٣٠ خرداد۶٠، مقطع تثبیت جمهوری اسلامی، سرآغاز کودتای خونین این حکومت علیه انقلاب ۵٧ و مردمی بود که این انقلاب را ممکن کردند. بدون یک نسل کشی تمام عیار و برنامه ریزی شده در این مقطع تاریخی، جمهوری اسلامی امروز موجود نبود. از این دوره مشخص به بعد بیش از صدهزار انسان را به جرم آزادیخواهی و مساوات طلبی، به جرم مخالفت و تسلیم نشدن به قوانین ارتجاع اسلامی، به جرم اعتصاب برای بهبود شرایط زندگی، به جرم دفاع از تداوم انقلاب و مبارزه برای رفاه، با قساوت به جوخه های اعدام سپردند و بیش از سه دهه فقر و فلاکت و بی حقوقی را به میلیونها انسان تحمیل کردند.
رفسنجانی ها و خامنه ای ها در کنار نبوی ها و محتشمی ها و گنجی ها، لاجوردی ها و صفوی ها در جوار محسن رضایی ها و خلخالی ها و حجاریان ها، گیلانی ها و ری شهری ها در کنار خاتمی ها و موسوی ها و روحانی ها، همه زیر بیرق خمینی، یکی از عظیم ترین کشتارهای تاریخ بشری را سازمان دادند. نصف این صف، شخصیتها و مهره های ”اصلاح طلبی“ و اعتدالیون امروز صحنه سیاست در ایرانند؛ به این لیست ننگین صدها جنایتکار دیگر را نیز باید اضافه کرد که امروز در کابینه روحانی اند، در مجلس لم داده اند، در سپاه و ارتش اند، بازجو – ژورنالیست و کارآفرین شده اند. و این تازه همه داستان نیست. اینها پادوهایی هم داشتند که در مقطع ٣٠ خرداد ۶٠، کمونیستها، رهبران اعتصابات کارگری و فعالین سیاسی را به سپاه و ساواما لو میدادند و امروز زور میزنند که آن سابقه ”درخشان“شان را از اذهان جامعه پاک کنند.
جمهوری اسلامی با حمایت همه جانبه دول غربی، در کنار ارتش و بانکها و ذخایر پولی، با در اختیار گرفتن رادیو تلویزیون و مطبوعات دولتی که از رژیم سلطنت تحویل گرفته بود، گُرگرفته آمد تا آنچه را حکومت شاه به همراه موکلین مستاصل اش نتوانست به سرانجام رساند، یعنی سرکوب، مصادره و توقف انقلابی که برای آزادی، رفاه و برابری بود، به فرجام رساند. این جریان با کمک بورژوازی بین المللی و روى دوش سنت ملى و باصطلاح لیبرالى جبهه ملى و حزب توده علیه انقلاب و انقلابیون ۵٧ پا گرفت؛ سنتی که بیش از همه از کارگر و کمونیست هراس داشت و هنوز هم دارد. سنتی که در طول حیاتش جز دولا شدن در محضر شاه و عشقی جاودانه به مذهب و آخوند چیزی در چنته نداشت.
