در حزب ما از جانب برخی رفقا انتقاداتی به بحث “تحزب کمونیستی طبقه کارگر” وارد شده است که سعی میکنم به برخی از این انتقادات از زاویه خودم جواب دهم. اولا از نظر من طرح این بحث و حساسیت نسبت به آن نشانه بلوغ این حزب است و باید به استقبال آن رفت. دوما، سازمانی که فاقد بحث، اختلاف نظر، چلنج و رو در رویی سیاسی باشد سازمانی سیاسی نیست، اجتماعی نیست، واقعی نیست، فرقه مصلحین است. در نتیجه حزب ما با تجاربی که پشت سر گذاشته ظرفیت بحث و کشمکش و تعدد نظرات را دارد.
رفیق حسین مرادبیگی در نقد بحث رفیق کورش مدرسی مطلبی طولانی نوشته اند که جواب دادن به آن به شدت سخت است. به دو دلیل: ١- بیشترین بخش نوشته ایشان شامل نقل قول های طولانی است که پاسخ دادن به آن نه نقد میطلبد و نه جواب. ٢- نوشته بلند ایشان متاسفانه فاقد رویکرد و بوچون اثباتی است و بیشتر احکام است.
و اما رفیق رحمان حسین زاده در ادامه این پروسه سمیناری برگزار و نکاتی را مطرح کرده اند که بنظر من حقایق را قبل از استدلال و بررسی، تکفیر میکند. از نظر ایشان بحث “تحزب کمونیستی طبقه کارگر”، “ائتلاف با چپ” موجود است. از نظر من این مشاهده واقعی نیست. به چند دلیل:
١- ریشه نگرش رحمان به بحث “طبقه کارگر و تحزب کمونیستی”، محدود به ائتلاف احزاب چپ در تبعید است. گلایه از این است که چرا کورش مدرسی در این بحث حزب حکمتیست را همبستر با کل چپ قرار داده است. حقیقت اینست که مخالفت رحمان چون از بطن مبارزه و اعتراض روزمره کارگر استنتاج نمی شود در نتیجه در سطح انتقاد صرف نظری و عقیدتی از چپ موجود میماند و در عین حال شباهت در سبک کار و وجه اشتراک خود ما با این چپ غیر اجتماعی را مسکوت میگذارد. در صورتی که بحث بر سر گسست کمونیسم کارگری – نه تنها در نظر بلکه در پراتیک – از بستر مشترک ٣٠ ساله با احزاب چپ غیر کارگری در ایران است. “کمیته های کمونیستی” ظرفی است که عنصر ذهنی طبقه کارگر را به کمونیسم کارگری مسلح میکند. جدال و کشمکش فعالین کمونیست طبقه در این مکانیسم میتواند محک سیاست واقعا کمونیستی را در جامعه ثابت کند. راه موثر ایزوله کردن بسترهای غیر کارگری، بوچون ها، سیاستها و رهنمودهای چپ بورژوایی، فرقه ای و سکتاریست نه در صفحات اینترنت، بلکه ازدرون خود طبقه و از متن مبارزه اجتماعی توسط کارگران کمونیست میگذرد. سیاست کمونیستی یک پدیده اجتماعی – طبقاتی است و تصمیم گیری در مورد آن در پایه ای ترین سطح به وجود ظرفی در محل بستگی دارد که حقانیت آن را به تصویب برساند. در نتیجه کمیته های کمونیستی مکانیسم اتحاد، جدل و تصویب سیاست کمونیستی و کارگری توسط فعالین کمونیست درون طبقه است نه ائتلاف احزاب تبعیدی و هم بستر با هم.
