«روزگاری دلاوری توهم داشت كه انسانها تنها به خاطر این در آب غرق میشوند كه دچار وسواس ایده جاذبه شدهاند. و اگر این ایده را مثلا با اعلام خرافی و مذهبی بودن آن از سر انسانها بیرون كنیم، آنها به گونهای والامنشانه در مقابل هر خطری از ناحیه آب مصون میشوند. دلاور ما در سراسر عمر خود علیه توهم جاذبه، كه همه آمارها شواهد جدید و متعددی از نتایج زیانبار آن بدست داده بود، جنگید. این دلاور از قماش همین فیلسوفان انقلابی جدید در آلمان بود.»
ایدٸولوژی آلمانی – كارل ماركس و فردریك انگلس
مقدمه
جمهوری اسلامی بعد از موج اعتراضات گسترده دیماه ۹۶ تاكنون لحظه به لحظه در مقابل پیشروی جامعه در حال پسروی است. به موازات این تغییر تناسب قوا، داغترین جدال سیاسی و طبقاتی در ایران حول این شرایط ویژه درگرفته است. جنبشها و احزاب سیاسی بر سر چند و چون آینده بعد از جمهوری اسلامی در دل استراتژیكترین كشور خاورمیانه به جنب و جوش افتادهاند. جامعهای كه نزدیك به یك قرن زیر چكمههای حاكمیت دو نظام استبدادی (سلطنت و اسلامی) به خشنی استثمار و سركوب شده است، امروز با پشتگرمی به دخالت پُرشتاب سیاسی طبقه كارگر، به اشكال مختلفی میداندار شده است؛ طبقهای كه اعلام كرده است «چه میخواهد و از آن كوتاه نمیآید»! اجتماعیترین و ایمنترین افق عبور از جمهوری اسلامی را كمونیستها و رهبران رادیكال – سوسیالیست طبقه كارگر در راس مبارزات متحدانه و قدرتمند خود، خاطرنشان كردهاند. اعلام «اداره شورایی»، آلترناتیو طبقه كارگر در مقابل همه آلترناتیوهای بورژوایی است كه اكنون مطرح است و به ناگزیر تمام جنبشها و احزاب سیاسی را حول خود قطبی كرده است.
همینجا دو نكته مقدماتی لازم به تاكید است: نخست آنكه امروز دوست و دشمن به روشنی اهمیت و جایگاه نیرومند طبقه کارگر ایران برای خواست معیشت، رفاه و آزادی را پذیرفته است. تلاش بیبضاعت دشمنان طبقاتی برای به كجراه بردن این روند، آنها را وارد میدان قماری سرنوشتساز، بر سر بنیادهای حفظ و تداوم نظام بردگیمزدی از گرده طبقه کارگر میکند. واقعیت اینست كه سرمایهداری در ایران با بهبود سطح معیشت کارگر و پاسخ به توقع بالای این طبقه از رفاه و آزادی در تناقض ماهوی است. این منطق به نحو روشنی خود را به خصلت تقابل طبقاتی جاری بین دو طبقه در ایران تبدیل کرده است.
نكته دوم (كه پیامد منطقی نكته اول است) اینست كه مبارزات كارگران هفتتپه در تعمیق این منطق و تبدیل آن به پرچمی سراسری و رادیكال در جدال بین دو طبقه اصلی كه تاكنون عظیمترین شكستها و عقبنشینیها را به حاكمیت تبدیل كرده است، جایگاه ویژهای به خود اختصاص داده است. در واقعیت امر، طبقه كارگر ایران با پیشتازی گردان رزمنده خود در هفتتپه، كل حاكمیت سرمایهداری در ایران را با همه ابزارها و تاكتیكهایش، با همه نیروهای سركوبگر و وزارت اطلاعاتش، با قاضی و استاندار و روسای هر سه قوه و بیت رهبریاش را كیش و مات كرده است. کارگران هفت تپه با اتحاد و دخالت مستقیم خود از مجرای مجامع عمومیشان، با پنج سال مقاومت در مقابل استبداد، سرکوب، زندان و توطئههای پیاپی حاکمیت علیه نمایندگانشان، بلاخره كارفرما را خلع ید كردند. خلع ید از اسدبیگی آغاز راهی است كه طبقه كارگر ایران را در یك توازن قوای بسیار مساعد و قویتر در مقابل دشمنان طبقاتی خود قرار داده است. حاكمیت با علم به این واقعیت كه این پیروزی و تجارب غنی آن، موقعیت طبقه کارگر در ایران را در جدال طبقاتی با بورژوازی نیرومندتر کرده است، به تکاپو افتاده است. اكنون حاكمیت به اشكال گوناگون در صدد جبران مافات این شكست است.
در حاشیه این رویداد بزرگ، طیفی از منتقدین لیبرال هم در این مدت به شیوههای مختلف، در تولید پارازیت جهت کاهش صدای این رویداد تاریخی، فعال بودهاند. جنگیرهایی که در طی این مدت با پشتپا گرفتن از رهبران جسور کارگران هفت تپه برای خود بازاری به هم زدهاند؛ در این نوشته مستدل خواهم كرد كه تحرك این طیف به اسم كارگر و «پرولتاریا» در واقع برای به سكوت كشاندن و تخریب صف مستقل و سوسیالیستی طبقه كارگر است. مانند همیشه، سیستم فكری و عملكرد سیاسی این طیف، ریشه در جهتگیریهای سیاسی – جنبشی بورژوازی لیبرال و رفرمیست ایران دارد كه تاریخاً توسط «جبهه ملی» و حزب توده نمایندگی شده است؛ و همیشه بعنوان اپوزیسیون طرفدار نظام با نیمچه انتقاداتی به حاکمیتهای موجود، چه سلطنتی و چه اسلامی، ابراز وجود کرده و گاهاً سهمی هم از قدرت حاکمه بدست آوردهاند. این طیف را امروز به اسم «محور مقاومتیها» میشناسند. اما چرا باید به این طیف پرداخت؟ آیا واقعاً نقد همهجانبه مبانی فكری و سیاسی این لیبرالیسم و چپ غیركارگری توسط ماركسیسم انقلابی و كمونیسم كارگری در چهل سال پیش و در مقطع انقلاب ۵۷ كافی نبود، كه امروز باید برگشت و وزن این نظرات را دوباره بررسی كرد؟ ایا باعث «مطرح» شدن آنها نمیشویم؟
به محور مقاومتیها باید پرداخت، نه به علت جایگاه اجتماعی نداشته آنها بلكه به دلیل ایجاد اغتشاش و دستانداز در فضای مبارزاتی كه از دیماه ۹۶ به این سو، روز به روز جمهوری اسلامی را در منگنه قرار داده است. دست این طیف مجاز و قانونی را در شرایط ویژهای علیه كمونیسم و طبقه كارگر باز گذاشتهاند؛ در شرایطی كه كارگران رادیكال – سوسیالیست در راس جنبش كارگری عروج كردهاند و جامعه را با آلترناتیو «اداره شورایی» به پیوستن به دورنمای حكومت كارگری در سیر روند رو به رشد سرنگونی جمهوری اسلامی فرا میخوانند. در سالهای پیش از انقلاب ۵۷ كه حکومت محمدرضا شاه حلقه سرکوب چپ در دانشگاهها و فضای روشنفکری را تنگتر و مختنقتر کرد و دست جناح میلیتانت جنبش ملی – مذهبی، مانند شریعتیها و دستگاههای حسینه ارشادشان را باز گذاشت، فراموش نمیکنیم که امثال گلسرخیها، با هر درجه تصویر معوج كه از چپ و ماركسیسم در ذهن خود داشتند، روانه میدانهای تیر میشدند، اما منبر امثال شریعتیها و حسینه ارشاد، گرم بود و اجازه فعالیت قانونی داشتند. جریان ارتجاعی که بعنوان تنها اپوزیسیون «میلیتانت» در صحنه، تحت پوشش چپ از نوع «شیعه سرخ علوی» رنگ «مستضعف پناه» بخود گرفت و توانست فضای انحصاری «اپوزیسیون» عملاً مجاز ایران را اشغال کند و ضمن انتقادات «آتشین» به حکومت شاه، تعلق به نظام سود و استثمار کاپیتالیستی در ایران را پنهان كرد. اما «محور مقاومتی»های ما، آبشخور این اپوزیسیون ملی – اسلامی و شكست خوردهاند. بازماندگان بیریشه، محصول استبداد و اختناق جمهوری اسلامی در حاشیه تحولات سیاسی و اجتماعی ایران كه امروز در لفافه «كمونیسم» و «پرولتاریا» در واقع امر، با «تٸوری»های ضد كمونیستی و ضد كارگری خود، صرفاً مشغول تولید پارازیت هستند. ما به سهم خود در این نوشته پرده از بیربطی این طیف به ماركسیسم كه با لعاب كارگرپناهی به سمت كمونیسم و رهبران كارگری سنگ پرتاب میكند، برخواهیم داشت. کاری که چپ در اوان انقلاب ۵۷ و پیش از به قدرت رسیدن ارتجاع اسلامی، نکرد و بردوش مارکسیسم انقلابی و كمونیسم كارگری، پس از به قدرت رسیدن ارتجاع اسلامی افتاد.
در منتهیالیه این جماعت، جزوهای تحت عنوان «چپ علیه كمونیسم» (چه عنوان با مسمایی از جنس دولت مستضعفان) توسط آقای وحید اسدی منتشر شده است كه در روند «بازاندیشی» درباره «اتفاقات هفت تپه»، آسمان و ریسمان را به هم بافته است تا دست و پا شكسته با کلماتی قلمبه سلمبه و البته بیمحتوا، دانش «تٸوریك» خود را به رخ مخاطب بكشد. میفرمایند كه آنچه پس از تحولات عظیم دیماه ۹۶ در هفت تپه تحت عنوان «آلترناتیو اداره شورایی جامعه» در برابر آلترناتیوهای راست دست بالا پیدا كرده است، چیزی جز توطٸه «چپ بورژوایی و سرنگونیطلب» نیست.
ایشان از تٸوری توطٸه یك صندوق سیاسی برای خود ساختهاند و مرتب شبیه آخوندی شده كه روی «واقعه كربلا» سرمایهگذاری كرده است و به واعظ «نكنید» و «نمیشود» و «مگر ندیدید»، تبدیل شده است. «مهارت» در بكارگیری اطلاعات غلط، قیچی كردن نقل قولهای سر و دم بریده از نوشتههای ماركس و لنین بدون در نظر گرفتن تحلیل مشخص از شرایط مشخص، تبدیل كردن ماركسیسم به یك ماركسیسم قانونی و تهی كردن آن از ماتریالیسم پراتیك و اراده انقلابی، همراه با یك دكان خرازی فروشی از مقولات در این جزوه، تنها «هنر» یك دن كیشوت لیبرال است كه برای فرار از بحث سیاسی و كنكرت، كم آورده است و با شمشیر چوبی به جنگ «شورا» و كارگران هفت تپه و دستاوردهایشان آمده است. باید اعتراف كرد كه «جنگیری» و تعقیب روح سرگردان «سیاست» و شورا در هفت تپه، واقعاً شاخص موفقیت امثال آقای اسدی است. یکی از سوالاتی که برای خواننده پیش میآید این است که نیاز به این درجه از مغلطهگویی، «تئوری»بافی، خلط مبحث و قلب واقعیات از کجا نشات میگیرد؟ پاسخ سر راست است؛ وقتی حقیقت نالازم میشود، دیگر نیازی به كنكاش برای دستیابی به حقیقت نیست؛ در ادامه مقاله به این نكته میپردازم كه چگونه نزد این لیبرالیسم «چپ»، هدف وسیله را توجیه میكند.
روح «خبیث» شورا
در دستگاه فكری این لیبرالیسم «چپ»، كارگر امروز همان «مستضعف» دیروز است كه باید «ناجی» از بیرون طبقه به نجاتش بیاید! ناجی هم نه گرایش معینی در درون طبقه، نه گرایش كمونیستی موجود در طبقه كه مانیفست آن را كمونیسم كارگری به روشنی تعریف كرده و سیمای آن را نشان داده است، بلكه موجودیتی ذهنی و در بهترین حالت «آكادمیك» بیرون طبقه است. «كارگر را سیاسی نكنید» حرف قانونی امروز این لیبرالیسم چپ است كه معنی زمینی آن اینست كه سیاست را به عهده وزارت اطلاعات و بیت رهبری و دفتر این و آن پرزیدنت واگذار كنید. امروز كه كارگر در ایران بعد از چهل سال مقاومت خود، روی پلهای ایستاده است كه میداند چه میخواهد و به مفهوم «از طبقه در خود به طبقه برای خود» پی برده است، و همزمان در مقابل كارفرما و دولت اعلام میكند كه طبقه كارگر یك سرنوشت مشترك دارد و به اهمیت اداره شورایی جامعه در مقابل آلترناتیو ناسیونالیستها، قومپرستها و مرتجعین رسیده است، آنوقت آقای اسدی مشغول باد زدن تفرقه و دو بههمزنی در صفوف مبارزه طبقه كارگر است و در ركاب جناب وزیر كار و آقای علیرضا محجوب دم میگیرد كه طبقه كارگر به سیاست آلوده شده است و مبارزه اقتصادی باید همیشه قانونی باشد.
