ارمغان پست مدرنیسم –

جریان “نظریه انتقادی” با انگیزه تفکیک بدفهمی های جریانات پسامارکس از ارتدوکسی مارکسی شکل گرفت. این جریان مدعی بود که تلاش دارد تا “نقصان در تحلیل سرمایه داری توسط مارکس” را با نقطه قوت “نقش اخلاق پروتستانی در عروج کاپیتالیسم” ماکس وبر تکمیل نماید. به علاوه یک جنبه مهم کار این مکتب آن بود که “نقطه قوت نظریه فردگرایانه فروید” را ماتریال فایق آمدن بر کاستی “عدم پرداختن مارکسیسم کلاسیک به حوزه فرد و روانشناسی” کند. اما نتایج بررسی های این گروه تا آنجا که به انگیزه های اولیه آن بر می گردد، دور شدن از آن انگیزه ها بود. مسله ای که خود ماکس هورکایمر از آن غافل بود، این بود که برای اولین بار توسط مکتب فرانکفورت، مارکس از میان توده ها و کارگران بیرون آورده شده و “دانشگاهی و دانشمند” شده بود. مارکسیسم دیگر نه نظریه جنبش کارگری برای ایجاد تغییرات بنیادی در مناسبات تولیدی و اجتماعی، بلکه به شاخه ای از فلسفه، جامعه شناسی، اقتصاد، و روانشناسی در دانشگاه ها تبدیل شده بود. به نظر هابرماس، مارکس کنش خود آفریننده نوع بشر را به کار تقلیل داده و با نگرش اکونومیستی به جنبه ارتباطی و غیر هدفمند آن کم بها داده است. این جریان که علاوه بر لوکاچ، تحت آموزشهای گرامشی بود با عروج جنبش دانشجویی دهه های ۵۰ و ۶۰ کنه کاراکتر اصلی اش نمایان شد. تا آنجا که به سطح نظری بر می گردد، این جریان که با نقد دترمینیسم و پوزیتیویسم مارکسیست های پس از مارکس آغاز کرده بود، غیر منصفانه آن را به آثار مارکس تعمیم داد. کسانی که قرار بود با اتکا به آثار فلسفی و دیالکتیک مارکس در مقابل اکونومیسم اقتصادی و بی جان کردن مارکسیسم بایستند، با رشد نظرات خود نشان دادند که از مفاهیم مارکسی درکی مکانیکی و برداشتی سطحی داشته اند. از تاکید مارکس بر نقش اقتصاد و جایگاه مناسبات تولیدی در تولید و بازتولید روبنا و مفاهیم فرهنگی در یک دوره و روند تاریخی، این نتیجه را گرفتند که مارکس به مفاهیم روبنایی نظیر فرهنگ، دولت، آگاهی، و نقش پراتیک کم بها داده است. “از خود بیگانگی انسان” که مارکس آن را بر خلاف فویرباخ از آسمان به زمین کشیده و بر بستر روابط عینی و زمینی و مکان انسان کارگر در تولید به تحلیل “هنرمندانه” و داهیانه آن پرداخت، به بررسی دپراسیون و سرخوردگی فرد در جامعه صنعتی تقلیل یافت. کسانی که قرار بود علت شکست تلاش های انسان های بیشمار برای تغییر وضعیت زندگی شان را مورد بررسی علمی قرار دهند، در نهایت به این نتیجه رسیدند که برای تبدیل “طبقه در خود” به “طبقه برای خود” باید “فرهنگ توده ها” تغییر کند و با توجه به انحصار فرهنگ توده ها در دست دستگاه های غول پیکر و رسانه ها، بجای در تمرکز قرار گرفتن “اقتصاد” باید “مدیا” در مرکز توجه قرار گیرد. کمدی اینجاست که وقتی این نگرش از درافتادن با “مدیا” عاجز می شود، خود به جزیی از همان مدیا تبدیل شده و کل سبک کار ژورنالیسم معاصر و خصلت سطحی نگر و جنجال برانگیز آن را اقتباس می نماید. اما مهمتر از نتایج نظری این روند یک حکم داهیانه و پایه ای “مارکسیسم ارتدکس” برای چندمین بار به اثبات رسید. جنبش ها و “مکاتب عینی”، پدیده هایی مادی و داده شده اند. مکاتب، نظریه ها و دیدگاه های مختلف، بسته به آنکه به کدام منفعت زمینی خدمت کرده و بهره مندی چه جنبش عینی و اجتماعی را مد نظر داشته باشند، بر عرصه ها و مفاهیم معینی متمرکز شده و به نتایج نظری متفاوتی می رسند. به عبارت دیگر، تفاوت این دیدگاه ها را باید بدوا در تفاوت منفعتی که در خدمت آنند، جستجو کرد.

اینکه مارکس موقعیت اقتصادی بشر کارگر را موضوع مطالعه خود قرار می دهد، اینکه به مبارزه میلیون ها انسان علیه مناسبات حاکم یعنی مبارزه طبقاتی معطوف می شود، عامل اصلی تبدیل او و اندیشه هایش به پرچم جنبش کارگری علیه سرمایه داری است. اینکه “نظریه انتقادی” به تغییرات فرهنگی و “حوزه تفکر” متمرکز می شود، عامل اصلی روی آوری جنبش های فرهنگی و دانشجویی به این مکتب است.

