حزب حکمتیست یک جهت گیری و سنت متفاوت از چپ موجود در جامعه را نمایندگی کرده است. تلاش خط رسمی این حزب در شکل دادن به تحزب کمونیستی طبقه کارگر ایران در مصوبات و در پراتیک آن از روز تاسیس اش معرفه و معلوم است. کسی که در مقابل این تاریخ و این حقیقت مقاومت کند نه تنها ایمان خرافی به گذشته را کنار نگذاشته بلکه عاجز از انجام وظایف کمونیستی پیش رو است. اعتقاد عمیق به ضرورت استقلال طبقه کارگر در تئوری، سیاست و تشکیلات يک داده حزب حکمتيست است. حزب ابزار ماست و به آن احتیاج داریم تا در “همین جهان” و در حیات واقعی و بالفعل کارگران و انقلابیون کمونیست ایران که صفوف ما را می سازند و تاریخ واقعی را به پیش می برند دخیل باشیم. بر خلاف چپ غیر اجتماعی و فرقه ای که تحزب را در هاله ای از خرافات مذهبی پیچانده و ریاکارانه از آن دفاع میکند، اما آنها که سازندگان تاریخ خویش اند ابزار خود را آنگونه که باید میسازند.
نگاهی به سرچشمه تمایز تاریخی ما پس از انقلاب ۵۷
مارکس در هجدهم برومر، ويژگي انقلابات پرولتري را در مداوم بودن آنها توصيف کرده است. اين انقلابات ناچاراند در پس هر استراحت، مدام از خود انتقاد کنند و جوانب ضعف تلاش هاي خود را بي تخفيف به باد استهزا گيرند تا دوباره حرکت خود را با نيروي تازه نفس و بي رحمانه عليه دشمن از سر گيرند. دید مارکس در مورد خصلت انتقادی انقلابات پرولتری به نحوی روشن و قابل فهم، جهت و متدولوژی رسمی حزب حکمتیست را حتی بسیار قبلتر از تاسیس آن نشان می دهد. جنبیدن، دشمن را شکست دادن و باز او را در قامت نو یافتن. دوباره بپا خاستن و ژرف ديدن، نقاط ضعف خود را ظالمانه نقد کردن و باز به مصاف دشمن رفتن. از بين بردن هر ابهام و ناپیگیری تا در هم کوبیدن قطعی بورژوازی. این بیان پایه ای ترین جهت حرکت تاکنونی حزب حکمتیست است.
تشابه میان آنچه مارکس در مورد حرکت انقلابات پرولتری و شيوه شکل گیری آنها بیان میکند با متدولوژی حزب حکمتیست تصادفی نیست. بد نیست در اینباره نقبی به گذشته بزنیم. انقلاب ۵۷ ایران از یک سو آبستن رویارویی طبقه کارگر با بورژوازی و از طرف دیگر خصلت انتقادی آن، سیر اجتناب ناپذير بلوغ هر دو طبقه بود. عروج گسستن از گذشته و پيشروي به سوي آینده بود. آنچه آن انقلاب عظیم در یک کشور سرمایه داری و در عصر انقلابات پرولتری را اسیر کرد، زانو زدن در مقابل خرافات کهنه و توهم به تجارب انقلابات گذشته بود. انقلاب به یک حکومت کارگری منجر نشد و در نیمه راه مسخ شد. مهمترین عامل در عقیم ماندن انقلاب، اسارت “چپ های ۵۷” به خرافات قدیم و بن بست آنان در برابر “اهداف مبهم خویش” بود. آنها که مدعی “پیشاهنگ پرولتاریا” بودند از همان آغاز در گرداب توهم و ناآگاهی خویش غرق شدند. بورژوازی چنان زندانی از آرا و افکار خود علیه کارگران و انقلاب برپا کرد که اساسا و عملا بخش وسیعی از کمونیستها را دنباله رو خود ساخت. دست شستن از انقلاب پرولتری و حکومت کارگری در خدمت شعار “جمهوری دموکراتیک خلق” که امروز در نوای حکومت انسانی و انقلاب انسانی در اهتزاز است تراژدی آندوره چپ ایران و کمدی امروز کمونیسم بورژوایی است. دیروز “وابستگی” به سرمایه داری غیرخودی و “صنعتی کردن” کشور بجای واژگونی کلیت سرمایه داری مطالبه طیف چپ محسوب میشد، امروز مبارزه با “عقبماندگی رژیم و خصلت اسلامی آن”. دیروز مارکسیسم را به “مذهب مترقی” و ناسیونالیسم حق به جانب بورژوایی فروختند امروز به نیمچه لیبرالیسم غربی و جنبش سبز. اگر چپ ۵۷، سرمایه داری را در وجود “چپاولگران خارجی” می انگاشت اما چپی های امروز آن را در وجود “رژیم غارتگر داخلی” می بینند. انقلاب ۵۷ ایران قبل از آنکه در مصاف آشکار با بورژوازی شکست بخورد در تمکین به اهداف این چپ به زانو درآمد.