ایشان میفرمایند:
«انحراف هایی مانند شوراگرایی که ندای آن از هر طرف به گوشمان می رسید، از این نوع آخر رویکرد به کمونیسم است؛ سیاستی بیموقع که در ادامه خواهیم گفت چرا نتیجه اتخاذ آن در وهله كنونی، درغلتیدن آنی به درون اردوگاه متخاصمان پرولتاریا و هم جریان شدن با مخربترین سیاست های بورژوایی است.
صراحتا باید گفت تغییر فاز از مطالبات اقتصادی به «تشکیل شورا» نه امری ناشی از فهم تمام وکمال حل ناپذیر بودن نهایی استثمار و فشار وارد بر گرده طبقه کارگر در نظام تولید سرمایه داری، بلکه محصول تعمیم دادن بی میانجی خواست های اقتصادی واقعی (خواست هایی كه میتوانست به صورت عملی راه را برای تقویت تشكل یابی در سطح كارخانه یعنی در نهاد سندیكا یا نهادهای دیگری در ادامه فرایند تشكل یابی بگشاید) به سطح كلان سیاسی بود.
طلب «شورا» و «خودگردانی» توامان به معنای عدم فهم كلیت سرمایه داری (یعنی امپریالیسم)، روابط و مناسبات گسترده آن هم در سطح اقتصادی و هم در سطح سیاسی و هم در سطح بین المللی بود (در فهم اقای اسدی از سرمایه داری در ایران، بورژوازی داخلی تطهیر میشود). بازتاباندن كلیت اعتراض و پیكان آن، از بستر معیشت و بدون در نظر گرفتن ضرورت برداشتن گامی سیاسی در هر گام مبارزاتی كارگران، روی دیگر سكه ای است كه با آن در تاریخ چندساله مان بیگانه نیستیم: سكه نبود عزمی در تشكل یابی متناسب با میزان كنونی انكشاف مبارزه كارگری در محیط های كارخانه. این منش ها در زمانه ای كه نه یك تشكل منسجم كارگری و نه افقی مبنی بر انقلابی شدن اوضاع وجود ندارد، نه راه نجات، بلكه در نهایت راه سلاخی پرولتاریاست. فرقی نمیكند امضای نامه اسماعیل بخشی پای نامه به رٸیسی باشد یا سندیكا در حال اشاعه همین شیوه مطالبه گری با طومارنویسی به رٸیسی… اولی باپشت كردن به ضرورت احیای فعالیت سندیكایی هفت تپه و دومی یعنی سندیكا با پشت كردن به خودش.» (تاكیدها از من است)
واقعیت اینست كه طبقه کارگر ايران يک سنت قوى اتحاديهاى یا سندیكایی و به این اعتبار، تجارب کافى براى ايجاد يک جنبش اتحاديهاى كه ادامه کار آن تضمین شده باشد، نداشته است. عوامل متعددی در این امر دخیل بودهاند كه مهمترین آنها، شرایط عروج سرمایهداری در ایران و شیوه حاكمیت سیاسی سرمایه یعنی روبنای استبدادی و دیكتاتوری عریان در ایران بوده است. زایش مناسبات سرمایهداری در ایران و رشد سریع و تودهای طبقه كارگر، از دهقان روستایی به پرولتر صنعتی و شهری، با عروج مناسبات سرمایهداری در انگلستان و فرانسه و برزیل و هندوستان، متفاوت است. به قول ماركس برای روش دیالكتیكی تبیین پدیدهها، محدودیتی وجود دارد و باید آن را به رسمیت شناخت؛ به این دلیل كه روند تكوین سرمایه یك امر مشخص است و بنابراین بعنوان یك پدیده تاریخی مشخص باید بررسی و فهمیده شود. از این نقطه نظر، برای فهم شرایط ظهور سرمایهداری در ایران و درك روبنای استبدادی و دیكتاتوری عریان طبقه حاكم و همچنین امكان سازمانیابی طبقه كارگر برای مقابله با طبقه استثمارگر، به مطالعه و تحقیق مشخص تاریخ عروج سرمایهداری در شرایط مشخص ایران نیاز است. واقعیت اینست كه انقلاب نیمه ناتمام مشروطه نتوانست رسالت استقرار جامعه مدرن كاپیتالیستی در ایران را به عهده بگیرد. به سرانجام رساندن این روند از بالا و به سرعت با توسل به استبداد و دیكتاتوری عریان حاكمیت توسط محمد رضاشاه و در یك پروسه «بورژوا – امپریالیستی» انجام گرفت. اصلاحاتی كه توسط فشار سرمایه امپریالیستی و در راستای تقسیم كار جهان امپریالیستی كه در آن ایران بعنوان حوزه صدور سرمایه با اقتصاد كاپیتالیستی متكی به كار ارزان و كارگر «تماماً خاموش» قرار داشت، به طبقه حاكم كه دربار پهلوی نماینده آن بود، تحمیل شد.
اصلاحاتی كه به «انقلاب سفید شاه و ملت» یا «اصلاحات ارضی» مشهور شد و در طی آن مسٸله زمین و تغییر شیوه تولید فٸودالی، نه از پایین توسط پیروزی جنبشهای دهقانی بلكه از بالا و توسط طبقه حاكم و در راستای تقسیم كار جهانی سرمایه صورت گرفت. زمین نه توسط جنبش دهقانی، بلكه توسط شاه و تحت نام «انقلاب سفید» بین دهقانان تقسیم شد. این روند به سرعت هر چه تمامتر دهقانان فقیر را كه زیر وامهای سرمایه مالی ورشكست شده بودند، روانه شهرها كرد و تبدیل به پرولتر صنعتی شدند. حل امپریالیستی مسٸله ارضی در ایران هرگز توسط چپ سنتی در دوران انقلاب ۵۷ درك نشد و از اینرو همیشه در حسرت و دفاع از روند كلاسیك زایش مناسبات سرمایهداری در ایران، حاضر نشد كه تحول و دگرگونی جامعه ایران از یك جامعه فٸودالی و خانخانی به یك جامعه سرمایهداری به شیوه «اصلاحات ارضی» شاه را بپذیرد. مباحث چهل سال پیش توسط ماركسیسم انقلابی در مورد «حل امپریالیستی مسٸله ارضی» و جدلهای تٸوریك عمیق در مورد خصلت سرمایهداریبودن شیوه تولید در ایران، برای قانع كردن طبقه كارگر به موجودیت پرولتری خود نبود بلكه برای كوبیدن میخ واقعیت بر مخیله منجمد آن چپ دهقانی و گذشتهپرست بود.
بنابراین، ما در ایران با نوعی از مناسبات سرمایهداری مواجه هستیم كه بقاء خود را مدیون وجود اختناق و دیكتاتوری گستردهای است كه لازمه حركت سرمایه تا به امروز در ایران بوده است. استقرار جامعه مدرن در جوامعی مثل ایران مطلقاً همه قانونمندیهای كلاسیك گذار به جامعه مدرن را ندارد. دوران طفولیت و پرمرارت جامعه مدرن ایران با كودتا، سركوب و اختناق دهه ۳۰ شمسی و اصلاحات ارضی در اوایل دهه ۴۰ پشت سر گذاشته شد. پربیراهه نیست كه حاكمیت سیاسی بورژوازى در ایران، وجود احزاب رفرمیست و سوسیال – دمكرات با یك جنبش اتحاديهاى مستقل آنهم در كشور انقلابخیزی مانند ایران با آن جایگاه كلیدی در خاورمیانه را تحمل نميکند. ممنوعیت فعالیت سازمانهای مستقل کارگری چه پیش و چه پس از انقلاب ۵۷، بریدن زبان نماینده یک سندیکای کارگری و حملات به سندیكای شركت واحد از چنین خصلتی مایه میگرفت. این درجه از خفقان، استبداد و سرکوب هر اعتراض صنفی و «غیر سیاسی» از طرف بورژوازی در حاكمیت، در کنار عدم اظهار وجود احزاب رفرمیست و سندیكاهایی كه بتوانند رادیكالیسم جنبش كارگری را مهار كنند، باعث شده است كه جنبش كارگری به سرعت در هر تكان اجتماعی، سیاسی شود. به این اعتبار، مبارزه اقتصادی طبقه کارگر در ایران به دلیل خصلت ویژه بورژوازی حاکم به سرعت سیاسی میشود و سندیکا و اتحادیه، بعنوان ابزارهای محدود به مبارزه اقتصادی و صنفی کارگر در چهارچوب قانون، ابزار مناسبی حتی برای پیشبرد مبارزه اقتصادی نیستند. طبقه کارگر در کشوری مانند ایران به ابزاری که بتواند همزمان هم مبارزه اقتصادی را پیش ببرد و هم ظرفیت و توان سد بستن سیاسی در مقابل استبداد و سركوب را داشته باشد نیاز دارد و این ابزار چیزی جز جنبش مجامع عمومی و نهایتا شوراهای کارگری نیست. این را انقلاب ۵۷ و تجربه شوراهای كارگری اثبات كرد. بنابراین، سنت اتحادیهای هیچگاه در ایران پا نگرفت و بطور مشخص خط سندیكایی در برابر خط شورایی در دوره انقلاب ۵۷ بازنده شد، و نتوانست تأثيرى جدى بر پراتيک کارگران داشته باشد.
تصور نكنید كه گویا آقای اسدی، «مسیحای» مبارزه اقتصادی كارگران یا حتی مدافع سنت اتحادیهای و سندیكایی است. به هیچ وجه! رفرمیست و یا سندیکالیستخواندن آقای اسدی لطف بزرگ و بیجایی به ایشان است. ضدیت ایشان با شورای کارگری و «تندروی»های نمایندگان کارگری در جدال طبقاتی دو قطب درگیر، خاصیت و معنی سیاسی دارد. ایشان مهره كارفرما و دولت و عامل تفرقه در صفوف كارگران است.
كارگر هفت تپه، كارفرما را خلع ید كرده است، ایشان شاكی است و به كارگران اخطار میدهد كه «برگردید پشت خط تولید»! دولت بورژوایی، آب و معاش را بروی نیشكر هفت تپه بسته است، ایشان مشغول شغل شریف دو بههمزنی میان سندیكای هفت تپه با مجمععمومی كارگران است. كارگران حول اقتصادیترین مطالبات اقتصادی و رفاهی خود، اتحاد یكپارچهای را همراه با خانوادههای خود به نمایش گذاشتهاند، ایشان مانند یك آژدان، چماقش را از آستین بیرون آورده و تهدید میكند كه «این زیادهخواهی است و با تاریخ و سنت ما» سازگاری ندارد. آژیتاتورهای هفت تپه، شهر را پشت سر خود بسیج كردهاند، صدایشان را به كل طبقه كارگر رساندهاند و جهان شاهد مقاومت و اتحاد جانانه آنهاست، اما ایشان مانند یك آخوند، به كارگر هشدار میدهد كه ابراز وجود شما به این شكل، نجس است. پس برگردید پشت خط تولید (تولیدی كه چرخهای آن عملا در ایران پنچر شده است) و به زبان كلیله و دمنه، اوراد «سوسیالیستی» بخوانید تا از نجاست شورا در امان بمانید.
آقای اسدی پشت سنگر ویران «دفاع از مبارزه سندیکایی» و «شورا برای دوره انقلابی است» قائم میشود تا به تقابل امروزش با ابراز وجود سیاسی طبقه کارگر رنگ و لعابی واقعبینانه و همزمان رادیکال و انقلابی بزند. ما به فهم ایشان از امپریالیسم و تز «انقلاب جهانی» ایشان و استنتاجات سیاسی پشت این تز، در بخش بعد نگاهی خواهیم انداخت. بیست سال پیش زمانیكه به قول آقای اسدی «افق مبنی بر انقلابیشدن اوضاع» در ایران مانند امروز وجود نداشت، و اوضاع اقتصادی بر وفق مراد ایشان خیلی «متعارف» بود، دولت بورژوایی ایران بروی زبان منصور اسانلو تیغ كشید كه از رهبران سابق سندیكای شركت واحد بود و بر حق قانونی داشتن اتحادیهای مستقل و غیردولتی اصرار میورزید. اما آقای اسدی در پاسخ میگوید كه اقتصاد، سیاسی نیست! در دولت «اصلاحات» خاتمی و «جامعه مدنی» باب میل آقای اسدی، كارگران خاتون آباد كه در اعتراض به بیكاری جلوی فرمانداری تجمع كرده بودند را به رگبار بستند، ایشان میفرماید «اقتصاد بی تقصیر است»، كارگران دچار جنزدگی سیاسی شده بودند! در اوج استبداد و خفقان و در شرایطی كه باز به قول آقای اسدی «افق مبنی بر انقلابیشدن اوضاع» وجود نداشت و لیبرالهای ما مشغول حساب و كتاب «انباشت سرمایه» در ایران بودند، كارگران نفت پالایشگاه تهران در آذرماه ۱۳۷۵، حول مطالبات اقتصادی خود یعنی طرح طبقهبندی مشاغل، اعطای وام مسكن و بهبود وضع درمانی كارگران، دست به بزرگترین اعتصاب در طول تاریخ مبارزات خود تا آندوره زدند و سركوب شدند؛ اما از منظر آخوند اسدی، علت سركوب كارگران حتما این بوده است كه به «زیادهخواهی سیاسی» آلوده بودند و خط تولید را جا گذاشته بودند! «كارگر نفت ما رهبر سرسخت ما» در انقلاب ۵۷، با اعتصاب قدرتمند خود یك نظام تا بیخ دندان بورژوایی و مستبد را بزیر كشید، شوراها و كمیته های كارخانه خود را هرچند كوتاه مدت، اعمال كرد و خطر كمونیسم و حكومت شورایی از ایران تا اتاق خواب پرزیدنت «جیمی كارتر» و هیٸت حاكمه آمریكا رسید و با توجه به «خطیر»بودن شرایط، فوراً در گوادلوپ نشستی ترتیب دادند تا خمینی و ضدانقلاب اسلامی را سازمان دهند و بتوسط آن، انقلاب ۵۷ و شوراهای كارگری را سركوب كردند؛ اما با فرض رویكرد جناب اسدی، در همان دوره نیز شوراهای كارگری «بیموقع» و زودرس تشكیل شدند و به روند «انباشت سرمایه»، «اصلاحات» و «شكوفایی صنعت و اقتصاد» ضربه زدند!