“نظریه انتقادی” – مکتب فرانکفورت – که در دهه ۳۰ با نقد دترمینیسم پسا مارکسی نقد خود را شروع کرد، در پست مدرنیسم، دترمینیسم را در خود مارکس یافت! کسانی که مدعی بودند در تحقیق و بررسی باید بی طرف بوده و نگرش خود را در جستجوی حقیقت دخالت نداد، حتی در اظهار نظر روی نظرات مارکس خود را ملزم به “بازخوانی مارکس” نیز ندیدند. برخی از پست مدرنیست ها، به ویژه آنان که از قبل افاضات نظری خود به نان و نوایی رسیدند، در نقد سطحی و آبکی مارکسیسم واقعا سنگ تمام گذاشتند. الوین تافلر یکی از کسانی است که در نقد مارکس شنیده های دست سوم خود در سنین نوجوانی را نقد می کند. بخشی از پست مدرنیست هایی که خود متد و روش برایشان دست و پا گیر بود، بکلی آن را رها کرده و بی خیال از دنیای واقعی به هذیان گویی “علمی و هنری” پرداختند. اسکات لاش مدعي شد که در جامعه مدرنیستی، مضمون مقوله و مفهوم اساسی بود و در جامعه پست مدرنیستی تاثیر تصاویر مقوله و مفهوم از مضمون آن مهم تر است. در نزد این نگرش، خود واقعیت اهمیتی ندارد، بلکه باید به تصاویری که تماشاگران از واقعیت می گیرند، توجه کرد. واقعیت همان تصایر است! این تصاویر اجازه می دهد هر فرد جهان واقعی خود را بسازد. از این دسته از پست مدرنیست ها می توان از ریگمونت بامن نام برد که با اعلام عدم شاخص بودن کار در انتگراسیون و جانشینی آن با آزادی خصوصی شده – مبتنی بر “انتخابات آزاد” – مدعي شد که بر این مبنا در تقابل با راسیونالیسم مدرنیستی، هنرمند تک تاز پست مدرنیستی خود واقعیت را خلق می کند! گیانی واتیمو مفتخرانه اعلام کرد که پست مدرنیسم حاضر ماحصل بی خاصیت کردن پرسپکتیو جهان واقعی و ابژکتیو است؛ که حقیقتی وجود ندارد. او در مقابل نگرش مادی و مارکسیستی، که حقیقت بازتاب واقعیت مادی در سطح ایده است، اعلام کرد که واقعیت خود محصول و نتیجه تصاویر، فیگورها، و اطلاعاتی است که روزانه به فرد داده می شود. کنت جرگن عنوان کرد که در مقایسه با عصر روشنگری که جامعه می گفت چه چیزی درست است چه چیزی غلط، در جامعه پست مدرنیستی هر کاری که فرد می تواند بکند، مجاز است. نگرشی که خود به شاخه ای از نظرات پست مدرنیستی، یعنی نسبیت فرهنگی، میدان داده و با احترام به سنت و عقاید و فرهنگ های مختلف اعلام می کند که تمام اعمال و رفتار که توجیه قومی و فرهنگی دارد، مجاز است. کسی مجاز نیست که بگوید کدام قوم و فرهنگ حقیقت را می گوید. “حقیقتی وجود ندارد!”. به این لیست میتوان افزود و به افراطی هایی چون بوردیار و فوکویاما رسید. اما همینقدر کافی است تا متوجه شویم که پست مدرنیسم دهه های ۸۰ و ۹۰، اگر چه از ماتریال و مواد فکری ماقبل خویش بسیار سود جسته و بر بستر شکست و بن بست نظری آن ها پایه های خود را بنا کرد، اما از جهات زیادی با جریان و نظریه انتقادی به ویژه از زاویه امیال و پایه های مادی خود کاملا متفاوت است. اگر چپهای نو دهه ۶۰ و ۷۰ به بی راهه رفتند اما انگیزه آنان برای دست یافتن به نظریه ای جدید، اومانیستی بود. آن جریان، پرچم جنبش های اعتراضی از جمله دانشجویی، ضد جنگ، محیط زیست، علیه فقر، مبارزات زنان و دهها عرصه و جنبش مبارزاتی شد. در مقایسه با آن جریان فکری، پست مدرنیسم امروز پدیده ای است که بر متن حمله راست به جنبش ها و دستاوردهای انسانی در دل نظم فوق ارتجاعی نوین جهانی، در دل میدان دار شدن گرایشات سنت گرا و مذهبی و ناسیونالیستی و عقبمانده، بر متن افزایش گرسنگی و بیکاری و جنگ و تاریکی موقت دنیای امروز گل کرده و بار داده است. اینجا لازم است که بطور خلاصه به جنبه های از کاراکتر امروزه این جریان فکری نظری افکنیم.

