استخوان “اعتدال” بقاپید!
يکسال از پرت کردن استخوان “اعتدال” جلو طيف وسيعي از دکانداران سياسي، اصلاح طلبان و شيفتگان “جامعه مدني” نمي گذرد که بار ديگر معلوم شد روند دود شدن ولي فقيه در يک روز آفتابي و رفتن بپاي صندوق “انتخابات آزاد” چه کشکي است. با شروع “سلام عليکم” اوباما، مقام معظم خود پرچم ميانه روي و اعتدال در “اصلاحات” را از همان روزهاي آغاز دولت نوين بدست گرفت. روحاني واسطه مذاکره آقا با دول غربي شد و با خلع سلاح ايدولوژيک طيف مقابل، خامنه اي خود نيز معتدل شد و عملا هويت و دارايي اين اپوزيسيون رسمي و قانوني، و رزم دروغين مخالفين و موافقين ولايت فقيه بر باد رفت. حالا هم لقمه “چرب” اعتدال را به جای دهان، گذاشته اند توي گوششان و هي فشار ميدهند. و جالب است که از ميان تمام اصلاح طلبان معترض به ولايت، احدي پيدا نميشود که بگويد مضمون اين اصلاحات و اعتدال بلاخره چه بوده يا چه قرار است باشد. آيا قرار است کارگران شورا و سنديکا تشکيل دهند، آيا قرار است حجاب اجباري زنان لغو شود، آيا قرار است مجازات اعدام لغو شود، آيا قرار است دستمزدها بالا برود، بيمه بيکاري و بهداشت رايگان شوند، آيا قرار است قاتلين صدها هزار انسان در اين سالها دادگاهي شوند؟ در عوض، هلهله کنان دف مي زنند و کف به دهان مي آورند که به ما وقت بديد؛ صبر کنيد؛ “اصلاحات” نيازمند “اعتدال” است.
اين وقت خريدن براي چيست، جز اینکه همچنان کارگر و کمونيست و زن و آدم راديکال را فرسوده کردن و کوبيدن، و آنها را به امید توسعه مناسبات مالي و تجاري با غرب، سالها در انتظار نگه داشتن. و گويا قرار است مردم براي اين “جامعه مدني” رهايي بخش سر و دست هم بشکنند.
همه امروزِ آشکارا مي بينند که پشت آن چهار قد “دموکراسي” خواهي، جامعه مدني شرکا و تعامل با غرب و گشاد بازي فرهنگي، چه خوابيده است. اين “اپوزيسيون” به مشروطه اش رسيده است. براي کساني که بورژوازي ايران را ميشناسند معني اين “اعتدال” و انتظار چيزي نبود جز خزيدن به ته لجنزار مذهب و قايم شدن پشت عباي آن و فروختن آزاديخواهي، سکولاريسم، رهايي زن و آوانگارديسم به اسلام. آري اين خود بورژوازي ايران است که حکم ميراند و قرار است در چهارچوب قانون چماق و لابي گري، زن را در رده احشام و کارگر را از برده کمتر بحساب آورد. چنين بستري قرار بود ميدان تحرکي براي چرنديات صدمن يک قاز “دموکراسي” و لاس زدن در دالان هاي مجلس اسلامي باشد.
واقعيت اينست که حاکميت بورژوازي در ايران چه مذهبي، چه غير مذهبي با شل کردن بندهاي اختناق، با آزادي هاي سياسي، تشکلات مستقل کارگري و احزاب غير دولتي سر سازش ندارد. حکمت تناقض بورژوازي با راديکاليسم کارگري و حاکميت يک قرن ارتجاع سلطنت و مذهب را بايد در حقيقت بنيادين آن يعني نياز سرمايه به سود و انباشت بيشتر از گرده طبقه کارگر، جستجو کرد. حربه اختناق و تحميل استبداد سیاسی در جامعه دهه ها است در خدمت به اين امر اند. نهايت بلوغ بورژوازي ايران از دوران مشروطه تا بالماسکه مذهبي وار يک شاه تماما وطنی- ايراني، تا اسلام خور کردن يک انقلاب واقعي در قرن بيستم؛ از دوم خرداد، تا جنبش سبز و اعتدال امروز، چيزي جز اين نبوده است.
اين فاز در حال اجرا نيز بسرعت مي گذرد. اما به چه قيمتي؟ قرار است در پس تقلاهاي امروز زورخانه گنديده اعتدال و انتظار، فجایع و پدیده هایی چون اعدام، آپارتايد جنسي، بي حقوقي مطلق کارگر و شهروند در ايران، زير فرش برود. تا اينجا اين خود گواه گنديدگي عملي و ستروني سياسي بورژوازي ريز و درشت ایران است. اين “رزم” هم به ته ديگ ميرسد و “حجت الاسلام” روحاني هم تاريخ مصرفي دارد. از همين رو از امروز دارند فکر پشتک زدن هاي فردا را هم مي کنند.