ایشان لیبرالی است كه پشت بنیصدر، تٸوری سهجهان ماٸو و حزب رنجبران قایم شده است و تیر مشقی شلیك میكند؛ بنیصدری كه در سال ۵۸ اعلام كرد «شورا پورا مالیده جانم، برگردید سر كار»؛ پیشكسوتان ایشان اسكورت داریوش فروهر، وزیر كار دولت موقت بودند كه در فروردین سال ۵۸ خطاب به تحصن كارگران بیكار در وزارت كار در پاسخ به كارگری كه گفته بود: «شما موظفید و باید وام را قبل از عید به كارگران پرداخت كنید»، پاسخ داد كه «از ارس تا خلیج فارس كسی كه به من «باید» بگوید به دنیا نیامده است»! آنروزها نیز پیشینیان آقای اسدی طبقه کارگر «زیادهخواه» و «پرمدعا»یی که پا را از گلیم مبارزه اقتصادی درازتر كرده بود و برای بهزیر کشیدن بورژوازی از قدرت پا وسط گذاشته بود و داعیه حاكمیت داشت را مسئول سرکوب شوراها («شوراهای زودرس») میدانستند. طبقه کارگری که «قدرت تشخیص» ایشان در متمایز کردن دشمن مستبد از دشمن لیبرال خود را نداشت و مانند ایشان برای شکست دشمن مستبد با دشمن لیبرال متحد نشد! ظاهرا دخالت لیبرالها و آخوندها در سیاست و در قدرت فرض است، اما تا نوبت دخالت كمونیستها و طبقه كارگر در امر سیاست میرسد همه از دم تٸوریسینِ «نمیتوانید» و «نمیشود» و «حق ندارید» و «نكنید» و «مگر ندیدید» میشوند.
سوال اینست كه كدام انسان با درایت و مدافع مبارزه اقتصادی طبقه كارگر در جهان سراغ داریم كه حاضر باشد در چنین منجلاب ضد كارگری غرق شود كه امثال جناب اسدی با آب و تاب كارگر را دعوت به شیرجه رفتن در آن میكنند؟! كارگران كمونیست، وارد جدال ساختگی و تخیلی بر سر اینكه «سياست مهمتر است يا اقتصاد» نمیشوند؛ بلکه بر سر اين امر كه تعرض بورژوازی را چگونه میتوان با یك اتحاد قدرتمند پس زد و مناسبات اقتصادی موجود را چطور ميشود از ریشه دگرگون كرد، جدل میكنند و راه نشان میدهند.
برای روشن شدن منظور خود، خالی از لطف نیست كه سری به یك تجربه مهم تاریخی بزنیم. انگلستان مهد ليبراليسم و دموکراسى بوده است. اما وقتى طبقه بورژوا عرصه را از نظر اقتصادى به خود تنگ مييابد و تاچريسم را به ايدئولوژى رسمى خود تبديل ميکند، همان ابتدايىترين حقوق سنديکايى کارگران و حقوق مدنى توده مردم در حوزه متروپل هم لغو ميشود. اعتصاب و تپش كارگری در هفت تپه تشابه زیادی با اعتصاب معدنچیان انگلستان در دوران حاكمیت تاچر دارد؛ به درجه زیادی مبارزات هفت تپه همان جایگاهی را در تقابل کل طبقه كارگر ایران و توازن قوا در مقابل طبقه حاکم و دولت و سیاستهای روز آن دارد که ۲ سال اعتصاب معدنچیان انگلیس با تاچر و تاچریسم و سیاستهای اقتصادیاش داشت. ۲ سال اعتصاب و مبارزه کارگری که تاثیرات عمیقی بر موقعیت اقتصادی و سیاسی طبقه کارگر در انگلستان و بخشا مبارزه طبقه كارگر در اروپا گذاشت. مستقل از نتایج آن، فقط به منظور یادآوری جایگاه و اهمیت فرا محلی و فرا صنفی آن، این نمونه را برجسته كردم.
آیا «اقتصادیتر» از اعتصاب معدنچیان انگلستان جایی سراغ دارید كه نهایتا با تخت سینه دولت تاچر و گسیل ۵۰ هزار پلیس جهت سركوبش روبرو شد؟! آیا بورژواییتر از خواست «بازگشت به كار» كه تنها مطالبه معدنچیان بود، مطالبه بورژوایی دیگری سراغ دارید؟! با رویكرد آقای اسدی، گویا مشكل و ضعف آن اعتصاب باید این بوده باشد كه زیادی «سیاسی» بود. اما یك كارگر كمونیست با منطق مبارزه طبقاتی این نكته را متوجه میشود كه مطالبات معدنچیان خود بیش از هر شعار و فاكتور دیگر، موجب اتحاد طبقاتی و خودآگاهی طبقاتی شد و مبارزه را یك گام به پیش برد. اعتصابات و مبارزات متحدانه كارگران هفت تپه هم، چنین جایگاهی را دارد كه با خلع ید كارفرما توسط اهرم قدرتمند مجمععمومی در تامین اتحاد نیرومند كارگران، مبارزه طبقاتی در ایران را یك گام به جلو راند. معدنچیان پشت آن شعار، اتحادی محکم و مقاومتی متحدانه در مقابل تاچریسم و هارترین جناح بورژوازی را سازمان داده بودند و كارگران هفت تپه نیز پشت مطالبه «خلع ید از كارفرما»، پوزه هر سه قوای نظام را به خاك مالیدند! در هر دو مورد، طبقه كارگر قدرت طبقاتی خود را به بورژوازی تحمیل كرد؛ مبارزه معدنچیان بیش از آنكه بر سر این مطالبه و آن مطالبه باشد، كشمكشی طبقاتی بود در برابر تاچریسم و سیاستهای آن! ضعف و شکست اعتصاب نه به خاطر عدم توانایی معدنچیان یا قابل برآورده نشدن شعار و مطالبه، یا ناخالص بودن محتوای این و آن شعار، بلکه اساسا به خاطر تنها ماندن اعتصاب معدنچیان از جانب سایر بخشهای طبقه در سراسر انگلستان بود، و این هم البته از عواقب حاکمیت سنت و گرایش اتحادیه گری و صنفیگری بر کل جنبش کارگری انگلستان بود. آن مبارزه میتوانست پیروز شود، میتوانست تاچریسم را نه تنها افسار بزند که سرآغاز به زیرکشیدن کل طبقه حاکم در انگلستان و اروپا باشد، اگر که از معدنچیان فراتر میرفت و علاوه بر حمایت قلبی اما همبستگی و حمایت عملی و پیوستن سایر بخشهای طبقه به معدنچیان را در ادامه با خود میداشت و به مقاومت و مبارزه متحدانه کل طبقه شکل میداد. اما مبارزات كارگران هفت تپه روش و سنتی از مبارزه كارگری را بدست داده است كه قابلیت تودهگیر شدن و سراسریشدن دارد. آدم باید بتواند در یک جدال واقعى در درون طبقه کارگر تشخیص بدهد كه چه تاكتیك و سیاستی دارد منافع سراسری طبقه کارگر را بیان میکند و قدرت طبقه كارگر را به بورژوازی تحمیل میكند. از این نقطه نظر، درایت سیاسی رهبران كارگری هفت تپه مانند اسماعیل بخشیها به مراتب بالاتر از درایت سیاسی امثال اسكارگیلها از رهبران اتحادیه معدنچیان است. هراس كل حاكمیت بورژوازی در ایران و حساسیت لیبرالهای «محور مقاومتی» نسبت به تپش آلترناتیو اداره شورایی و منطق مبارزه طبقاتی در هفت تپه از این سر است. رهبران كارگری در هفت تپه برای احقاق حقوق اقتصادی كارگران به خود كارگران رجوع میكنند و در مجمع عمومی متحد و یكدست میشوند تا قدرت مستقل کارگران را در مقابل دولت و سرمايهداران تحمیل كنند، اما در عوض لیبرالهای «محور مقاومتی» ما به كارفرما و دولت مشاوره میدهند و درست مانند كشیشان در كلیساها آب مقدس بروی اتحاد كارگران میپاشند. كارفرما «اعتصاب» میكند و حقوق كارگران را پرداخت نمیكند، دولت و نهادهای دولتی «اعتصاب» میكنند و آب را بروی هفت تپه میبندند و قلاده مزدوران خود را باز میكنند تا با قمه به جان نمایندگان كارگری بیوفتند و در یك كلام تمام سیستم علیه كارگران هفت تپه از پوزیسیون تا اپوزیسیون، بسیج میشوند و كك آقای اسدی نمیگزد اما به محض اعتصاب كارگران هفت تپه و خلع ید كارفرما مشام ایشان علیه اعتصاب و رهبران كارگری تیز میشود و دنبال روح خبیث سیاست و «شورا» میگردند. ایشان نه عاشق اتحادیه است، نه دلداه سندیكاست و نه مبارزه اقتصادی طبقه كارگر اساسا جایگاهی در ذهنیتشان را به خود اختصاص داده است؛ ایشان اتحادشكن و اعتصابشكن است؛ مامور كارفرما و دولت در لباس «پرولتاریا» است. گرگ در لباس میش است.
آقای اسدی در خوشبینانهترین حالت، مقوله كارگر را به اصناف قرون وسطی تنزل میدهد و از كارگر میخواهند كه فقط تولید كند و در گوشه کارخانه بماند و حتی در صورت سرنگونی جمهوری اسلامی، به شاخه كارگری حزب توده و جبهه ملی تبدیل شود. اما ما در دوران صد سال پیش بهسر نمیبریم كه اصناف قرون وسطی و دهقان تازه وارد به شهر، جذب آرمانهای جبهه ملی و «رشد و شكوفایی صنعت» میشدند؛ آن دوران سپری شد؛ دورانی كه صحنه سیاست در ایران تنها صحنه دخالت احزاب بورژوایی بود و بس، به سر رسیده است. با عروج پرولتر صنعتی و متخصص، دورانی كه احزاب و شخصیتهای لیبرال، كارگر تازه وارد را دستمایه به قدرت رسیدن شاه و شیخ بكنند، مهر باطل خورده است؛ معضل امروز آقای اسدی و همه جناحهای بورژوازی ایران، از پوزیسیون گرفته تا اپوزیسیون در همین است كه با یك طبقه پرولتر صنعتی وسیع طرفند كه ذهناش به موجودیت پرولتری و به این اعتبار، به دخالت مستقل خود در عرصه سیاست از طریق حزب كمونیستی خود، در حال رقم خوردن است. كه چشم و گوش این طبقه به یك كمونیسم دخالتگر در ایران باز شده است و حاضر به تمكین به جناحهای بورژوازی و افقهای سیاسی آنها نیست؛ تق بورژوازی ایران بعد از تحولات دیماه ۹۶، آن جایی در آمده است كه طبقه كارگر دیگر حاضر نیست تا ابد کارگر و غلام حلقه بگوش این و آن جناح بورژوازی در عرصه سیاست بماند. آقای اسدی با «سیاست غیرکارگری» مشکل ندارد، مشکل ایشان سیاست کارگری است و بیهوده تلاش میکند این مشکل را زیر الفاظ «تئوریک» و نسخههای «واقعبینانه» و «رادیکال» مخفی کند. دم خروس لیبرال و ضدکارگری از زیر عبای «تئوریک» ایشان به شکل ناجوری توی ذوق میزند.
شانتاژهای جناب اسدی علیه هفت تپه و خواست «اداره شورایی جامعه» در بهترین حالت و با ارفاق، تنها میتواند بازتاب آرزویهای یك لیبرال ترسو و بزدل برای داشتن ایرانی قدرتمند و صنعتی در پناه دولت «خودی» باشد. میفرمایند:
«برای ما چنین بدیل اپورتیونیستی ای، یعنی شورایی كه در لحظه كنونی مبارزات پرولتری خصلت آنارشیستی ضد دولتی به خود گرفته، محل دعواست.»