آنچه که امروز ضرورت طرح مجدد “کمیته های کمونیستی” را به میان می آورد نقد پایه های سبک کاری رگه ای از کمونیسم است که در طول سه دهه هنوز ذهنا تبعیدی، غیر اجتماعی و بی ربط به طبقه کارگر امروز ایران است. نقد و کنار زدن بستری غیر اجتماعی و غیر کارگری است که چپ ایران تاریخا در آن بلوغ و رشد کرده و ناتوان و عاجز از نفوذ در طبقه کارگر و شناختن مکانیسم های اجتماعی کار با این طبقه است. بورژوازی ایران و در راس آن جمهوری اسلامی با تحمیل شکست ها و سرکوب ها و اعمال فشار هر روزه بر کمونیستها، راه حاشیه ای شدن این چپ را هموارتر کرد و آن را به مجموعه ای از عقاید و اتوپی تنزل داد. احزاب کمونیست بی ریشه و بی بته در طبقه کارگر و جامعه، به فرقه های شبه مذهبی حاشیه ای تبدیل شدند تا زندگی سیاسی خود را ویروس وار در گوشه ای از جامعه یا در تبعید و بیرون از سوخت و ساز سیاسی، اقتصادی و اجتماعی طبقه کارگر تعریف کنند و به خود “هویت” بخشند. به این ترتیب بورژوازی در عرصه سیاست و جامعه ایران، از کمونیسم و طبقه کارگر پیشی گرفت، انقلاب ۵٧ را سرکوب کرد و ربود، سیادت خود را روز به روز تحکیم تر کرد و اراده فعالین و کمونیست های این طبقه به سازماندهی سوسیالسم و سرنگونی مالکیت سرمایه داری را در بهترین حالت به قانون کور تکامل اجتماعی تبدیل ساخت. بخش زیادی از روشها و نرم هایی که فکر می کنیم حقایق و مشخصات ذاتی جنبش ما است، نتیجه حقنه شده فشارهای خارجی است که بورژوازی دهه هاست روی ما گذاشته است و ابدا متعلق به خود ما نیست.
مفسرین اوضاع امروز هر یک به نوعی میگویند که دست نگه دارید طبقه کارگر ایران آماده نیست، که جامعه اش هنوز سرمایه داری نیست. “مردم” در مقابل پدیده ای به نام “رژیم اسلامی” همه منفعت مشترکی دارند! جنگ، جنگ طبقات نیست! آن یکی میگوید باید در مقابل “بربرها”ی جمهوری اسلامی “انقلاب انسانی” کرد و “حکومت انسانی” تشکیل داد! دیگری میگوید که طبقه کارگر باید قربانی جنگ جناح های بورژوازی شود تا چرخ سرمایه و نیروهای مولده در ایران به گردش در آید و سرمایه داری رشد کند! آن طرف تر انقلابیون در تبعید مشغول نسخه پیچیدن برای این طبقه، اعلام موضع کردن و فراخوان های کاغذی به قیام اند! جدایی ها، انشعابات و دل رنجی های این طیف نه به جدالهای درون جامعه که از دلمشغولی های محیطی سرچشمه میگیرد که در آن نه زمان در حال گذر است و نه مکان قابل تغییر. اگر ادبیات مارکسیستی در تاقچه های این طیف خاک میخورد تنها به این دلیل ساده است که مارکسیسم را از جامعه و طبقه تهی و به بستر جنبش های بی ربط به طبقه کارگر تبدیل کرده اند.
قرار بود برای مارکسیست، نقطه شروع صورت مسله، “جامعه” باشد. برای مارکس که جامعه یعنی جایی که انسان می تواند در آن خود را بازتولید کند. درنتیجه تولید و بازتولید از پایه های بنیادی جامعه اند. بنابراین اگر انسان خصلتی اجتماعی دارد همانا در پشت این خصلت اجتماعى، مناسبات تولیدى عصر اوست که تعیین کننده است. این جامعه است که روح و فکر، عواطف و شعور ما را شکل میدهد. اتمیزه شدن و ناتوانی از بکار گرفتن مکانیسم های جامعه برای ابراز وجود سیاسی و جابجا کردن نیرو، جا خوش کردن در یک موجودیت صنفی و سکتی سنت کار و فرهنگ چپی است که جامعه و به تبع آن طبقه را از دستور کار خود کنار گذاشته است. برای این طیف و مفسرین آن، کمونیسم ابزار مبارزه طبقاتی نیست بلکه دالانی است برای زیستن با سمبل ها و ارواح. کیشی است برای خود ارضایی. در نتیجه شرط اول دخالت در سرنوشت جامعه برسمیت شناختن قانونمندی حرکت آن است.