٣٠ خرداد ۶٠ مقطعی است که بلاخره بعد از دو سال از شروع انقلاب ۵٧، بعد از دو سال مقاومت طبقه کارگر و کمونیستها در دفاع از دستاوردهای انقلاب، با کودتایی خونین و کشتاری وسیع، استبداد اسلامی را جایگزین استبداد شاهنشاهی کردند. در فاصله این دو سال جریان اسلامی علیرغم فالانژیسم، چاقوکشی و چماقداری اش، با وصف لشکرشی به کردستان و مقابله با طبقه کارگر، اما از سرکوب انقلاب و تثبیت خود ناتوان بود؛ قدرت دوگانه هنوز در جامعه حاکم بود؛ مردمی که قیام کرده بودند و پادگانها و ارگانهای مسلح شاهنشاهی را خلع سلاح کرده بودند محال بود توسط جریان اسلامی درجا سرکوب شوند؛ در فاصله این دو سال فضای سیاسی نسبتا باز شکل گرفت؛ دهها سازمان چپ و آزادیخواه و صدها روزنامه متولد شد؛ کارگران خواهان شرکت در دولت بودند؛ بیکاران علیه بیکاری متشکل میشدند؛ زنان زیر بار حجاب نمیرفتند؛ اقشار تحت ستم در کردستان و ترکمن صحرا، همگام با مردم ایران، پرچم تداوم مبارزه را بلند کرده بودند؛ معلمین، وکلا، پزشکان، دانشجویان، و حتی گروه های حاشیه ای متشکل شده بودند و مطالبات خود را مطرح میکردند؛ فعل و انفعال سیاسی جامعه، جنبشها، طبقات و گرایشات مختلف، با رفتن سلطنت تمام نشده بود، تازه داشت شروع میشد. با همان سرعتی که غرب و بی بی سی و بخش اعظم بورژوازی ایران آلترناتیو حکومت اسلامی را مرتب تبلیغ میکرد و جلو میگذاشت، مردم از آن می بریدند، متشکل میشدند، به خیابان می ریختند، تظاهرات میکردند و در جستجوی آلترناتیویی بودند که به انگیزه ها و نیازهای بنیادی انقلاب عظیم شان علیه استبداد و فلاکت شاهنشاهی پاسخ دهد و آزادی و رفاه را به کرسی بنشاند. برای بورژوازی ایران و جریان اسلامی آلترناتیو اش، زمان بشدت میگذشت؛ روز به روز بر قدرت کارگران، زنان و کمونیست ها افزوده میشد. ٧٠ سال میشد که بزرگترین انقلاب تاریخ بشری، انقلاب اکتبر، راه آینده و خوشبختی بشر را ترسیم کرده بود. هر جنبش سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و هنری که میخواست ترقی خواهی را به هویت اش تبدیل کند، خود را به چپ منتسب میکرد. نیروی اجتماعی چپ ایران، با تمام فترت سازمانی و ضعف ذهنی آن، نیرویی عظیم بود که میتوانست خیلی سریع به زیر روشن ترین سیاست های کمونیستی جمع شود و پرچم آزادی و برابری را پرچم جامعه کند.
به آن جریان ارتجاع اسلامی که از اعماق جهالت های قرون بیرون کشیده بودند تنها یک وظیفه دادند: سرکوب و درهم کوبیدن چپ، و مرعوب کردن مردمی که برای آزادی و برابری بپا خواسته بودند. جمهوری اسلامی وظیفه اش را به نحو احسن انجام داد. ٣٠ خرداد ۶٠ مقطع به سرانجام رساندن این وظیفه بود.
باید به صورت کسانی که میخواهند انسانها، جامعه ایران و مردم جهان، این سالها را فراموش کنند و حقایق را همچون گورهای بی نام و نشان قهرمانان آزادی و شرافت بشری، پنهان کنند، تف کرد. ٣۴ سال پیش بود که جمهوری اسلامی به نمایندگی از جانب بخش اعظم بورژوازی ایران و جهان تمام قوایش را جمع کرد و تهاجم آخر را به سازمانها و کل مردم شروع کرد. حکومت اسلامی پرچم اش را بر تلی دهها میلیونی از جنازه ها و گریختگان و وحشت زده ها کاشته است. ٣۴ سال پیش بود؛ انگار ثانیه ای بوده است. اما، در اعماق ذهن و روان میلیون ها نفر تا ابد، مغاک هایی به سیاهی تاریخ رنج های بشر و عمق آرمانهای شریف انسان، حفر شده است. اجرای عدالت، تنها تسکینی کوچک برای دردی عظیم است که هیچگاه از حافظه ها محو نخواهد شد. به این اعتبار، ٣٠ خرداد ۶٠ شاخص شاخص هاست؛ نقطه تلاقی همه جریاناتی است که برای خمینی هلهله کشیدند، خواهان حمله به کردستان و مسلح کردن سپاه به اسلحه های سنگن شدند تا سنگر دفاع از انقلاب را سرکوب کنند؛ جریاناتی که زیر پرچم خمینی رژه رفتند و بالاخره در تصفیه های درونی رژیم با اردنگی به اپوزیسیون رانده شدند. اینها همان لبیک گویان دیروز اند که امروز همراه و در کنار جلادان دهه ۶٠، معتدل گشته اند و مدرس تمدن و اعتدال شده اند. اینها سه دهه است که تلاش میکنند سیاهی خرداد ۶٠، سیاهی به خون کشیده شدن رادیکالیسم یک انقلاب و سیاهی سرکوب بورژوازی را بعنوان ”خشونت انقلاب“ در ذهن و فکر مردم و طبقه کارگر بکارند و جامعه را به تمکین به این رژیم بکشانند.