آقای اسدی بنام «پرولتاریا» و كمونیسم، در واقع خدمت شایانی به آنارشیسم و جنبش آنارشیستی كرده است؛ چراكه از بسكه مدافع بورژوازی و دولت «خودی» است، ازاینرو، هر تحرك ضد دولتی برای بیثبات كردن حاكمیت بورژوازی «خودی» را فینفسه به حساب آنارشیسم میگذارد؛ ایشان منتظر ترحم دولتی است كه سیاست را برای سودآوری هرچه بیشتر سرمایه در ایران بخدمت بگیرد؛ معضل و مشغلههای این طیف «محور مقاومتی» اینست كه چرا بورژوازی ملی ایران در مقایسه با «آمریكای امپریالیست» سهم ناچیزی از سودآوری سرمایه در جهان دارد. پر بیراهه نیست كه میگوید:
«باید برای تحقق انقلاب سوسیالیستی، سدی در برابر امپریالیسم بگذاریم و به پرولتاریا نشان دهیم كه چرا برای مثال ایده رهایی فلسطین و نابودی اسراییل ضرورتا در امتداد همان ایده سوسیالیسمی است كه پرولتاریا را آزاد خواهد كرد.. (تاكیدها از من است)
اینجا بُعد دیگری از ویژگی این طیف یعنی دفاع شان از پاناسلامیسم آشكار میشود. این پرچم ارتجاع اسلامی در منطقه با آرزوی جمهوری اسلامی در «نابودی» یك كشور دیگر (اسراٸیل به بهانه رهایی فلسطین)، نه فقط ربطی به حل معضل فلسطین و راهحل دو كشور متساویالحقوق اسراٸیل – فلسطین ندارد، بلکه ابدیکردن نفرت قومی بین مردم در خاورمیانه، در زرورق «سوسیالیستی» و «پرولتری» است؛ این جزو مهارتهای خاص یك شارلاتان محور مقاومتی است؛ آنهم در روزهای زوال «دوران طلایی امام» و فسیل شدن عربدههای پاناسلامیستی چهل سال قبل كه امروز جمهوری اسلامی با شكست ایدٸولوژیكاش چه در خاورمیانه و چه در مقابل مردم ایران، این نوع تبلیغات را بایگانی كرده است و دنبال روزنهای برای عبور از پاناسلامیسم میگردد.
واقعیت اینست كه طیف جناب اسدی، خواهان یك ایران عظمتطلب در خارج مرزها هستند و در این مسیر، طبقه کارگر ایران و در راس آن کارگران «تند رو» و «سیاسی» هفت تپه در داخل مرزها مانعتراشی و «اغتشاش سیاسی» ایجاد كردهاند كه در نتیجه جناب اسدی و یگانهای ویژه مجبور شدهاند به جنگ آنها رهسپار شوند. ایشان ناسیونالیست دوآتشهای است كه در ركاب دولت «خودی» تصمیمشان را گرفتهاند، چماق و چرتكهشان را به دست گرفتهاند كه برای یك ایران عظمتطلب، «كارگری» شوند و خود را به كارگر و «پرولتاریا» و «سندیكا» و «اتحادیه» آویزان كنند؛ آنوقت منبر میروند كه آلترناتیو حكومت شورایی، «روی دیگر سكه دولتگرایی» و «سیاستی بورژوایی» در هفت تپه است!! اینها نمیخواهند كه كارگر، متشكل و متحزب و به منافع خود آگاه شود؛ نمیخواهند انگشتها به سمت دولت «خودی» و بورژوازی ملی نشانه رود؛ میخواهند كارگر دنبال نخودسیاه جدال امپریالیسم آمریكا با بورژوازی «میهنی»، تا آخر عمر بدود؛ بر همین اساس از كارگر میخواهند كه در داخل ایران سیاهیلشكر جدال سرمایه با سرمایه (خصوصیسازی با دولتیسازی) شود و در خارج مرزها به سرباز بورژوازی «خودی» یعنی جمهوری اسلامی در جنگ و تقابل با «امپریالیسم آمریكا» تبدیل شود. اكنون كه در كیس هفت تپه معلوم شده است كه دست كارفرما و دولت در یك كاسه است، كل تٸوریهای صدمن یهغاز این طیف لیبرال هم در یك چشم به هم زدن دود شده است؛ اینها لیبرالهای دولتگرا و عظمتطلب هستند و دولت مافوق كارگر را لازم دارند. لیبرالهایی كه كشمكش موجود در هفت تپه را به جدال بخش خصوصی با بخش دولتی تقلیل میدهند، در واقع از دولت سرمایه میخواهند كارگران را بسیج كند؛ از دولت و وزارت كار میخواهند كه «قانونی بودن» سندیكای هفت تپه را به رسمیت بشناسد و بر اعمال آن نظارت كند. اینها لیبرالهاییاند كه به دولت سرمایه تعهد داده اند كه از كارگر «صنف» بسازند و به سیاهی لشكر جدال جناحهای سرمایه تبدیلش كنند؛ از یك طرف با زبان «جامعه مدنی» با دولت حرف میزنند، از طرف دیگر ماركسیسم را از پراتیك انقلابی تهی میكنند تا از كارگر یك انسان صغیر و برده سرمایه بسازند. این اهداف و آرمانهای یك لیبرال دولتگرا در ایران است كه جدال در ایران را نه جدال كار و سرمایه كه جدال سرمایه با سرمایه میداند و چشم قدرت مستقل كارگران در مقابل دولت و سرمایه داران را ندارند. رهبران كارگری در هفت تپه با گوشت و پوست خود درك كردهاند كه دولت تنها زمانی كه نيروى مستقل، متمرکز و مصمم کارگران را در برابر خود ديده است، وقتى با تهديد و اعتصاب سراسرى روبرو شده است، خود با سر دويده و حاضر به مذاکره با نمايندگان واقعى کارگران شده است. این حكم را كارگران هفت تپه با اتحاد نیرومند خود در اعتصابات و اعتراضاتشان تجربه كردهاند و بنابراین، منافع پایهای و سراسری طبقه كارگر را به منافع آنی و جزٸی نمیفروشند.
بُعد دیگر ویژگیهای این طیف «محور مقاومتی» ایجاد تفرقه و دودستگی و درهمشكستن روحیه اتحاد در صفوف كارگران است. درست زمانیكه مجمع عمومى در هفت تپه پا گرفته و كارگران اراده مستقيم خود را در آن اِعمال كردهاند، درست وقتى که رهبران اين مجمع عمومى از آلترناتیو شورايى حرف میزنند، موضعگيرى سياسى ميکنند و فقط هم به اقتصاد نميپردازند، در اين شرايط آقای اسدی فریاد میزند:
«باید از همین اراٸه آلترناتیو بر روی كاغذ یا صفحات توٸیتر و این مضحكه ها خودداری كنیم و از چیزی سخن بگوییم كه فارغ از تصورات ذهنی مان، اول از همه در واقعیت هر روزه جامعه وجود داشته باشد. در عمل چه چیزی واقعی تر از احیای سندیكای از دست رفته هفت تپه وجود دارد كه كسب حدی از تشكل یابی و انتقال تجربیات مبارزاتی را محقق كند؟»
به این میگویند ارتجاع خالص! كسی كه امروز عصای قدرتمند اتحاد، مجمع عمومی و خواست «اداره شورایی» را از دست كارگران هفت تپه میگیرد درحالیكه خود هیچ آلترناتیو عملی ندارد و مشغول توجیه تٸوری شكست است، در واقع مرتجعی است كه بجز تشكلات زرد طرفدار دولت و شوراى اسلامى مجيزگوى جمهورى اسلامى را به كارگران پیشنهاد نمیكند. مبارزه اقتصادی طبقه كارگر و «نجات سندیكای هفت تپه» بهانه است. ایشان و طیف ایشان در «شوراهای اسلامی كار» سالهاست موجودیتشان را مرهون اختناق و استبداد جمهوری اسلامیاند. روی دیكتاتوری عریان طبقه حاكم و ضعف تاریخی مبارزات اقتصادی پراكنده كارگران در ایران حساب ویژه باز كرده بودند. عروج دفرمه این طیف و سوء استفاده آنها از قدغن بودن تشكلهای تودهای طبقه كارگر، جلسات وسیع بحث آزاد و ترس از خطر زندان و شكنجه، در واقع بهرهبرداری اپورتونیستی این طیف از اختناق سیاسی حاكم بر فضای روشنفكری و ماركسیستی در جنبش كارگری بوده است كه برای حراج كردن مبانی لیبرالیسم و رفرمیسم بنام «پرولتاریا» و «ماركسیسم» با دنبالهروی از سیر خودبخودی حوادث، بازاری به هم زده بودند. اگر اختناق سیاسی در ایران حاكم نبود، اگر دسترسی به حزب كمونیستی، به ماركس و لنین و منصور حكمت در پلمیكهای تودهای و علنی، بدون ترس از تعقیب و ترور آزاد بود، اگر دایر كردن اتحادیههای كارگری و شوراهای كارگری به سد حراست كارخانه و اختناق رژیم برخورد نمیكرد، و احزاب كمونیستی و ماركسیستی در صفوف طبقه كارگر اجازه فعالیت آزادانه سیاسی داشتند، پرونده تٸوریهای مهجور و ضد سوسیالیستی حزب توده و لیبرالها در عرصه سیاست ایران سالها پیش بسته میشد. امروز چرتشان با عروج یك كمونیسم دخالتگر در صحنه سیاست ایران با دیدن اتحاد قدرتمند كارگران در هفت تپه و فایق آمدن بر معضل پراكندگی در صفوف طبقه كارگر پاره شده است. اینها میبینند و سنگپرانی میكنند به سمت هیات نمایندگی برخاسته از مجمع عمومی کارگران كه چگونه قادر است علیرغم دستگیری هر تعداد از رهبران هفت تپه، تعداد دیگری از كارگران پیشرو را پرورش دهد و به میدان بفرستد تا روند ادامه مبارزات كارگری بیرهبر و بیوظیفه نمانند. اینها میبینند و سنگپرانی میكنند به سمت كارگرانی كه از رهبرانشان در برابر هجوم دولت و نهادهای سركوبگرش محافظت میكنند؛ كه چگونه به لحاظ امنیتی اعضای هیات نمایندگی برخاسته از مجمع عمومی كارگران هفت تپه از حفاظت بالایی در مقابل تعرض جمهوری اسلامی بهرمند هستند. آقای اسدی به قول برتولت برشت، از زمره تبهكارانی است كه حقیقت را میداند و انكار میكند.