اما این نه میتوانست برای طبقه کارگر پایان تاریخ باشد و نه تسلیم این طبقه به زندگی در گذشته خويش. ماحصل این رویداد تولد پیشروان نقاد خود بود. پیشروانی که بر متن داده های پر ارزش یک انقلاب پرچم و جهت واقعی تکامل انقلاب پرولتری را درون توهمات بورژوایی بلند کردند. مارکسیسم بار دیگر به نقد متکی شد. بنیادهای اقتصادی، سیاسی و فکری “چپ ۵۷” عمیقا نقد شد. ایده سازش پرولتاریا با بورژوازی ورشکسته و بی اعتبار شد. استنتاجات “چپ” عموم خلقی به برپایی نظام سوسیالیستی که در عمل به مبارزه “ضد رژیمی” می پرداخت در مقابل نیازهای طبقه کارگر ایران و انقلاب کارگری تماما رنگ باخت. این آن خصلت تاریخی و تجربه ای است که حزب ما را حامل یک خودآگاهی طبقاتی کرده است.
تمایز تاریخی ما بعد از فروپاشی دیوار برلین، پا برجا مانده است
مفسرین اوضاع امروز هر یک به نوعی میگویند که دست نگه دارید طبقه کارگر ایران آماده نیست، که جامعه هنوز سرمایه داری نیست. “مردم” در مقابل پدیده ای به نام “رژیم اسلامی” همه منفعت مشترکی دارند! جنگ، جنگ طبقات نیست! آن یکی میگوید باید در مقابل “بربرها”ی جمهوری اسلامی “انقلاب انسانی” بپا کرد و “حکومت انسانی” تشکیل داد! دیگری میگوید که طبقه کارگر باید گوشت دم توپ جناح های بورژوازی شود تا چرخ سرمایه و نیروهای مولده در ایران به گردش در آید و سرمایه داری رشد کند! آن طرف تر انقلابیون در تبعید، چنان بهار انقلابات شمال آفریقا و دنیای عرب از خود بی خودشان کرده که هر روز مشغول اعلام موضع و فراخوان های کاغذی به انقلاب در ایران اند! جدایی ها، انشعابات و دل رنجی های این طیف نه به جدالهای درون جامعه که از دلمشغولی های محیطی سرچشمه میگیرد که در آن نه زمان در حال گذر است و نه مکان قابل تغییر.
قرار بود برای مارکسیست، نقطه شروع صورت مسله، “جامعه” باشد. برای مارکس که جامعه یعنی جایی که انسان می تواند در آن خود را بازتولید کند. بنابراین اگر انسان خصلتی اجتماعی دارد همانا در پشت این خصلت اجتماعى، مناسبات تولیدى عصر اوست که تعیین کننده است. جامعه طبقاتي روح و فکر، عواطف و شعور ما را شکل می دهد. اتمیزه شدن و ناتوانی از بکار گرفتن مکانیسم های جامعه طبقاتي برای ابراز وجود سیاسی و جابجا کردن نیرو، جا خوش کردن در یک موجودیت صنفی و سکتی، سنت کار و فرهنگ چپی است که جامعه و در پي آن طبقه را از مباني فکري و عملي خود حذف کرده است. برای این طیف و مفسرین آن، کمونیسم ابزار مبارزه طبقاتی نیست، دالانی است برای زیستن با سمبل ها و ارواح. کیشی است برای خود ارضایی. بنابراین، شرط اول دخالت در سرنوشت جامعه برسمیت شناختن قانونمندی حرکت آن است.