لذا، “کمیته های کمونیستی” طرحی اجتماعی و سبک کاری است. کوششی در جهت تغییر ریل و متحزب کردن کمونیستهای طبقه کارگر – نه علی العموم احزاب – در بستر اجتماعی و طبقاتی شان است. تفسیر اوضاع و ترندها نیست، در مورد تغییر آن است.
٢- از نظر رحمان و منتقدین بحث، گفتن اینکه “کمونیسم را از بعد اجتماعی اش تکاندند”، کفر است، “اخلاقی و معرفتی” کردن بحث است، چرا که کمونیسم دو صورت دارد: کمونیسم واکسینه و کمونیسم آلوده! نه رفقا، این تقسیم بندی غلط است. خام است، دترمینیسم است. کمونیسم واکسینه نیست. به شهادت تاریخ بعد از لنین، ١٠٧ سال است که کمونیسم را از بعد اجتماعی تکاندند تا در خدمت منافع و سیاست طبقات دیگر مصارده اش کنند. کمونیسم را در زر ورق خرافات بورژوایی، ملی، مستعمراتی، جهان سومی، چپ نو و غیره پیچیدند و آن را با خود یدک کشیدند. آکادمیسم و کمونیسم بورژوایی محصول این تکاندن تاریخی است. کمونیسمی که به همه چیز ربط دارد جز به پرولتر صنعتی و لغو کار مزدی.
٣- رفقای منتقد “متذکر” شده اند که این جمله که “چپ طبقه کارگر را نمیشناسد” و ” خصوصیات سرمایه داری این دوره را نمی شناسد” معرفتی و دلبخواهی است! از نظر من این چپ نه تنها نمیشناسد بلکه دانش شناخت آن را ندارد، کور از درک پدیده های پیچیده دنیای امروز است. چپ غیر اجتماعی چنان شیفته زندگی در گذشته به بهانه اوضاع جاری است که مقوله انقلاب کارگری و سازماندهی را به اعتبار همین اوضاع استنتاج میکند. اینها تا زمانی طبقه کارگر امرشان است که آکسیون و نیروی سازمانی خود را به جای آن قلمداد کنند.
بیخود نیست که در ادبیات چپ ایران و کل دستگاهی که در قالب چپ ظهور کرده، پدیده طبقه کارگر و جامعه طبقاتی چال شده است. طبقه کارگر از نگاه این چپ یک موجودیت اجتماعی ندارد! رهبر ندارد، فاقد انسجام است! صنف است! این طبقه نه می خورد و نه می آشامد! این طبقه در اجتماع، در مارکت و در محل موجودیت ندارد! پس نوشیدن، پوشیدن و خوردن از جمله ملزومات ادامه حیات این طبقه نیستند! زیست فرهنگی این طبقه کجاست؟ رهبران و فعالین این طبقه کیانند؟ معلوم نیست! پدیده “خانواده کارگری” چه میشود؟ ادبیات، زبان و هنر این طبقه چیست؟ تاثیر طبقه بر مسئله روبنای سیاسی و قوانین مدنی چیست؟ هیچ! این سنتی است که طبقه را فقط در عرصه تولید و به دیده صنف می نگرد. موجود اجتماعی اش نمی پندارد در صورتیکه نیمه موجودیت اقتصادی طبقه به شیوه مصرف او و بازتولید نیروی کارش بستگی دارد. به زبان این چپ در برخورد به طبقه نگاه کنید: “من رهبر تو هستم”. این چکیده فرهنگ چپ غیر اجتماعی و تبعیدی در برخورد به کارگر است. مارکسیسم برای این چپ به یک نوع فعالیت روشنفکرانه، به یک نوع آوانتوریسم خرده بورژوایی و به یک نوع فعل و انفعال آکادمیستی تبدیل شده است. به اخلاقیات و مناسبات درونی این چپ نگاه کنید. همخانواده کدام طبقه اجتماعی است؟