به نظر میرسد كه فهم جناب اسدی از كارگر و روابط تولیدی، چیزی غیر از روابط درون كارخانه و درون بنگاههای تولیدی نیست؛ درك ایشان از روابط تولیدی دركی صرفا در محدوده روابط در محل كار و رابطه كارگر با ابزار كار است و صراحتا اعلام میكند:
«اکنون وظیفه این بازشناسی بر عهده پراتیسین های لنینیست (بیچاره لنین؛ البته منظورشان برادران محور مقاومتی است)، همان دست اندرکاران اشاعه سبک کار حوزه ای، است. بنا بر وظیفه سیاسی، می بایست جریان مبارزه سیاسی را همپای پرولتاریا، با مرکزیت پرولتاریا، و در نسبت با محیط واقعی او (یعنی كارخانه یا بنگاه های كاری) به پیش برد.» (تاكیدها و پرانتزها از من است)
در سطح نظری، یك كارگر كمونیست فورا به ماركس رجوع میكند و پته این تعاریف بورژوایی و مندرآوردی از روابط تولیدی را روی آب میریزد. ماركس در پیشگفتار مشهور خود بر «گروندریسه، مبانی نقد اقتصاد سیاسی» میگوید كه در هر جامعه بشری به منظور تولید هستی مادی و اجتماعی، انسانها به ناگزیر وارد روابط تولیدی معینی با یكدیگر میشوند. این یكی از اركان اصلی ماتریالیسم تاریخی و تبیین ماتریالیستی از تاریخ انسان است. روابط تولیدی، رابطه بین انسانها در تولید اجتماعی است كه ماركس آن را دریافته و بیان كرده است. در حقیقت، این رابطه اجتماعی تولید میان انسانهاست كه آنها را به طبقات اجتماعی تقسیم كرده است و بنابراین جایگاه هر شخص در تولید اجتماعی و از جمله جایگاه وی در كارخانه و در رابطه با ابزار كار بر حسب مكانش در رابطه با سایر انسانها در امر تولید مشخص میشود. وجود رابطه اجتماعی كار – سرمایه (یعنی كار مزدی) بنیان یك نظم اجتماعی تولید در كلیت آن بنام كاپیتالیسم (فراتر از محیط یك كارخانه) است. عدم فهم روابط تولیدی به مثابه رابطه اجتماعی میان انسانها، و به بطور مشخص عدم فهم رابطه كار مزدی به مثابه رابطه اجتماعی شیوه كاپیتالیستی تولید، باعث میشود تا برخورد آقای اسدی با طبقه كارگر درست مانند رابطه ایشان با یك موش آزمایشگاهی باشد. كارگر را در یك فابریك محبوس كرده است و مانند یك موش در شیشه روی آن «تحقیق» میكند. كارگر از دید ایشان در جامعه زندگی نمیكند و زندگی اجتماعی ندارد؛ نیازی به مناسبات اجتماعی و روابط متقابل با جنبش ها، احزاب و طبقات دیگر ندارد. موجودی است كه در بهترین حالت فقط تولید میكند و زندگی صنفی دارد. كارگر از دید ایشان مصرف كننده نیست؛ كالا نمیخرد، مسكن اجاره نمیكند، بیكار نمیشود، روزنامه نمیخواند، فرزندانش با تحصیل بیگانهاند، كارگر از نگاه آقای اسدی هیچوقت با معضل مردسالاری، اعتیاد، فحشاء، بیكاری، كودك خیابانی و انواع مصیبت های اجتماعی دیگر دست به گریبان نمیشود؛ كارگر نه تلویزیون و ماهواره نگاه میكند، نه فیسبوك و توٸیتر و اینستاگرام دارد و نه نیازی به امكانات و آزادیهای اجتماعی دارد. از كارگر چنان موجود بیروح و درخودی میسازند كه نه نیازی به تفكر دارد و نه نیازی به ابزار دخالت در سیاست دارد. كارگر در نگاه ایشان، موجودی موهوم و فوقالعاده مخالف سیاست و تفكر انتقادی است و تنها چیزی كه بدان «فكر» میكند، شكم و محل كار است. دنیای سیاست دنیای سیاستمداران بورژوا و دگراندیشان لیبرال است. كارگر به تحولات در بیرون از فابریك و به این اعتبار به سرنوشت جامعه كاری ندارد. صرف سرگرم شدن بر سر مصاف روزانه برای «نان» كافی است و از سر كارگر هم زیادی است. این دنیای مالیخولیا، عرفانی و بیروح لیبرالیسم ایرانی و تفكر بورژوایی در تعریف از طبقه كارگر و روابط تولیدی است كه در پوشش «پرولتاریا» و «اقتصاد» و بدتر از همه، بنام لنین بخت برگشته سخن میگوید. این روح جهان بی روح لیبرالیسم است كه اتفاقا در ضدیت با تبیین ماتریالیستی ماركس از جامعه است. ماركس بعنوان یك ماتریالیست پراتیك و پیگیر، سرآغاز تمام مصاٸب جامعه بشری در نظام كاپیتالیستی را در رابطه كار – سرمایه میداند و طبقه كارگر را نه فقط برای رهایی خویش بلكه برای رهایی كل جامعه بشری به یك انقلاب اجتماعی فرا میخواند. اما نزد آقای اسدی اینها تماماً وارونه است؛ امر مبارزه طبقاتی و سوسیالیسم و انقلاب علیه مناسبات سرمایهداری به موعظههای مذهبی، ایدٸولوژیك و اخلاقی تنزل مییابند:
«هدف اساسی، آموختن پرولتاریا از دل محیط مبارزاتی (منظورشان كارخانه یا بنگاه تولیدی است) و پیشبرد امكان های موجود مبارزاتی پرولتاریا، تا آن حدی است كه پرولتاریا با وحدتش در قامت یك سوژه سیاسی متشكل، آماده برای سركوب روابط ایدٸولوژیك بورژوایی در همه چیز، حتی در عادات رسوخ كرده در یك به یك عناصر صفوفش، باشد.» (تاكیدها و پرانتزها از من است)
تبیین غیر ماتریالیستی از تاریخ، شناخت سطحی از سرمایهداری و روابط تولیدی، تبدیل پرولتر صنعتی به اصناف قرون وسطی، حلقههای واسطی هستند كه به جناب اسدی امكان میدهند كه دولت و بورژوازی ملی را در لفافه «سوسیالیسم» و «دولت كارگران» به مثابه «وحدت پرولتاریا» جا بزند و به مخاطب بفروشد. تولید آگاهی كاذب و وارونه تحت نام «روابط ایدٸولوژیك در عادات رسوخ كرده در یك به یك عناصر پرولتاریا» بُعد دیگر ویژگی این طیف «محور مقاومتی» است. تولید مغلطه و آگاهی وارونه تحت نام «ایدٸولوژی»، این نقش را بازی میكند كه به كارگر بقبولاند كه دولت بورژوایی موجود كه در چنگالش اسیر است یك دولت «خودی» و «كارگرپناه» است. درست همان نقشی كه مذهب بعنوان تریاك روح و آه مخلوق ستمدیده باید مشقات «دنیوی» را ناچیز و قابل تحمل جلوه دهد، تولید خرافات این طیف هم برای تزكیه نفس كارگر از «عقاید رسوخ كرده» شورایی و كمونیستی به ذهنش، قرار است حاكمیت بورژوازی ملی را تطهیر و قابل تحمل كند. چنین خرافاتی، طبقه كارگر را از ضرورت اتحاد، خودآگاهی، تحزب و یك پراتیك واحد طبقاتی در مقابل بورژوازی خلع سلاح میكند. چنین جهالتی تنها میتواند فرقههای مهجور ایدٸولوژیك را به هر عملی كه كاهنان اعظم «ایدٸولوژی» حكم دهند، بكشاند. «كتاب سرخ» ماٸو مصداق اینگونه تٸوریپردازیهای چپ بورژوایی و چراغ راه امثال حزب رنجبران و حامیان «چپ» بنیصدر در انقلاب ۵۷ بود. اگر در آندوره، چپ پوپولیست و سوسیالیسم خلقی در دنیایی از ابهام و توهم و سردرگمی به سر میبُرد و نیات انقلابی خود را پشت بورژوازی ملی بسیج كرد و نهایتاً قربانی جریان ضد انقلاب بورژوا – امپریالیستی (یعنی جمهوری اسلامی) شد، اما كپیبرداری این طیف محور مقاومتی از آن تجربه آبروباخته، امروز و در اوضاعی كه بحران مشروعیت سیاسی و اقتصادی سرتاپای حاكمیت بورژوازی ایران را فرا گرفته است، آشکارا یك تلاش بورژوائی و ضد انقلابی است. هر كسی كه تنها دو روز تنهاش به تنه سیاست خورده باشد در همان نگاه اول متوجه میشود كه اینها شاخه جدید جوانان «میلیتانت» حزب توده و رنجبران هستند كه جسارت حرفزدن با اسم و رسم خود را ندارند. كاملا روشن است كه آقای اسدی سرانجام میبایست در این شرایط بحران حاكمیتشان، در مقابل «رسوخ» روح «خبیث» شورا و سیاست كمونیستی در كالبد رهبران رادیكال – سوسیالیست هفت تپه، نسخه تزكیه نفس «پرولتاریا» از آلترناتیو حكومت كارگری را با یك «انقلاب فرهنگی و ایدٸولوژیك» صادر كند. اما حقیقتاً با عروج طبقه كارگر و پرولتر صنعتی در انقلاب ۵۷، با عروج شوراها و كمیته های كارخانه و با حضور طبقاتی پرولتر صنعتی در عرصه اجتماع و سیاست، پرونده مهجور این تزهای منشویكی و دهقانی، همان چهل سال پیش بسته شد.
كسی كه با گذشت این همه سال هنوز از كابوس شورا و حكومت شورایی سرمایه سیاسی میسازد و هرجا كه حرف حسابی كم آورد هذیان میبافد، متاسفانه كار بحث مستدل حول نكات جدی را ساده نكرده است. تجربه شوراهای كارگری در انقلاب ۵۷ در كنار تجربه زنده مبارزات کارگری در بسیاری از مراکز مانند بافق، آقدره، فولاد و هفت تپه و… ثابت كرده است كه تنها با اثبات آلترناتیو عملی در مقابل فعالین و رهبران جنبش كارگری میتوان طبقه كارگر را متحد كرد و در ابعاد تودهای به حركت آگاهانه درآورد. صرف ایجاد تفرقه و براه انداختن دعوای ایدٸولوژیك میان شورا و سندیكا راه به جایی نمیبرد. رهبران هفت تپه كسانیاند كه در كوران یك مبارزه طبقاتی با بررسی و تشخیص آگاهانه ابزارهای متحد كردن و متحد نگهداشتن طبقه كارگر در مجمع عمومی، به اداره شورایی و اصول عملی خود دست یافتهاند. ذهن و فكر خود را هم قطعاً به روی نظرات و الگوهای جدید مبارزه نبستهاند. اگر كسی واقعا در صدد جلب فعالین كارگری به راه متفاوتی است، اگر كسی به این امر نامقدس دل بسته است كه هفت تپه تجزیه شود و یا تغییر ریل بدهد، نیازی نیست مانند آقای اسدی به شغل «جنگیری» و تخطٸه شورا و اراده انقلابی رهبران كارگری روی آورد. حتی خود جمهوری اسلامی و «شورای اسلامی كار» هم از این شیوه كاسبی خیری ندیده است و عملاً با تیپای كارگران از هفت تپه تا فولاد اهواز و تا صنایع نفت از محل كار بدرقه شدهاند.
در حسرت یك ایران امپریالیست؛ در حسرت دوران سپری شده
یکی از ترفندهای آقای اسدی آسمان ریسمان بافتن برای دمندادن به تله است؛ حقیقت این است که از میان عبارت پردازیها و اصطلاحات مندرآوردی، بسیار مشکل است که بتوان چهارچوب بحث اثباتی آقای اسدی را تشخیص داد. اما با اینحال در لابلای کلی لاطاٸلات ایشان، میتوان جملاتی را به عنوان بیان اثباتی نظر او درآورد. ایشان میفرمایند:
«اما نباید از این غافل شد که این شیوه شورایی که در معرض تبلیغات آن هستیم تنها به دلیل وضع خاص و ویژه ایران نیست که سر برآورده است، بلكه این خواست مضحك جهش بی واسطه به آخرین مراحل بیان یافتن پرولتاریا، روی دیگر سكه عام تر قسمی لیبرتارینسیم و آنارشیسم است.»
و این «وضع خاص و ویژه ایران» از نظر آقای اسدی چیست؟ پاسخ میدهند:
«منظور از وضع خاص و ویژه، وضعیتی است که به دلیل شکافی بین جمهوری اسلامی و آمریکا، تکوین و عروج جنبشی را از همان اوان شاهدیم که ما نام سرنگونی طلبی بر آن نهاده ایم. این جنبش که هدفش بازگرداندن ایران به مدار امپریالیسم آمریکا است، بال چپی دارد که این بال چپ اگر در گذشته در شکل سازمان اکثریت و سازمان راه کارگر، دریوزه گی دموکراسی و جامعه مدنی از اصلاحات و خاتمی میکرد و انتهای رادیکالیسم خود را در راهکار نافرمانی مدنی جستوجو میکرد و یا در شکل حزب کمونیست کارگری و خط حکمتیسم همان اهداف را خود بر عهده میگرفت و منشور سرنگونی خواهی منتشر میکرد (و دست آخر دسته جمعی به درون استخر پر از لجن جنبش سبز شیرجه رفتند و به تمامی غرقه در فساد و تباهی آن شدند) حال و از پس دی ۹۶ و آبان ۹۸ همگی بلافاصله شوراخواه شده اند و با گمان ایستادن در درگاه انقلاب همان فساد و تباهی ماهوی خود را اینبار با راه کارهای شورایی جلا داده اند.»
راه حل از نظر آقای اسدی چیست؟ میفرمایند:
«تمام تحلیلها باید بر این پایه برقرار شود كه مبارزه طبقاتی بین دو نیروی متضاد در سطح جهان در جریان است و با علم به این موضوع اكنون در عصر امپریالیسم، خود مبارزه پرولتاریا مشروط به تحلیل امپریالیسم و موضعگیری و ایستادگی در برابر همه سنگ اندازی ها و دست درازی های آن به مثابه بیان كلان كاپیتالیسم گلوبال شده (یعنی امپریالیسم) است.
پرولتاریای ایران راهی ندارد جز آنكه ضرورتا به میانجی متشكل شدن (یعنی سواری دادن به بورژوازی «خودی» در مبارزه علیه امپریالیسم) در نهادهایی مانند سندیكا در تقابل با اگاهی كاذب بورژوایی، كه هدف مبارزه را جایی میان سرمایه داری دمكراتیك و دیكتاتوری جمهوری اسلامی قرار میدهد، مبارزه علیه سرمایه داری را درونی خود كند و سیاست این وهله مبارزاتی اش را در هر گام پیش ببرد تا بتواند گام های آتی مبارزاتی خود را از دل این مبارزه پیگیر امروز در جایی در امتداد مبارزه علیه سرمایه داری و امپریالیسم اش ببیند.» (تاكیدها از من است)
عجالتاً بحث را باید همانجایی متمركز كرد كه ایشان در پاسخ به «وضع خاص و ویژه ایران» میفرمایند: عروج جنبش سرنگونی در ایران حاصل «شكافی بین جمهوری اسلامی و آمریكا» است. ایشان طرفدار تز ضدیت با امپریالیسم و حمایت از بورژوازی ملی (یعنی جمهوری اسلامی) است و به همین دلیل جنبش سرنگونی را توطئه امپریالیسم آمریكا علیه حاکمیت بورژوازی ملی میداند. استراتژی محور مقاومتیهای ما همان استراتژی حزب تودهی «ضد امریکایی» و حزب رنجبرانِ «دوجهانی» در حمایت از جمهوری اسلامی علیه «توطئه»های امپریالیسم (خواه امریکا باشد یا روسیه) است. این رویكردی كاملاً شناخته شده در عرصه سیاست ایران است كه سرنگونیطلبی را صرفا با توجه به نیازهای دورهای بورژوازی محلی و جهانی، بویژه در دورانهای بحران سیاسی حاكمیت بورژوازی تعریف میكند؛ از این نقطه نظر، حزب توده، جریان اكثریت و سپس مائوایستهای «دوجهانی» و «سه جهانی» بستر رسمی تٸوریزه كردن «اصلاحات»، یعنی دستبهدست كردن قدرت در دالانهای حاكمیت در تاریخ معاصر ایران بوده است. این گرایش لیبرال و رفرمیست در انقلاب ۵۷، برای سركوب آرمانهای انقلاب پشت جریان ضد – انقلاب اسلامی خمینی رفت و با تز «مرگ بر امپریالیسم آمریكا، زنده باد هدف نهاٸی حركت تكاملی تاریخ»، رسماً در جوار خمینی، شمشیر «اصلاحات» را در برابر آرمانهای انقلاب ۵۷ و كمونیسم و شوراهای كارگری از رو بست و سركوب كرد. در آنروزها قطبنمای «بورژوازی ملی» اقتضا میكرد تا در سازش با جریان اسلامی، «ایران را از مدار امپریالیسم آمریكا» خارج كنند و اسطوره یك «ایران مستقل، دمكرات و صنعتی» را تاسیس كنند. این جریان با هر کس که مخالف این قطببندی بود به او لقب آمریکائی میداد. همه کمونیستها و رهبران كارگری که از طرف جمهوری اسلامی مهر «ضدانقلاب» خوردند، به کمک «برادران» تودهای – اکثریتیِ «ضد امپریالیست» در رکاب وزارت اطلاعات شناسایی و دستگیر شدند و بهشیوه فلهای توسط ارتجاع اسلامی اعدام شدند، همه و همه از این جریان مدال آمریکائی دریافت کردند. اكنون كه با گذشت چهل سال، رویای ایران مستقل و صنعتی به «واقعیت» تبدیل شده و حالا نوبت مالیخولیا و اسطوره ایران عظمتطلب و «ارتقاء» آن به یکی از قدرتهای امپریالیستی در منطقه رسیده است، ناگهان توطٸه «سرنگونی» از «شكاف بین جمهوری اسلامی و آمریكا» بیرون زده است! در این «وضع خاص و ویژه» كه جامعه ایران حكم به رفتن اصلاحطلب و اصولگرا داده است و آلترناتیو «حكومت شورایی» مطرح شده است، چه باید كرد؟ آقای اسدی پاسخ میدهد: مبناى موضعگيرى «نظری» و پراتیك واقعى باید نوع فعاليتى باشد که «پرولتاریا» براى آنکه به «معاد» سوسياليستى نزديک تر شود از سرنگونی بورژوازی ملی و نماینده آن در قدرت، یعنی جمهوری اسلامی دست بردارد و «اغتشاش سیاسی» نكند! بگذارید در گذر زمان و تسامح آخوند با «امپریالیسم آمریكا»، بورژوازی ایران بلاخره اهلی و «دمكرات» شود؛ هر زمان این گذار «دمكراتیك» و این «اصلاحات» در بالا صورت گرفت در انتهای تونل هم «پرولتاریا» به نان و نوایی میرسد. این تز آشنای «هنوز نوبت کارگر و سوسیالیسم نیست» است که در هر دورهای با بستهبندی جدیدی ارائه میشود. یکروز به بهانه عدم رشد نیروهای مولده، روزی به بهانه مبارزه ضد امپریالیستی و امروز به بهانه تقابل امریکا با ایران و به گور بردن آرزوی امپریالیستی شدن ایران! سازش طبقاتی، پروكاسیون و ایجاد تفرقه و صنفیگری در صفوف طبقه كارگر، بجای دامنزدن به اتحاد و تحزب كمونیستی برای تصرف قدرت سیاسی توسط طبقه كارگر، اين خطوطى است که سيماى واقعى رویكرد جناب اسدی به مبارزه طبقاتی را ترسيم ميکند.