متاسفانه، سنت و دستگاهی که امروز بنام چپ و بعد از فروپاشی دیوار برلین ظهور کرده در حقیقت کپی همان چپ ۵۷ اما شکل کمدی آن است، پدیده طبقه کارگر و جامعه طبقاتی جایگاهی در متد مبارزه سیاسی این چپ ندارد. ظاهرا دنیا نه به سرمایه دار و کارگر بلکه به با وجدان و بی وجدان، تروریست و غیر تروریست، اسلامی و غیر اسلامی، رژیمی و ضد رژیمی و قبیح تر از همه به انسان و حیوان تقسیم بندی شده است! جای حکومت کارگری را حکومت انسانی گرفته است! آن شفافیت در مبارزه و تاریخ طبقاتی که مارکس در مانیفست به رشته تحریر در آورد جای خود را به فرمول مبهم و گل آلود “تاریخ تمدن انسان ” داده است. این یک عقب گرد فاحش است که لیبرالیسم در سطح بین المللی و بورژوازی ایران به صف وسیعی از کمونیست ها تحمیل کرد. امروز باید در مقابل این فرهنگ تجدید نظر در احکام پایه ای مارکسیسم به اساسی ترین سنگر کمونیستی یعنی مانیفست کمونیست برگشت و از آن دفاع کرد.
افشاگری از ماهیت طبقاتی و نقش سیاسی دولت بعنوان ابزار طبقه حاکم، قدم اول در باز فراخواندن کارگران به مبارزه برای تصرف قدرت سیاسی است. رسالت کمونیستی و طبقاتی حزب حکمتیست قبل از هر چیز، بیرون کشیدن دوباره مارکسیسم از زیر آوار تحریفات چپ امروز و طبقات دارا است. نقد پایه های سبک کاری چپ غیر اجتماعی که در طول سه دهه هنوز غیر اجتماعی و بی ربط به مبارزه طبقه کارگر است. نقد و کنار زدن بستر غیر اجتماعی و غیر کارگری که چپ تاریخا در آن بلوغ و رشد کرده و ناتوان و عاجز از نفوذ در طبقه کارگر و شناختن مکانیسم های اجتماعی کار با این طبقه است.
نتیجه گیری
حزب کمونیستی بدون وجود کارگر بعنوان موجودیت عینی اجتماعی در رابطه با تولید، بی معنا است، حزب طبقه دیگری است. اصل اساسی مارکسیسم این است که استراتژی سازمان دادن هر انقلاب اجتماعی شناختن قانونمندی حرکت طبقات است، شناختن قالب مناسبات تولیدی آن و بازتاب آن در روابط بین انسانها است. کمونیست ها وکیل مدافع نیروی های مولده نیستند. تفاوت آنها در تحلیل مناسبات طبقاتی با بقیه در این است که چگونه میتوان نظام سرمایه را سرنگون کرد. و برای این امر و این منفعت لازمه رفتن به جنگ سرمایه متحزب کردن کارگران کمونیست است. در نتیجه صورت مسله این است که افق و به تبع آن سنتي را بنا کرد که انقلاب کارگری را برپا دارد. ما به سازمان قیام کارگران احتیاج داریم. به “Joe Hill”ی که از بیخ بردگی مزدی را نمیخواهد. تحلیل طبقاتی، باید سازمان و سنتي ايجاد کند که انقلاب اجتماعی را با آن به سر انجام رساند. بدین ترتیب سنتي که معطوف به محدود نگری از اوضاع جاری باشد نمیتواند اهداف سوسیالیستی را سازمان دهد.
تاریخ تا ابد به ما فرصت نخواهد داد، هیچوقت شرایط به اندازه امروز مهیای سازماندهی انقلاب کارگری نبوده است. مبارزه با افکار، سنتها و سیاست های کمونیسم بورژوایی و چپ فرقه اي در صفوف جنبش کارگری امر تعطیل ناپزیر ماست. نقد همه جانبه نظرات و سیاست های غیر کارگری به منظور مصون داشتن پرولتاریا از تکرار فاحش تجارب شکست های پیشین قطعا در دستور کار ما است. جامه سنت های غیر کارگری و غیر کمونیستی در میان طبقه کارگر ایران را باید پاره کرد و دور انداخت. کوچکترین دستاوردها و فتح سنگرهای پرولتری، به پرطمطراق ترین کلی گویی ها و اعلام موضع های کاغذی و توخالی می ارزد. حزب حکمتیست یکی از این دستاوردها و یکی از این ابزارها است. پس به قول مارکس:
گل همینجاست، همینجا برقص!
تاریخ انتشار: ژانویه ۲۰۱۲