“به جای سرخم کردن جلوی کشورهای دارای تکنولوژی، ما باید با استراتژی خردمندانه حرکت کرده و جلوی اسراف زیانبار سرمایه ها توسط پیمانکاران فراری را بگیریم… برای استفاده از ساخته های امپریالیسم جهانی ضرورتی نداریم و بایستی در برابر این کمپانی ها ثابت کنیم که در تولید دانش و ثروت، حرف برای گفتن داریم… ما لایق جایگاه شایسته در اقتصاد دنیا هستیم و مصدق، نفت را برای رفاه ملت، ملی کرد نه برای رفتن بر روی جلد مجله تایم! به همین دلیل باید در مذاکرات، منطقی تر عمل کنیم نه اینکه با افراطی گری نولیبرالی، دست جلوی شرکت های مزدور دراز کنیم…” فریبرز رییس دانا – در مصاحبه با سایت “زندگی سالم” ٦ بهمن
این گفته ها در تاریخ ایران آشنایند. انگار همانی است که حول و حوش انقلاب بهمن ٥٧ از علی و حسین و کربلا می آموخت تا اقتصاد ایران را بعنوان “نیمه فئودال، نیمه مستعمره” با یک تقلید نازل از چین توضیح دهد و در خدمت تمجید و تقدیس باصطلاح “بورژوازى ملى” بعنوان بخشى از “ائتلاف انقلابى خلق” قرار دهد. معجونی از تمایلات ضد استعماری اوائل و اواسط قرن بیستم تا مقطع فروپاشی بلوک شرق؛ فرهنگ بیگانه گریزى و سنتی خرده بورژوازی؛ ترس از ورشکستگى و زوال رشته هاى تولید سنتی و سرمایه خودی در برابر سرمایه هاى انحصارى خارجى و شعبات داخلى آنها؛ اعتراض به کوتاه بودن دستشان از قدرت سیاسى زیر فشار استبداد طرفدار غرب و در یک کلام کشکمش براى تبدیل کردن شرقیت و ملیت در ایران به تکیه گاهی براى ایجاد یک سرمایه داری بومى که حق استثمار کارگر و سودبری از منابع اقتصادى در ایران را براى خود محفوظ بدارد. مبنای هویت اقتصادی این طیف و این جنبش چیزی نبود جز وعده تعدیل ثروت و ایده برپایی یک جامعه بر مبنای سازش طبقاتى و تمکین کارگران به بورژوازى خودى.
تکرار کمدی این تاریخ تراژیک اما در محافل چپ ناسیونالیست امروز در ایران دیدنی است. با سقوط بلوک شرق، طیفی از اینها در بازار آزاد، پست مدرنیسم و در ایده نزدیکى و همزیستى با غرب، آب شدند. مابقی پاسدار سرمایه خودی و دولتگرایی در ابعاد اقتصادی، فرهنگى، سیاسی و ایدئولوژیکى ماندند؛ این طیفی است که تاریخا دولت و ناسیونالیسم را تکمیل و تقدیس کرده و اساس “سوسیالیسم” خود قرار داده است؛ بجای حسین و علی و کربلا، امروز از مازاروش و ژیژک و هاجون چانگ می آموزند تا ترشی توسعه سرمایهدارى ملی و مستقل تحت یک رژیم ملى بعنوان مرحلهاى در رسیدن به “سوسیالیسم” را جا بندازند. دعوای امروز شان بر سر توسعه سرمایه خودی، قرار است رکن “خودآگاهى” کارگر ایرانى در جامعه و چسب درونى این نظام باشد و گرنه چگونه بازار داخلى اینها و حق ویژه استثمار در این بازار در رو در رويي با سرمایه جهانى و “امپریالیسم” محفوظ بماند؟!
