اول ماه مه –

چيز مهمي نيست، تنها يکي از ما

تنها حيات حقير انساني، ويران شده

تنها ذره اي ناچيز از جهان

در جهنم ماشين ها، کارخانه ها و خرده پاش ها

درهم شکسته است، خرد شده است، متلاشي شده است …

بگذار خدا نداند و تار از پود زندگي بگسلد.

به نداي بهار، ناگاه الهه اي پر حرارت

آنان را گرفته، برافروخته است.

در جهشي ناگهاني از عشق

در خيزي از نفرت

پس مانده هاي پامال شده به يکديگر درآميخته اند

به توده اي سوزان و آتشفشاني

جوشان و رازآميز مبدل شده اند.

و امروز، اينک آن توده ماييم.

جواني ما، که ديري است از ياد رفته

در نهان به گمان دريافته و هرگز تصاحب نشده

اميال ما، که به تدريج از دست رفته اند

روياي ما، که هرگز تاجي از پيروزي بر سر ننهاده اند

زندگي ما، دستخوش تيره روزي و شرمساري

همه ناگاه از اين حرارت سوزان شعله ور مي شوند

و بلند و تابناک زبانه مي کشد.

هرچند اکنون به وضوح نمي توانيم شادي کنيم

و نمي توانيم در آرامش به سوي هدف هاي نجيب خويش گام برداريم

با اين همه، ما خداوند سرنوشت خويشيم.

بهاريم، جواني هستيم، سپيده دميم.

و نخستين روز مه، روز ماست، از آن ماست!

“ارنست فيشر”

183112_10151576760233914_1441830446_n