آلترناتیو موجود، جهت سرکوب انقلاب و به عقب راندن طبقه کارگری که می رفت در متن مبارزات مستمر خود علیه ستم و استثمار سرمایه داری، قدرت اتحاد و تشکل طبقاتی خویش را باور نماید و سرنوشت جامعه را بدست گیرد، مدیون حمایت کل بورژوازی ایران و غرب علیرغم هر نارضایتی مقطعی شان از جریان اسلامی، بود. بخش معمم سنت لیبرالی ایران در قدرت شریک شد و بخش غیر معمم اش جز در دوره اولیه انقلاب به بازی گرفته نشد. تا جایی که به حضور بورژوازی در این انقلاب بر گردد، این طبقه با آمادگی سیاسی، تشکیلاتی و تدارکاتی کافی برای غصب کامل دوباره قدرت با نیروی خود یعنی جریان ملی – اسلامی وارد شد و به استقبال قیام ۵٧ رفته بود. این جریان تنها جریان سیاسی مطرحی بود که پیشنویس قانون اساسی حکومت آتی مورد نظرش را در تبعید نوشته بودند و همراه خود به ایران آورده بود. طرحی که جزییات کامل نحوه انتقال قدرت به خود و تقابل با جریانات دیگر را در خود داشت و همزمان درباره موقعیت آتی رابطه بین المللی ایران با کشورهای دیگر مداقه کرده بود.
ت- اما کمونیست های طبقه کارگر و رهبران و آژیتاتورهای این طبقه، به لحاظ آمادگی سیاسی در برابر بورژوازی که از قبل پیشنویس قانون اساسی اش را در تبعید نوشته بود و بلحاظ سازمانی و فکری، مهندسی شده بسمت سرکوب انقلاب ۵٧ و قرق کردن قدرت سیاسی گام بر می داشت، بشدت از نظر ذهنی و سیاسی نا آماده بودند. طبقه کارگری که با بستن شریان نفت، تانک های ازهاری نخست وزیر منتصب شاه را از کار انداخت و رژیم پهلوی را فلج کرد، در عرصه جدال سیاسی بر سر قدرت در “بالا” به خمینی و جریان ملی – اسلامی باخت. به عبارت دیگر طبقه کارگر دیگر نه با عقب نشینی بازمانده های یک حکومت فرتوت و ورشکسته همچون بازرگان، بلکه با حاکمین تازه به قدرت رسیده ای مواجه می شد که اعتبار و اقتدار خود را از یک انقلاب عظیم می گرفت. و سر انجام انقلاب “اسلامی” شد. از جمله بدین سبب، که کمونیسم طبقه کارگر، کمونیسمی که حامل درک روشنی از افق و طرح جناح های بورژوازی، روند وقایع و عاقبت آنها داشته باشد، از لحاظ سیاسی و نفوذ اجتماعی در میان طبقه کارگر، ضعیف بود. کمونیسم از نقش طبقاتی خود در تعمیق مبارزه ضد سرمایه داری کارگران و تلاش پیگیر در جهت متحزب کردن این طبقه در مقابله جدی و تا به آخر با جریان اسلامی، در پالایش صفوف طبقه کارگر از وجود گرایشات رفرمیستی، ناسیونالیستی و پوپولیستی، در موضع فترت بود. ضد انقلاب اسلامی، بر متن این کمبودها، بر تخت حاکمیت سیاسی نشست تا از تعمیق انقلاب و شکل گیری افق انقلاب کمونیستی جلوگیری کند. این انقلاب همگانی باید به خاک و خون کشیده می شد تا تداوم آن به بنیان های نظام سرمایه داری آسیبی نزند.