“نولیبرالیسم با ادعاهای بزرگی از این قبیل که دولتها قادر به اجرای پروژههای بزرگ ملی نیستند و باید به سرمایهداران اجازه داد بیهیچ مداخله دولتی، اینگونه پروژهها را به انجام رسانند، بهمیدان آمد. با تشدید مالیگری، ضدیت تعصبآمیز با هرگونه برنامهریزی و نظارت بهویژه بر فعالیتهای سرمایه مالی، ثروتمندان را هر روز ثروتمندتر و فقرا را هر روز فقیرتر کرد؛ رشد اقتصادی را کندتر کرد و بحران و ورشکستگی بهبار آورد… بهجای اینکه سیاستمداران و دولتمردان این بانکها و بنگاههای مالی را کنترل و بر کار آنها نظارت کنند، این بانکها و موسسات مالی بودهاند که سیاستمداران و دولتمردان را انتخاب و کنترل میکردهاند …” ناصر زر افشان در گفتگو با روزنامه شرق ١٦ بهمن
کاش این چپ تنها ناسیونالیست میماند؛ امروز اما ریاکار هم هست. نگاهی ساده به میدان مبارزه ای که در عرصه جهان امروز ترسیم کرده – مجادله مدافعین دولتگرایی علیه مدافعین نولیبرالیسم و بازار آزاد – نشان میدهد که این صفبندی به نام جدال سوسیالیستها و بورژواها چقدر کذایی و تهی از واقعیت است. این همان دعوای قدیمی طرفداران سرمایه دولتی به نام سوسیالیسم با بازار آزاد، اینبار با نام نئولیبرالیسم، تحت عنوان دفاع از سوسیالیسم و عدالت اقتصادی و اجتماعی است. بازگرداندن “اعتماد” به دولت؛ چیزی که فاقد آن است پیشاپیش عطای هر ذره آزادیخواهی این صف را به لقای آن بخشیده است. حقیقت اینست که واژه های عوامفریبانه ای که رئیس دانا و زرافشان به کار میگیرند تا دولتگرایی را مقدس بدارند دقیقا نسخه ای است که نمایندگان سرمایه، از اوباما تا اولاند از آن بعنوان مدل عدالت اقتصادی و اجتماعی نام بردند.
بازار آزادی ها ظاهرا از سیستمی دفاع میکنند که اساس همه هر آنچه فلاکت امروز است و دولتگرایان نیز ظاهرا برای مقابله با این فلاکت است که دخالت دولت را بر سر سرمایه ها می طلبند. این اما ظاهر پوچ ماجراست. در پشت پرده این دود حقیقتي نهفته است: بر متن نظامی که شالوده اش بر مالکیت خصوصی و کارمزدی است، چه دولت چه بازار، اجزای مکمل بدبختی و مصایب امروز جامعه بشری اند. هر آنکس که بر محور این مجادله و این صفبندی دروغین ایستاده است بر این واقعیت دهن کجی میکند که این راست و چپ در امر واقع اجزای یک ارتش واحد اند: ارتش سرمایه، ارتش استثمار کارگر! و اتفاقا آنکه به چهره واقعی سرمایه نزدیکتر است مدافع بازار آزاد و آنکه فریبکار است آنی است که با اسم و رسم چپ، به نام دفاع از کارگر و سوسیالیسم و عدالت اجتماعی از دولتگرایی سرمایه سخن می گوید.
ساده لوحی است اگر کسی تصور کند که این مدافعين سرمايه داري دولتي، سنگ دفاع از رفاه و خوشبختی و سوسیالیسم انسان کارگر علیه “نولیبرالیسم” و امپریالیسم را به سینه می زنند؛ این نق زدن های بورژوازی نحيفي است که از دست سرمایه های عظيم و کلاني که سرشان به کارتل ها و سرمایه های جهانی وصل است عصبانی است. این طیف، نماینده ناسیونالیسمی است که از “گردن کج کردن دولت ملی” شان در برابر “بیگانه” غرور ملی اش خدشه دار شده. این غرور ملی و احساس تحقیر و عصبانیت، این افق سیاسی و اقتصادی، ربطی به مبارزه کارگر برای سوسیالیسم و برابری ندارد. انقلاب کارگری علیه بنیادهای سرمایه داری چه دولتی و چه بازار آزادی است.
کمونیست ها و کارگران، یک حقیقت و یک تجربه تاریخی را از یاد نبرده اند: کمون پاریس! جایی که دولت بورژوازی را نمیتوان و نباید تسخیر کرد. بلکه باید آن را در هم شکست و بر ویرانه های آن حکومت کارگری یعنی دولت حافظ منافع اکثریت جامعه را بنا کرد. مسله بر سر نابودی دولت بورژوایی است نه اصلاح انگلی آن.