ایشان، احزاب سیاسی مخالف جمهوری اسلامی را همه با هم در یك بسته، كادو میكند و بر اساس دو قطبی «یا جمهوری اسلامی یا آمریكا» به شرط چاقو به مخاطب میفروشد. شما یا مثل آقای اسدی اهل تسامح و «اصلاحطلب» هستید و بنا به تعریف مخالف «سرنگونی»، یا پشت سر هیٸت حاكمه آمریكا «سرنگونیطلب» تشریف دارید! احزاب یا باید از «دستاوردهای انقلاب اسلامی» و «جنبش اصلاحات» ایشان دفاع كنند یا در تدارك یك «شبیخون امپریالیسم آمریكایی» هستند! هر دو طرف قصد دارند از طبقه كارگر و مردم به تنگ آمده از وضع موجود به نفع موجودیت خود بهره برداری سیاسی بكنند. جمهوری اسلامی برای بقاء خود، و اپوزیسیون بورژوایی ایران برای «انقلاب مخملی» خود!
اما شق ثالثی پس از تحولات دیماه ۹۶ در فضای سیاسی ایران ایجاد شده است كه كل این دو قطبی ارتجاعی راست را زمینگیر كرده است. كاملا قابل درك است كه عروج یك كمونیسم دخالتگر در بیرون از «شكاف آمریكا با جمهوری اسلامی»، پته این «وضع خاص و ویژه» آقای اسدی را روی آب ریخته باشد. پربیراه نیست كه از نگاه جمهوری اسلامی و آقای اسدی، هفت تپه و رهبران كارگری محبوب این مرکز، لقب پرو – آمریكایی دریافت میكنند. این طیف محور مقاومتی با دفاع سینه چاكشان از جمهوری اسلامی، با هر تكان و تحركی در صفوف طبقه كارگر ایران كه چوب لای چرخ تحرك و تكامل بورژوازی ملی آقایان بگذارد، مخالفند. جناب اسدی بسیار آگاهانه در كنار جمهوری اسلامی ایستاده است و با سرنگونی جمهوری اسلامی به دست طبقه كارگر و حزب كمونیستی این طبقه مخالف است، آنوقت با حقهبازی كاسبكارانه میفرماید كه «منشور سرنگونی جمهوری اسلامی» كه از جانب حزب حكمتیست (خط رسمی) اعلام شده است، «بورژوایی» است!! ایشان از فرط مخالفت با سرنگونی، آنقدر «رادیكال» تشریف دارند كه سر از حجرههای «جماران» و حوزههای علمیه درآوردهاند. قابل فهم است كه چرا در هر پاراگراف از نوشته خود مرتب تذكر میدهند كه دولت و سیاست متعلق به بورژوازی است و پشت سر هم تهدید میكنند به اینكه طبقه كارگر حالا حالاها تا ظهور «امام زمان» حق ندارد اشتهای كسب قدرت سیاسی بكند. ایشان درست مانند یك آخوند صرفاً دنبال روح سرگردان «سرنگونیطلبی» است. آقای اسدی حكمتیستها را متهم میكند كه گویا از «جنبش سبز» دفاع كردهایم! از ایشان سپاسگذاریم كه مایه شلیك خنده خوانندگان شده است؛ حیرتآور است كه دوست و دشمن از یگانه موضع كمونیستی و كارگری حزب ما در تمایز با كل اپوزیسیون بورژوایی ایران در قبال «جنبش سبز» مطلعند و میدانند تنها حزبی است كه مدافع سرسخت اتحاد كارگری است؛ اما ایشان در روز روشن و با شیادی تمام دست به چنین دروغ آشكاری زده است؛ اما چه فایده، برای ماكیاولیست ما هدف وسیله را توجیه میكند و راه موفقیتشان را پیدا كردهاند، واقعا بیشرمی هم حدی دارد.
جناب اسدی تحقق «انقلاب اسلامی» را با تحقق انقلاب سوسیالیستی عوضی گرفته اند، وقتیكه میفرمایند:
«باید برای تحقق انقلاب سوسیالیستی (با عرض پوزش اما منظورشان «انقلاب اسلامی» است)، سدی در برابر امپریالیسم بگذاریم و به پرولتاریا نشان دهیم كه چرا برای مثال ایده رهایی فلسطین و نابودی اسراییل ضرورتا در امتداد همان ایده سوسیالیسمی است كه پرولتاریا را آزاد خواهد كرد..» (تاكیدها از من است)
ایشان به زبان بیزبانی میگوید كه در دوره رقابت و كشمكش قدرتهای امپریالیستی مبارزه سیاسی طبقه كارگر برای سرنگونی بورژوازی خودی بیمعناست و باید در كنار یكی از قطبهای جهانی امپریالیسم ایستاد و مبارزه علیه سرمایه داری، «جهانی» است و در یك كشور میسر نیست. این تز حواله دادن سوسیالیسم و انقلاب كارگری به ناكجاآباد است كه امروز از طبقه كارگر میخواهد كه در مقابله با «امپریالیسم آمریكا» در كنار جمهوری اسلامی و به سیاهی لشكر بورژوازی ملی تبدیل شود. كاملا واضع است كه این قبیل اظهارات، در حقیقت چهارچوب سیاسی و فكری یک جریان لیبرال – رفرمیست است که در تقابل با پراتیك انقلابی طبقه كارگر در برخورد به بورژوازی «خودی» و روند تحول انقلابی در جامعه، دوباره بعد از چهل سال مخلوطی از اراجیف حزب توده و حزب رنجبران را بلغور میكند. كسی كه تحقق انقلاب سوسیالیستی را در «نابودی اسراٸیل» جستجو میكند، یك ناسیونالیست عظمتطلب دو آتشه از جنس شرقی – اسلامی است كه در مكتب پاناسلامیسم خمینی و بنیصدر رشد كرده است. پا بهپای سیستم و در كنار یكی از جناحهای بورژوازی حركت میكند و بنا به منفعت رفرمیستی خود، دیروز زیر شنل شاه قایم میشد و امروز زیر عبای آخوند مشغول جویدن ناخن هاست؛ این شالوده سیاسی تمام جریانات ناسیونال – رفرمیست و لیبرال در تاریخ ایران و جهان است كه صحنه كشمكش طبقاتی در جامعه را، صحنه جدال سرمایه داری جهانی با سرمایه داری ملی تعریف میكنند نه جدال كار با سرمایه! كه امروز جدال و كشمكش طبقاتی در ایران را، نه جدال طبقه كارگر با حاكمیت مناسبات بورژوایی و دولت آن در ایران بلكه به «شكاف بین جمهوری اسلامی و امپریالیسم آمریكا» تنزل میدهند.
درست مانند كاٸوتسكیها و سوسیال – شوینیستهایی كه در جنگ جهانی اول صحبت از آن میكردند كه پیروزی كدامیك از نیروهای امپریالیستی به نفع جنبش پرولتری است. در حالیكه لنین اعلام كرد كه «لوله تفنگها را باید به سمت بورژوازی خودی برگرداند» و در نوشتهای تحت عنوان «زیر پرچم دروغین»، مبانی ارتجاعی این سوسیال – شوینیسم را افشاء میكند و خصلت انقلابی افكار خود را اینگونه بیان میكند كه در عصر امپریالیسم، این تنها طبقه كارگر است كه در راس آزادیخواهی و ترقیخواهی قرار گرفته است و به این اعتبار، نباید از هیچ جناحی از بورژوازی حمایت كرد؛ بنابراین در عصر امپریالیسم، مبارزه برای هر حق دمكراتیكی از طریق حمایت از این یا آن جناح بورژوازی قابل تحقق بخشیدن نیست، چراكه بورژوازی تمام خصلتهای دمكراتیكش را از دست داده است و اكنون مسٸله اینست كه در عصر امپریالیسم، طبقه كارگر تنها طبقه انقلابی است كه منادی كل آزادیخواهی است. در عوض جناب اسدی، دوستان و دشمنان طبقاتی خود را با متر «نزدیكی به جمهوری اسلامی یا نزدیكی به آمریكا» متراژ میكنند؛ جمهوری اسلامی برای ایشان در تقابل با امپریالیسم آمریكا، «مترقی» و «دمكرات» و «انقلابی» میشود و بر این اساس، «انقلاب نكردن» طبقه كارگر را نتیجه میگیرد. وقتیكه «پرولتاریا» صاحب یك جمهوری اسلامی «انقلابی» است دیگر چه نیازی به انقلاب كردن و قیام كردن، به كمونیسم و شوراخواهی دارد؟! از نظر ایشان انقلاب در دستور طبقه كارگر نیست، دوران تمكین و سازش با بورژوازی ملی و قدرتمند كردن دولت خودی در برابر رقبای امپریالیست است. نزد جناب اسدی، ولایت فقیه هدف «پرولتاریا»ست و با همین یك تز هم به جنگ كمونیسم و شوراخواهی و مبارزات كارگران در هفت تپه آمده است. شارلاتان شاخ و دم ندارد!