مرور تاریخ ٣٠ سال پیش بسیار آموزنده است. احکامی در کارنامه مبارزه چپ موجود است که در جنگ بی امان علیه داده های چپ خلقی و ناسیونالیست ایران پیروز شد و سنتز و ماحصل این پیروزی تشکیل حزب کمونیست ایران بود. تمام آن دستاوردها امروز از بیخ بر باد رفته اند. منصور حکمت ٢٠ سال پیش گفته است که حزب کمونیستی بدون وجود کارگر بعنوان موجودیت عینی اجتماعی در رابطه با تولید، بی معنا است، حزب طبقه دیگری است. امروز هم این حکم پابرجاست. اصل اساسی مارکسیسم این است که استراتژی سازمان دادن هر انقلاب اجتماعی شناختن قانونمندی حرکت طبقات است، شناختن قالب مناسبات تولیدی آن و بازتاب آن در روابط بین انسانها است. جامعه ایران از منظر این چپ هنوز گله داری است نه صنعتی. در نتیجه برای هر مارکسیستی فهم روابط و مناسبات طبقاتی اصل است. کمونیست ها وکیل مدافع نیروی های مولده نیستند. تفاوت آنها در تحلیل مناسبات طبقاتی با بقیه در این است که چگونه میتوان نظام سرمایه را سرنگون کرد. و برای این امر و این منفعت لازمه رفتن به جنگ سرمایه متحزب کردن کارگران کمونیست است. در نتیجه صورت مسله این است که افق و به تبع آن سازمانی را استننتاج و بنا کرد که انقلاب بردگان را برپا دارد. ما به سازمان قیام بردگان قرن ٢١ احتیاج داریم. به اسپارتاکوسی که از بیخ بردگی مزدی را نمیخواهد. تحلیل طبقاتی، باید سازمان و ظرفی بدست دهد که انقلاب اجتماعی را با آن به سر انجام رساند. بدین ترتیب سازمانی که معطوف به محدود نگری از اوضاع جاری باشد نمیتواند اهداف و برنامه سوسیالیستی را پیاده کند.
جمعبندی
باید متن تاریخی زمان حاضر را دید و آن را آگاهانه عوض کرد. ظرف تشکیلاتی، روش مبارزه عملی و سازمانی را بوجود آورد که کارگر آن را متعلق به خود بداند. باید متوجه بود که کارگر زیست عینی و شرایط معیشتی معینی دارد، بافت طبقاتی و خصلت های اخلاقی معینی دارد. مرگ کارگر زمانی است که مجبور شود شکل مبارزه طبقه دیگری را اخذ کند. لذا باید سازمان کمونیستی ساخت که بطور طبیعی کارگر در آن متشکل شود و مبارزه کند. سازمانی که در محیط زیست و کار کارگران حضور داشته باشد، آنها را به هم ببافد، مطالباتشان را بعهده گیرد و در عین حال به سوسیالیسم نزدیکشان کند. سازمانی که کارگر شاغل و بیکار را میبیند، خانواده کارگری مسله اش باشد و در مقاومت و مشقات این طبقه شریک است.
سوال این است: آیا از حزب حکمتیست انتظار چنین ظرفیت و گذاری هست؟ حصارهای ذهنی و سنت های حاکم بر ذهن ما تا چه اندازه مقاومت خواهند کرد؟ عبور از اوضاع امروز با نصیحت و ترویج امکان پذیر نیست. تنها وجود یک عنصر قوی اجتماعی در بطن طبقه کارگر ایران میتواند این تغییر را بوجود آورد. تشکیل کمیته های کمونیستی در بطن طبقه کارگر ایران گامی مهم و سرنوشت ساز در این راه است.
تاريخ انتشار: ٢٠ خرداد ١٣٩٠