“چه بايد کرد؟ کمونيست ها و طبقه کارگر چه بايد بکنند؟”، اينها سوالات واقعي است؛ تفسير بردار نيست. افق سازش و تمکين بورژوازي به مذهب و توسل به ميليتانسي کذايي، سنگر ما نيست. حقنه کردن استبداد بورژوايي تحت عنوان “تمرين دموکراسي” و در پس آن قالب کردن ازلي و ابدي کردن قانون توحش “کار ارزان” و سودآوري سرمايه را بايد از دور خارج کرد. این طیف فرصت طلب و نان به نرخ روز خور در اپوزیسیون، این فعالین به اصطلاح مدنی و در واقع روحانی چی، همانگونه که انقلاب ٥٧ ايران را در کيسه خميني چپاندند، امروز نيز ابتدايي ترين مطالبات آزاديخواهانه و انساني در جامعه ايران را به جيب جناح هاي رژيم مي ريزند. وظيفه عاجل کمونيست ها شکافتن ابعاد این واقعیت است؛ سد بستن در مقابل فضاي انتظار، افشا کردن عمق سخافت بورژوازي و سازمان دادن مبارزه سياسي و فکري بي امان و متحدانه عليه آن است. بايد به اين دور باطل خاتمه داد و کل محنت جمهوري اسلامي را سرنگون کرد؛ بورژوازي در هر رنگ و لعابي نشان داده است که تحمل دخالت طبقه کارگر در عرصه سياست و ابراز وجود این طبقه برای کمترین بهبود اقتصادی را ندارد. اينها حتي پست تر و زبون تر از آنند که در يک چهارچوب رفرميستي از آزادي هاي سياسي، حق زن، بهبود شرايط کار و معيشت کارگر دفاع کنند و از جيب گشادشان بگذرند. بنگريد با خودي هايشان چه میکنند! کسي که دنبال سود است وعده آزادي نمي دهد. تنها آنهايي آزاديخواه اند که حاضراند انسانها در قلمرو اقتصاد برابر باشند. و اینست حقیقت پایه ای مارکسیسم که قريب به يک قرن است در ايران زبانه مي کشد.
طبقه کارگر و کمونيسم اين طبقه جهت رهايي خود و جامعه نياز دارد که بعنوان يک جنبش مستقل سياسي و زنده، وارد ميدان شود. جامعه بايد قدرت اين طبقه و استقلالش از بورژوازي را لمس کند، تا بتواند در مبارزه سياسي عليه وضع موجود پيروز شود. کمونيست ها موظف اند که غل و زنجير تفرقه و توهمات بورژوازي بر دست و پاي کارگران را بردارند و اتحاد و يکپارچگي در صفوف اين طبقه را گسترش دهند. کمونیسم طبقه کارگر ناچار از متحزب شدن خود طبقه است. در مقابل اين قدرت وارونه سرمايه داري، کمونيست ها چيزي جز تبيين حرف کارگر پيشرو خطاب به بورژوازي و دولت حافظ منافع آن نمي زنند: آقايان کنار برويد تا جامعه نويني که درخور انسان مدرن است را بسازيم، انتخاب با خودتان است اگر چنين نکنيد شما را با همه ابواب جمعي تان، به زور، کنار خواهيم زد.
رضا شهابي
در حاليکه نورافکن هاي صنعت حقوق بشر روي غش کردن آيت الله کني و حزب اللهي دیروز و “فعال دگرانديش” امروز آقاي محمد نوري زاد متمرکز شده است، کارگر زنداني رضا شهابي عضو هیئت مدیره سندیکاي کارگران شرکت واحد تهران، دست به اعتصاب غذا در سياهچالهاي رژيم اسلامي در شرايط وخيم جسمي زده است. دفاع از رضا شهابي البته امر هيچ اصلاح طلب چفيه بدوش و رسانه نان به نرخ روز خوري که مي پندارند رزم تا ابد از شيار جناح هاي رژيم و برنامه هاي صبحگاهي و شبانگاهي بي بي سي مي گذرد، نيست.
٣٥ سال حاکميت منحوس جمهوري اسلامي مملو است از تقابل و تلاش هر روزه طبقه کارگر جهت احقاق حقوق صنفي و سياسي که با سرکوب دولت و چماق پليس جواب گرفته است. امروز در دل گشايش سياسي اقتصادي دولت بنفش اعتدال، نه تنها ذره اي از فشآر به طبقه کارگر و فعالين آن کم نشده بلکه اين بهشت برين سرمايه به جهنم کارگران مبدل گشته است.
جرم رضا شهابي و ساير فعالين کارگری در زندان چيزي نيست جز تلاش جهت متحد كردن كارگران و دستيابي به حق تشکل و اعتصاب؛ يعني ابتدائی ترین حقوق انسانیشان؛ اين مطالبات در جمهوری اسلامی جرم اند و “فعاليت تبليغي عليه نظام” محسوب مي شوند. طبقه کارگر ايران نيازمند ايجاد صفی قدرتمند از اتحاد علیه سركوب و تعرض به سطح معیشت و دستگیری فعالين اش است. خواست آزادی بی قید و شرط رضا شهابی و همه فعالین کارگری زندانی خواست سراسری طبقه كارگر است. ماشين سرکوب لجام گسيخته بورژوازي را تنها با يک اتحاد محکم و سراسري در دفاع از آزادی كارگران و همه زندانیان سیاسی، مي توان پس زد. حبس کارگران به جرم تلاش برای ایجاد تشکل مستقل، خود به تنهایی برای صدور حکم رفتن جمهوری اسلامی ایران کافی است.