خلع سلاح طبقه كارگر از حزب و قدرت سیاسی
آقای اسدی «اصلاحطلب» تازه به دوران رسیدهای است كه در صدد است به مخاطب قالب كند كه «سرنگونیطلبی» چیزی جز «بازگرداندن ایران به مدار امپریالیسم آمریكا» نیست و بدین لحاظ، پرچم «اداره شورایی» در هفت تپه هم بازتاب همین شكل از «سرنگونیطلبی» است. این تمام «نوآوری» است كه میرزا بنویس ما در مطلب خود اراٸه داده است. هر چه كه هست اما گویا ایشان «قهرمانی»ست که عزم كرده پاپ را از چنگال شیطانپرستان نجات دهد. دستیابی ایشان به این هدف، توسل به هر یاوهگویی و ابزار نامشروع و نامعقول را توجیه میكند. دنیای سیاسی آقای اسدی شبیه كمپانیهایی است كه در رقابت برای افزایش سود و داراٸی خود حاضرند دست به هر تزویر و دروغی تحت نام «نوآوری» بزنند تا در رقابت با كمپانی بغل دستی دچار زیان و ضرر نشوند. حیرتآور است كه چگونه جناب اسدی برای اثبات ادعاهای متعفن لیبرالی خود، از شاخه به شاخه میپرد و لنین را هم به شاهد میگیرد كه گویا به كارگران هشدار داده است كه تا اكثریت نشدند كاری بكار تاكتیك، تحزب و قدرت سیاسی نداشته باشند، فعلا به «اشاعه سبك كار حوزهای» و «مبارزه صنفی» مشغول باشند تا زمانی كه اكثریت میشوند! عقل سلیم حكم میكرد كه ایشان از «شوراهای اسلامی كار»، «خانه كارگر، «محجوب»، «وزارت كار»، «قانون كار جمهوری اسلامی» و «نهج البلاغه» و «توضیح المساٸل» نقل قول میآوردند تا پایه «استدلالات» بیپایه خود را «محكم» كنند. كنه مطلب آقای اسدی در اثبات این نکته است که طبقه کارگر در بطن مبارزات اقتصادی خود (یعنی جنبش خودبخودی)، به تئوری رهائی خود، یعنی کمونیسم میرسد و بنابراین نیازی به تحزب كمونیستی برای تصرف قدرت سیاسی ندارد. میفرماید:
«حال دوباره با ارجاع به سخنان لنین، مسئله قدرت دولتی برای بورژوازی یک تاکتیک نیست و به تبع برای پرولتاریا و کمونیستها نیز نباید مسئله ای تاکتیکی باشد. (همین یك تز برای تخته كردن درب انقلاب سوسیالیستی كافی است). استراتژیک بودن دولت برای بورژوازی آنجاست که او نمیتواند بدون قدرت و دستگاه دولتی اش این شیوه كنونی نظم تولیدی را پیش ببرد. مسئله استراتژیک کمونیستها هم دردست گرفتن قدرت دولتی، تشکیل دولت طراز نوین و استفاده از این دولت متمرکز و قطعامقتدر برای درهم كوبیدن و سركوب كامل نیروهای متخاصم با پرولتاریا ـ چه در داخل مرزها و، در ادامه، چه در خارج آن ـ است. (تاكیدها و پرانتز از من است)
آقای اسدی برای مقابله با پیشروی طبقه کارگر ایران ابایی ندارد که آرزوی احمدی نژاد و پاناسلامیسم نوین خود، تحت عنوان تشکیل «دولت طراز نوین»ی که اولین وظیفهاش نابودی اسراٸیل است و میخواهد بورژوازی ملی ایران به قدرت مطلق نظامی و میلیتاریستی در منطقه تبدیل شود را به تابوت لنین بخت برگشته سنجاق کند. اما اجازه بدهید این دیدگاه را علیرغم غلظت اسلامی و ضدیهودی آن، كمی جدی بگیریم. روشن است كه چنین دیدگاهی به تاكتیك و حزب كمونیستی در برخورد به تصرف قدرت سیاسی نیازی ندارد. مسیر احیاء جنازه تٸوری «راه رشد غیرسرمایه داری» توسط سنت حزب توده، به حمایت از جمهوری اسلامی رسید. دمیدن در کالبد بیجان این نسخهی تاریخاً شکست خورده، اما شعبدهبازی عجیبی است.
از نقطه نظر ماركسیستی، طبقه کارگر بدون مبارزه سیاسی علیه ارتجاع و بدون سازماندهی قیام در دورههای انقلابی برای تصرف قدرت سیاسی نمیتواند رها شود. این تنها راه نیرومند كردن طبقه كارگر برای تسخیر مستقیم قدرت سیاسی بهقصد انقلاب سوسیالیستی است. کمونیستها ضمن اینكه باید بصورت پیگیر، تعارض منافع طبقه كارگر با اهداف لایههایی از بورژوازی که اساسا در قدرت سیاسی نمایندگی نمیشوند اما در درون جنبش كارگری نفوذ دارند را بطور شفاف و روشن بیان كنند و پرچم سیاسی طبقه كارگر را به پرچم رهایی اكثریت مردم در جامعه تبدیل كنند، در عین حال یك لحظه از این مسٸله مهم غافل نیستند كه دولت باید به تصرف حزب كمونیستی بعنوان مهمترین ابزار طبقه كارگر و مردم برای در هم كوبیدن بورژوازی سرنگون شده از قدرت درآید؛ وگرنه مانند انقلاب ۵۷ به ابزار سیادت دوباره بورژوازی جهت سركوب سیاسی مستقیم انقلاب و طبقه كارگر در خواهد آمد. اتخاذ تاكتیك كمونیستی برای تصرف دولت، آن بزنگاهی است كه تفاوت گرایش كمونیستی طبقه كارگر را با سایر گرایشات بورژوایی در صفوف طبقه كارگر در برخورد به دولت و قدرت سیاسی مشخص میكند. نزد یك حزب كمونیستی و یك كارگر سوسیالیست باید اتخاذ هر تاكتیكی در خدمت به تصرف قدرت سیاسی باشد. نمونههای زیادی از اشكال متنوع این نوع تاكتیكها در خدمت به تفكیك اهداف كمونیستی طبقه كارگر با اهداف بورژوایی گرایشات دیگر در تاریخ جنبش كمونیستی سراغ داریم؛ از اتخاذ تاكتیك «جمهوری دمكراتیك كارگران و دهقانان» توسط لنین، یا «جمهوری انقلابی» كه توسط منصور حكمت چهل سال پیش بعد از انقلاب ۵۷ اتخاذ شد، تا تاكتیك «منشور سرنگونی جمهوری اسلامی» كه توسط ما حكمتیستها اعلام شده است، همگی تاكتیكهایی كارگری و كمونیستی هستند كه با توجه به شرایط حساس و مشخص در هر دوره از بحرانهای سیاسی حاكمیت بورژوازی، معنی سرنگونی و غلبه بر حاكمیت بورژوازی از زاویه طبقه كارگر را بدست دادهاند. شغل «شریف» لیبرالهایی كه بنام «پرولتاریا» و «ماركسیسم» به حرف آمدهاند چیزی جز قاٸل شدن به تٸوری دنبالهروی از این و آن جناح بورژوازی و تهی كردن ماركسیسم از هسته بنیادی آن، یعنی اراده انقلابی طبقه كارگر و ماتریالیسم پراتیك بویژه در دورههای انقلابی نیست. تفاوت اساسی ماركسیسم با دترمینیسم و سوسیالیسم بورژوایی دقیقا بر سر همین اصل سیاست و اتخاذ تاكتیك انقلابی است. به قول لنین: بدون تٸوری انقلابی، پراتیك انقلابی ممكن نیست.
تجربه تمامی انقلابات پیشین از جمله انقلاب اكتبر ۱۹۱۷ نشان میدهد كه هیچ انقلابی در تاریخ به خودیخود به دولت اكثریت طبقه منجر نشده است. كسب قدرت سیاسی با قیام و تصرف قدرت توسط اقلیتی پیشرو از رهبران و روشنفكران طبقه كارگر كه در حزب كمونیستی متشكل شدهاند، به سرانجام میرسد. بدون حزب بلشویك كه ملزومات آلترناتیو سیاسی وضع موجود را فراهم كرد و قیام را در شرایط انقلابی سازمان داد و قدرت را تصرف كرد، عملاً دم زدن از قدرتگیری «پرولتاریا» با «كار حوزهای» و مبارزات صرفاً اقتصادی خود، نقض غرض است. واقعیت این است که مبارزه اقتصادی طبقه كارگر به تنهایی راه به جایی نمیبرد؛ جنبش کارگری بدون مسلح شدن به یك حزب لنینی اگر به سطح سیاسی و به عرصه تعیین تکلیف در مورد سیادت سیاسی و قدرت سیاسی خیز برندارد، محال است به خودیخود و تنها با مطالبهگری اقتصادی به جنبشی که اساس مناسبات بردگی مزدی را نشانه گرفته است، تبدیل شود. اگر قرار بود لنین و بلشویكها در دورههای انقلابی منتظر جنبش مطالبهگری طبقه كارگر بودند تا این طبقه در روسیه به «اكثریت» تحول پیدا میكرد، پس چرا دترمینیسم كاٸوتسكی را به باد انتقاد گرفتند، حزب تشكیل دادند، قیام كردند و با اقلیت پیشرو طبقه كارگر قدرت سیاسی را تصرف كردند؟! هدف برای لنین، چیزی جز سازماندهی ارگانهای قیام و كسب قدرت سیاسی در دوره های انقلابی و در عین حال حفظ قدرت سیاسی نبود.
انقلاب اكتبر به خودآگاهی كمونیسم و طبقه كارگر در برخورد به تحزب و تصرف قدرت سیاسی افزود و خط بطلانی روی نظریههای دترمینیستی بورژوازی در برخورد به «گذار آرام و تدریجی به سوسیالیسم» كشید. تا دو دهه قبل از پیروزی انقلاب اكتبر، تمام نوشتهها و مواضع لنین و حزب بلشویك پیرامون سازمان دادن حزب كمونیستی و وظایف كمونیستها حول كسب قدرت سیاسی است. پربیراه نیست كه در انقلاب ۱۹۰۵ به تشكیل شوراها و قیام مسلحانه فكر میكنند. در هیچ جایی از مواضع و آثار لنین و حزب بلشویك اثری از در غلطیدن به دترمینیسم یا تن دادن به «كار حوزهای» بدوی آقای اسدی یافت نمیشود. به قول رزا لوگزامبورگ:
«بدینترتیب بلشویكها مسٸله معروف «كسب اكثریت مردم» را حل كردند. مسٸلهای كه مدتهاست چون كابوس بر دوش سوسیال دمكراسی آلمان سنگینی میكند. این مریدان دستپرورده عقبماندگی پارلمانی، این سوسیال دمكراتهای آلمانی كوشیدهاند درك و شعور وطنی خود را از مهد كودك پارلمانی در مورد انقلاب بكار بندند. برای انجام هر كاری ابتدا باید اكثریت را بدست آوریم. با این همه، دیالكتیك راستین انقلابها درك و شعور این موشهای پارلمانی را وارونه میكند. راهی كه انقلاب پیش میرود این است: نه از اكثریت شدن به تاكتیكهای انقلابی، بلكه از تاكتیكهای انقلابی به اكثریت تبدیل شدن! لنین و رفقایش با قاطعیتی كه در لحظه تعیین كننده از خود نشان دادند و با اراٸه تنها راهحلی كه میتوانست انقلاب را بهپیش براند (تمام قدرت به كارگران و دهقانان) یكشبه از اقلیتی كه از هر سو مورد لعن و شماتت و نفرین بودند و رهبرش باید مانند مارا مخفی میشد، به تصمیم گیرندگان مطلق اوضاع تبدیل شدند.»
نشستن به امید اینكه روزی روزگاری طبقه كارگر طی قانون جبری دورهبندیهای تاریخی (كمون اولیه، بردهداری، فٸودالی، سرمایهداری، كمونیسم) سرانجام روزی «اكثریت» شود و بعد بطور آرام به نظام كمونیستی گذار كند با صدمن سریش به لنین و حزب لنینی نمیچسبد! بلشویكها با شعار سلبی «نان، صلح، زمین» فضای سیاسی در جامعه روسیه را قطبی كردند و مبانی انقلاب ۱۹۱۷ را استوار كردند؛ لنین در مبحث «اتحادیههای كارگری» میگوید حكومت حزبی یا كمیته قیام، آن نیروی اقلیتی است كه بعد از تصرف قدرت سیاسی، به قدرت اكثریت قیام كنندگان تبدیل میشود. تنها از این طریق است كه راه برای دولت كارگری و تحول سوسیالیستی اقتصاد آغاز میشود. تحزبگریزی «محور مقاومتی»ها، جایگزین كردن ظهور امام زمان و «كار حوزهای» با تحزب كمونیستی و شانه بالا انداختن برای تصرف قدرت سیاسی، چیزی جز دهنكجی به لنینیسم و تاكتیك كمونیستی برای تصرف قدرت سیاسی نیست؛ این رویكرد محصول دوران پس از جنگ سرد و حمله وسیع بورژوازی به كمونیسم بطور كلی و كمونیسم متشكل به طور اخص است. محصول دورانی است كه كمونیسم را غیر قانونی كردند و كمونیستها را تحت تعقیب قرار دادند. اما این عقبنشینی گذرا بود؛ امروز تحرك اعتراضی طبقه كارگر به دنبال بنبست دمكراسی پارلمانی در غرب، به فضای فكری تحزبگریزی در تمام جهان خاتمه داده است؛ امروز كارگر و كمونیسم از زیر منگنه بورژوازی بیرون آمدهاند و دوره عوض شده است. تٸوری تحزبگریزی لیبرالها و شانه بالا انداختن برای تصرف قدرت سیاسی توسط حزب كمونیستی حنایی ندارد. دوران ركود و بنبست نظری «روشنفكرانی» است كه در رسانهها، دانشگاهها و در دالانهای سیاسی و تبلیغی مختلف بورژوازی به شغل شریف تحزبگریزی روی آورده بودند.
حقیقت اینست كه طبقه کارگر بدون لایهای از یک بخش تحزبیافته در یک حزب کمونیستی حتی در همان مبارزات اقتصادی به جایی نمیرسد. تئوری بینیاز كردن طبقه كارگر از حزب کمونیستی، تئوری بورژوازی برای ادامه سیادت طبقاتی خود است. تعظیم كردن در برابر جنبش خودبخودی و فراخوان آقای اسدی به فعالین كارگری چیزی جز سپردن عرصه سیاست و جدال بر سر سرنوشت جامعه، به دست طبقات و روشنفکران طبقات دیگر نیست؛ تبدیل کردن طبقه کارگر به یک موجود صرفا صنفی و غیر اجتماعی و تعریف جنبش کارگری به عنوان یک عبادتگاه مذهبی، ماهیت این طیف لیبرال و رفرمیست است. این تزها، در واقع نالههای بورژوازی ملی در پوشش کارگرپناهی است كه امروز از ترس اعلام موجودیت سیاسی طبقه كارگر و كمونیسم این طبقه مانند همیشه در ایران نسخه تسلیم به وضع موجود را میپیچند.