و اما آن دلایل پایه ای که به انقلاب علیه بساط سلطنت منجر شد دهها برابر نیرومندتر در جامعه امروز ایران وجود دارد. دهها میلیون نفر زیر خط فقر قرار دارند؛ بیکاری و فلاکت رمقی برای آدم ها باقی نگذاشته است؛ آنها که شاغلند باید چند شغل داشته باشند و بسیاری از آنها دستمزد خود را دریافت نمیکنند. جمعیت عظیم چند ده میلیونی جوان تحصیلکرده روز به روز با بازاری خالی از کار روبرو است. هیچ چشم اندازی برای خروج از این وضعیت وجود ندارد. به این اعتبار، دولت اعتدال، دولت ”ناراضیان“ در ایران نیست. روحانی ریس قوه مجریه رژیم اسلامی در ایران است. ریس کابینه است. ریس مافوق ساواما و وزارت اطلاعات و وزارت کشور حکومتی است که آدمکشی وجه مشخصه اصلی اش است. این آدم ریس مافوق سازمان زندانهاست. زندانیان در ایران رسما زندانی ایشانند. اعدامیان در ایران رسما اعدامیان دولت ایشانند. اختیار دریافت و خرج کردن درآمد نفت و مالیات های مردم، پرداختن یا بالاکشیدن مزد کارگران، تعیین سهم یا ابعاد محرومیت مردم از بهداشت و مسکن و سوادآموزی، با ایشان است. ایشان است که بودجه سپاه و بسیج را تعیین میکند و میپردازد. ایشان است که اسلحه میخرد و در منطقه موش میدواند. ایشان بزور حجاب سر زنان میکند. در حکومت ایشان است که احزاب سیاسی اجازه فعالیت ندارند، که کارگران اجازه تشکل و اعتصاب و انعقاد قرارداد جمعی ندارند، که زنان اجازه زندگی ندارند، که مطبوعات آزاد وجود ندارد، که مردم را به جرم عقایدشان میگیرند و میزنند. تعریف شغلی ایشان پاسداری و اجرای کل قوانین و احکام رژیم اسلامی است. به این عنوان حقوق میگیرد. قانون را همین ها می نویسند و ابقایش میکنند. جای هیچ نوع پرده پوشی و ماست مالی وجود ندارد. ایشان و دولتشان همان شان و منزلتی را دارند که روسای گشتاپو در آلمان هیتلری داشتند.
اینها همان ٣٠ خردادی های سابق اند که امروز در مقابل نیروی عظیم و پر انرژی نسل حاضر، که در مقابل کارگران و جبهه آزادیخواهی به تملق گویی و نجات سرمایه داری و نظامشان کشیده شده اند. اینها همان ”خودی“ ها و مدافعین نظامند که نهایتا باید توسط انقلاب کارگری از سر راه خوشبختی انسانها جارو شوند. اینبار ما نمیگذاریم ٣٠ خردادی دیگر تکرار شود! کمونیسم امروز، بدون سر سوزنی توهم و تخفیف به عنتر بازی بورژوازی، طبقه کارگر را برای جدال نهایی علیه طبقه حاکمه آماده میکند. اینرا ما حکمتیستها تضمین میکنیم.
No related posts.