سخن آخر؛ شکست و پیروزی هر انقلابی به افق سیاسی و فکری غالب بر آن انقلاب و نیروهای حامل این افقها بستگی دارد. برای طبقه کارگر بدست گرفتن قطبنمایی که باید به خودآگاهی سیاسی و عملی این طبقه در برابر کل افق های موجود در اردوی بورژوازی بیانجامد، از نان شب واجب تر است. افق انقلاب ۵٧، محصول دو دهه قبل از شروع این انقلاب است؛ همچنان که افق انقلاب آتی در ایران هم محصول چند دهه قبل از آن خواهد بود. طبقه کارگر باید متوجه شود که این دومین بار بود که در تاریخ معاصر ایران، در فقدان تحزب کمونیستی طبقه کارگر، بورژوازی از بالای سر این طبقه به قدرت رسیده است. بار اول: به قدرت رسیدن حکومت مصدق و جنبش ناسیونالیستی؛ و بار دوم: انقلاب ۵٧ و قبضه کردن قدرت سیاسی توسط جریان ملی – اسلامی؛ در هر دو تحول، بورژوازی ایران کاملا آگاه و از تفوق فکری، سازمانی و ایدولوژیک برخوردار بود؛ چرا که توانسته بود افق آتی برای سیر تحولات را از قبل تعیین و آن را به باور عمومی در سطح جامعه تبدیل کند.
برای طبقه کارگر باید روشن شده باشد که هدف از انقلاب، صرفا بر اندازی حکومت نیست؛ بورژوازی از قبل آلترناتیو های مختلفی را در چنته دارد. هدف در اساس باید به قدرت رسیدن طبقه کارگر و حفظ این قدرت باشد. قیام ۵٧ نه تنها فاقد این مشخصات بود بلکه قیامی خودبخودی در غیاب نیروی واقعی رهبری کننده آن بود. تنها بر بستر چنین طغیان خودجوش و فاقد طرحی است که ارتجاع اسلامی توانست به سرعت کنترل آنرا بدست گیرد و دامنه گسترش و تعمیق آن را مهار کرد. قیام هر چند سنتی انقلابی را از خود بر جایی گذاشت اما در فقدان افق روشن و نقشه کمونیستی طبقه کارگر برای بدست گرفتن قدرت سیاسی، بورژوازی موفق شد جمعبندی و ارزیابی خود در مخالفت با پدیده انقلاب و قیام را به تصویر و داده عمومی جامعه تبدیل کند.
غرق شدن در مسایل جاری و بی اهمیت جلوه دادن تعیین و تدقیق افق تحزب کمونیستی، نه فقط یک غفلت اساسی بلکه یک اشتباه مهلک تاریخی است که نسل فعلی طبقه کارگر عواقب آن را با فلاکت، بی حقوقی، استثمار و بیکاری، زندان و خفقان سیاسی پرداخت می کند. انقلاب آتی باید بتواند به موقعیت طبقه کارگر به عنوان برده مزدی در جامعه پایان دهد. طبقات دیگر مختاراند هر تصویری از انقلاب آتی ترسیم کنند، تصویری که در آن جناحهای مختلف بورژوازی در آرایشی جدید و با حمایت قطب های بورژوازی جهانی، سکان امور را بدست خواهند گرفت و مبانی نظام سرمایه داری در ایران را به اشکال جدیدی مجددا تحکیم خواهند کرد. در مقابل، کمونیست های طبقه کارگر بدون اما و اگر، افق تحزب کمونیستی، افق جامعه بدون سرمایه داری، چشم انداز حکومت کارگری را باید تثبیت کنند. آنچه معلوم است، بورژوازی تا آخرین لحظه زندگی اش و تا آخرین قطره خونش با چنگ و دندان و با توپ و تفنگ و با بمب از مالکیت و موقعیت بورژوائی خود دفاع میکند. هیچ بورژوائی اموالش را داوطلبانه و تحت تأثیر مصلحین و خیر اندیشان رها نمیکند. هر آنکس عکس این حقیقت را تبلیغ میکند، دروغ می گوید؛ قیام ۵٧ ایران، پرده از عمق عدالت خواهی و دموکراسی طلبی کل بورژوازی زیر عبای کریه جمهوری اسلامی، برداشت. در انقلابی که طبقه کارگر، رهبری و افق سیاسی و فکری به قدرت رسیدن طبقات دیگر را پذیرفته است، بار دیگر به ابزار استیلای نمایندگان بورژوازی تبدیل خواهد شد و با دامن زدن به این سیکل تکراری، موقعیت خود را به عنوان برده مزدی هر بار بازتولید خواهد کرد. جان کلام، طبقه کارگر به حزب مستقل خود، با پرچم مانیفست و نقد مارکس از سرمایه نیاز دارد. این طبقه نه تنها با فداکاری در “زیربنا”، بلکه باید در عرصه سرنوشت جامعه، سیاست و نبرد بر سر قدرت سیاسی در “روبنا” نیز، سر سخت باشد.