جناب اسدی در یک پاراگراف بسیار شاخص علیه رابطه حزب كمونیستی و ماركسیستها با طبقه كارگر چنین نوشته است:
«این فرقه ها آنقدر از عنصر معرفت شناختی عمل – نظر در محیط مبارزه طبقاتی دور افتاده اند كه در امر و نهی شان به واقعیت تفاوت چندانی با هم ندارند. پرولتاریا با قرارگیری در متن مبارزات برآمده از هستی اش است كه میتواند در طول مبارزه، ضرورت طبقه شدن اش به واسطه ایجاد یك ثقل سیاسی را بفهمد… پرولتاریا با جدا ساختن خود از مبارزه طبقاتی و مشروط ساختن این مبارزه ـ حتی برای یک لحظه ـ به چیزی بیرون از خود، خویش را مغروق ایدئولوژی های رنگانگ و متنوعی خواهد یافت که پیشاپیش امر مبارزه طبقاتی را یا نفی کرده اند و یا آن را واجد وجه کانونی در ساخت واقعیت کنونی جامعه نمیدانند.» (تاكیدها از من است)
سوال اینست كه این روح «پرولتاریا»ی جناب اسدی كه ظاهراً در محیط كارخانه غسل تعمید شده است و بنابراین نیازی به ماركس، انگلس، لنین، لوكزامبورگ، منصور حكمت و به تماس با «بیرون» از «كار حوزهای» خود ندارد و بطور خودبخودی پاسخ به هر معضل پیچیده سیاسی را در «درون» خود و در محیط كارخانه دارد، تاكنون چه پاسخی به مهمترین مساٸل مبارزه طبقاتی از قبیل كمون پاریس، انترناسیونال اول و دوم، برنامه گوتا، دولت و انقلاب، انقلاب اكتبر، دو جنگ جهانی، انقلاب ۵۷، نظم نوین جهانی، جنگ خلیج، فروپاشی بلوك شرق، مسٸله فلسطین، جنگ ایران و عراق، میلیتاریسم و دخالت نظامی آمریكا، پاندمی كوید-۱۹، سناریوی سیاه قومی – مذهبی كردن خاورمیانه، ناسیونالیسم و مسٸله ملی، اسلام سیاسی، ستمكشی زن، مسٸله اعدام، حقوق كودك، قانون كار، بیمه بیكاری، كاهش ساعت كار، ساختمان سوسیالیسم، سرنگونی و انقلاب، تقسیم جهان بین قدرتهای امپریالیستی، كار مولد و غیر مولد، دولت در دورههای انقلابی، حزب و قدرت سیاسی، و … داده است؟ برای نمونه آیا ماركس كتاب كاپیتال را در محیط كارخانه و با «كارگر شدن» و با تزكیه نفس از روح خبیث «بیرون از كارخانه» نوشت یا محصول دهها سال نشستن پشت میز مطالعه در لندن بود كه به عنوان مهمترین نقد به نظام سرمایهداری تدوین شد و در دسترس بشریت و جنبش كمونیستی قرار گرفت؟! به نظر میرسد جناب اسدی بیاطلاع باشد كه مهمترین مساٸل مبارزه طبقاتی توسط افراد و صاحبنظران ماركسیست و متحزب، تٸوریزه شده است بدون اینكه الزاماً خود «كارگر» بوده باشند. اكنون سوال اینست كه بیان مكتوب و متعین راهحلهای این «پرولتاریا»ی جناب اسدی در كجا قابل دسترس است؟ بیان این «پرولتاریا» را كه از خود روشنفكرزدایی كرده است، كجا بیابیم؟ در اوقات استراحت كارگران در كانتینهای محل كار؟ بر فرض مثال اگر تعدادی از كارگران مانند آقای اسدی معتقد بودند كه «اسراٸیل را باید با خاك یكسان كرد» یا تعدادی دیگر از آنان بر این باور بودند كه «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران»، اما در عوض فلان روشنفكر ماركسیست و فلان حزب كمونیستی از «بیرون» هشدار بدهد كه این مواضع ارتجاعی و ضد انسانی است، آقای اسدی مواضع دسته اول را به دلیل موقعیت صنفی اظهار نظر كننده، «پرولتری» و «كارگری» میداند و دومی را «بیرونی» و «بورژوایی» لقب میدهد. مخالف ارتجاع ضد فلسطین و طرفدار ارتجاع ضد یهود است، اولی برایش بورژوایی است و دومی پرولتری! كمتر كسی در فضای سیاسی، شهامت طرح چنین تٸوری ارتجاعی و پاناسلامیستی را آنهم در زرورق ماركسیستی داشته است.
رابطه روشنفكران و احزاب با پراتیك طبقات مختلف و جنبشهای اجتماعی، بطور فاحش و اختیاری از جانب ایشان مهر «بیرون» از «كارخانه» و «جدا ساختن پرولتاریا از مبارزه طبقاتی» خورده است. این نگرش به طبقه كارگر و جنبش كارگری حتی با اكونومیسمی كه لنین در نوشته «چه باید كرد» به جوانب و ویژگیهای آن پرداخته است كاملا متفاوت است. در نگرش لیبرالهای محور مقاومتی، جایگاه كارگر نه حتی در مبارزه اقتصادی این طبقه كه به رسته اصناف قرون وسطی تنزل داده شده است.
واقعیت اینست كه این تظاهر به تعلق خاطر به هویت صنفی کارگر، تحت لوای ارتباط با «پرولتاریا»، دوستی خاله خرسه با كارگران است؛ از مشخصات بارز لیبرالیسم و رفرمیسمی است که در عرصه سیاست، میدان را به خمینی «ضدامپریالیست» سپرد؛ در جنگ ایران و عراق به پاسداران «دفاع از میهن» تقدیم كرد؛ با عروج خاتمی، صحنه سیاست ایران را یکباره به دگراندیشان دوخردادی و «چپ»هایی که از سقوط شوروی سابق نتیجه گرفتند که دست بردن حزب کمونیستی به قدرت سیاسی خطای فاحش بود، سپردند تا نهایتا در ركاب موشدوانی جمهوری اسلامی در منطقه به سربازان بی جیره و مواجب «محور مقاومت» و «رفیق پوتین» تبدیل شدند. پربیراه نیست كه جناب اسدی آگاهانه دستگاه سركوب و قلع و قمع جمهوری اسلامی را قلم میگیرد كه ماتریال انسانی كمونیسم در ایران را در دهه ۶۰ از دم تیغ گذراند. نیروی كمونیستی كه اتفاقا جزو سازماندهندگان شوراهای كارگری و كمیتههای كارخانه بودند و در ارتباط ارگانیك و ریشهای با جنبش كارگری بودند. آقای اسدی به طور ناشیانه، برخورداری طبقه كارگر از روشنفكران اصیل طبقه و از حزب رزمنده كمونیستی و لنینی را نجس و نفوذ از «بیرون» قلمداد میكند. هیچ ایرادی به تقلاهای ضد كمونیستی شوراهای اسلامی كار، ناسیونالیستها، قومپرستان و لیبرالها و لاطاٸلات آقای اسدی برای رخنه كردن از «بیرون» به درون «پرولتاریا» نیست؛ این «ایراد» و تابلوی عبور ممنوع فقط و صرفاً شامل حال ماركسیستها و حزب كمونیستی است!! مشکل این لیبرال – رفرمیسم، نفی همه جانبه عنصر آگاهی و اراده انقلابی در جنبش کارگری است. یک مشکل اساسی این طیف در ایران، این است که عاجز از فرموله کردن سیستم فکری خویش است و وقتی پا به عرصه تئوریک میگذارد جز مغلطهگویی و عبارتپردازیهای نامفهوم، چیزی تحویل مخاطب نمیدهد. کسی که ضرورت مبارزه سیاسی برای سرنگونی رژیم استبدادی به عنوان حکومت پاسدار و مدافع «کار ارزان» را از دستور طبقه کارگر خارج میکند، و ترجیح میدهد بورژوازی ملی را از گزند حمله طبقه كارگر در امان نگه دارد و در عین حال، پشت سر هم كارگر را از» نفوذ» تاثیرات «مخرب» ماركسیستها و تحزب کمونیستی از «بیرون» بترساند، بدون شك مدافع چفیه بدوش «کارگر خاموش» است.
نتیجه گیری
اتهام «چپ بورژوایی» به رهبران كارگری معتبر، رادیكال و با اتوریته در هفت تپه، سلاح «نظری» آقای اسدی و امثال این جماعت بیبضاعت لیبرال در مباحثات سیاسی است. این آخرین چوبدستی است كه ظاهراً توسل به هر تخطٸه، تحریف و جاخالی دادن در بحث را برای یك لیبرال «محور مقاومتی» مجاز میكند. و كیست كه بتواند با طیفی طرف شود كه از بیرون گود، شاكی خصوصی خودگمارده مصاٸب كارگریاند و هیچ آباٸی ندارند كه تحت عنوان مبارزه علیه آلترناتیو «حكومت شورایی»، هرجا كم آورند به انگ «چپ بورژوایی» آویزان شوند و سخیفترین اتهامات را به خوشنامترین رهبران كارگری در هفت تپه وارد كنند. گویا آقای اسدی فرصتی پیدا كردهاند كه به بهانه ضدیتشان با «چپ بورژوایی»، در لباس «معلم مارکسيسم» ظاهر شوند. ایشان مدعی مرزبندی با «چپ بورژوایی و سرنگونیطلب» است و عنوان نوشته خود را هم بر این اساس، «چپ علیه كمونیسم» گذاشته است. ظاهرا بكار بردن كلمات «پرولتاریا»، «طبقه»، «اكونومیسم»، «آنارشیسم»، «نٸولیبرالیسم» و «اقتصاد»، كه در ادبیات این طیف موج میزند به خودی خود مرزبندی سیاسی آنها با چپ بورژوایی را نشان میدهد و این طیف را نماینده دفاع از «كمونیسم» میكند. اینها تصور میكنند كه با دسته مهجورین طرف حسابند! تصور میكنند كه با آسمان ریسمان بافتنهای نامربوط میتوانند تعلق خاطرشان به طبقه حاكم در قدرت را از انظار طبقه كارگر و روشنفكران كمونیست ایران پنهان كنند. روی تداوم و بقاء قدرت حاكم و قدرت سركوبش حساب باز كردهاند؛ در حسرت یك ایران عظمتطلب و پاناسلامیست در منطقه، تلاش میكنند توان و قدرت طبقه كارگر ایران و گرایش كمونیستی آن را ضعیف و جونیور نشان دهند.
اما زهی خیال باطل! در سطح سیاسی و عملی، اهداف این طیف در واقع جز تكرار كسالتآور آرمانهای حزب توده و توهمات بورژوازی لیبرال، بویژه در یك كشور تحت سلطه مانند ایران نیست. عمرشان به اندازه مقاومت قدرت حاكم در مقابل توفان اعتصابات و اعتراضات كارگری در ایران است؛ اعتراضاتی كه یكی پس از دیگری از هفت تپه میآموزند. با در هم شكستن مقاومت قدرت حاكم، اینها هم ارزش مصرفشان همراه با پان اسلامیسمشان، دود میشود و به هوا خواهد رفت. اینها از استبداد طبقه حاكم ارتزاق میكنند و با رفتن آن نیز موضوعیت خود را از دست خواهند داد. جناب اسدی، منتقد «سیاست بی موقع شوراگرایی» و زیاده خواهی رهبران كارگری در هفت تپه است. اگر چپ بورژوایی در سطح تٸوری در مقابل جنگیر لیبرال ما دم به تله میدهد اما در عمل سیاسی، این جنگیر ماست كه درست در سمت راست این چپ بورژوایی مثل قارچ سبز میشود و مبلغ آتشین سازش، اعتدال و آوانس سیاسی به بورژوازی «ملی» میشود؛ هر دو، در واقع دو روی یك سكهاند. هر دو از طبقه كارگر میخواهند كه اردوی مستقل سیاسی و صف متمایز خود را منحل كند، تاكتیك سوسیالیستی و استراتژی انقلاب كارگری را كنار بگذارد. اگر چپ بورژوایی نیروی طبقه كارگر را برای به قدرت رسیدن آلترناتیو راست میخواهد، محور مقاومتیها هم با چسبیدن به «پرولتاریا» در واقع، با توسل به تٸوری «تكامل انقلاب اسلامی»، تسلیم طبقه كارگر به بورژوازی ملی را طلب میكنند.
چپ بورژوایی «انقلاب همهباهم» را موعظه میكند و لیبرالهای ما، محروم از میوه «همهباهم»، یكدست به دور كعبه آمال «بورژوازی وطنی» و «اعتدال» طواف میكنند. زمانی نه چندان دور حزب توده نماینده این گرایش «رفرمیستی» بود كه به محض اینكه تب انقلاب ۵۷ در ایران بالا گرفت به «مبارزات ضد رژیمی آیت الله خمینی» لبیك فرستاد و امروز رهروان آن تاریخ و آن سنت به شكل زشتی با بیرق «مرگ بر امپریالیسم آمریكا» در محراب مساجد پرچم میسوزانند و روز دیگر در ناندانی «مجله هفته» و سایت «تدارك…» در مدح و ثنای «هلال شیعی و رفیق پوتین» در منطقه، جار میزنند. این كلید حل معما و واقعیتِ وجودی این طیفِ «دلاورِ» محور مقاومتی از قماش آقای اسدی است.
No related posts.