۱- “واقعیتی وجود ندارد، واقعیت خلق می شود”؛ پست مدرنیسم امروزی که مدعی بود با مرگ فلسفه جهان واقعی را نه با پیش داوری های از پیش، بلکه از زاویه حقیقت جویی “کشف” خواهد کرد، با بازگشت به فلسفه عتیق ایده آلیستی مبنی بر تقدم روح بر ماده واقعا نشان داد که علم و حقیقت کشف شده در ۲۰۰ سال عصر روشنگری چیزی برای آموختن از جانب این جریان نداشته است. این نگرش فلسفی پاسخ خود را نه فقط از “ایدولوژی آلمانی” و “آنتی دورینگ”، بلکه بسیار پیشتر از آن از کل فلاسفه مادی گرا گرفته است. ریشه بازگشت به روح از طرف پست مدرنیسم، نه در عدم تکافوی علم و جهالت بشت آخر قرن بیست و یکم، بلکه استیصال و تاریکی دنیای امروز است. استیصالی که در طول تاریخ بشر، زمینه پیدایش اندیشه های خرافی و ایده آلیستی بوده است.

۲- “تاثیر تصاویر مفاهیم، از خود مضامین مهم تر است”؛ عملکرد پست مدرنیسم در ارایه خود بعنوان یک جریان فکری، دقیقا با این نگرش منطبق است. پست مدرنیسم برخلاف تصویر و فیگوری که بدست می دهد، مکتب جدی و قابل تعمقی نیست. این جریان بیشتر از آنکه نظریه باشد، جنجال است، تصیر است، و عمدتا به تاثیر تصیر خود به عنوان یک مفهوم متکی است و نه به مضمون خویش. از این زاویه، پست مدرنیسم جزیی از مدیای دوران ما است.

۳- “مرگ بر اتوپی، زنده باد حقیقت”؛ فرجام متد پست مدرنیسم به جای تکیه بر دستاوردهای اولیه، وفادار ماندن به فاکت و واقعیت، با در غلطیدن به سطحی نگری و جانبداری از واقعیت موجود به توجیه جهان موجود و تلاش برای حفظ ارگانیسم و تولیدات فرهنگی آن پرداخت. در سال های اخیر افزایش تعداد پست مدرنیست هایی که به مشاور و کارگزار کمپانی ها و کابینه های دولتی منتسب شده اند، ریشه در این جانبداری دارد. وقتی آرزوهای بزرگ اتوپی است، باید دم را غنیمت شمرد و بر تصاویر، کاریر، ریاست و وزارت بوسه زد!

۴- “فتیشیسم تکنولوژیک”؛ پست مدرنیسم که در ابتدا مدعی بود که علیه تقدیس دترمینیسم تکنیکی است، در عمل مقهور انقلاب تکنولوژیک و انفورماتیک شده و با شیفتگی مذهبی و با تبدیل پیشرفت های علمی در زمینه تکنیک به ابزاری برای ارعاب توده مردم، روش واقعی خود از “آگاهی توده ها” را به نمایش گذاشت.

۵- “ضد تاریخ”؛ خصلت و هنر اصلی پست مدرنیسم اینست که برای تبیین نظرات زودگذر و سطحی و سیال خود، کل تاریخ و تجربه بشر را حذف و در زرورق نازک و زودگذر زمان و نقطه اتمیزه ای از مکان، بی هیچ گذشته و آینده ای، به ارایه افاضات نظری می پردازد. لاقیدی نسبت به تاریخ مانع از آن است که این جریان تشابه خود را با بسیاری از نظرات نخ نما و کهنه تاریخی مشاهده کند.

۶- “سنت گرا”؛ پست مدرنیسم در مرزبندی با عصر روشنگری و مدرنیسم که یکی از خصوصیات آن مبارزه علیه مذهب، عقب ماندگی، جهالت فرهنگی و مردسالاری بوده و لااقل مدعی مبارزه برای حقوق شهروندان مستقل از تعلق ملی، نژادی، مذهبی، جنسی و غیره بود، انسان ها را به اقوام، کاتاگوری ها و فرهنگ های متفاوت تقسیم بندی کرده و برای برخی حقوق پایین تری نسبت به دیگران قایل است. پلورالیسم افراطی در برسمیت شناسی ارزش های عقبمانده و متعرض به حقوق انسانی، به تقدیس هر آنچه که هست، منجر شده و سنت گرایی پیشامدرنیستی ماحصل عملی آن است.

در خاتمه؛ برخلاف تصاویر نپخته پست مدرنیستی، جهان بیرون از ما با تمام واقعیت تلخ و وضعیت نابرابر چند میلیارد انسان، پیشاروی ماست. مارکسیسم، قبل از هر چیز، با سمپاتی به تغییر جدی و رادیکال در این دنیای نابرابر شکل گرفت. در مقایسه با زمان مارکس، هیچگاه شرایط مادی چنین تغییری اینقدر مهیا نبوده است. هیچگاه دستاوردهای مادی و علمی بشر با سهم اکثریت افراد جامعه جهانی این قدر در تناقض نبوده است. این وضعیت مادی، امری داده شده است. بشر تاریخا این ظرفیت را از خود نشان داده، که با وجود عقبگردهایی در مسیر پیشروی تاریخی اش از امکانات خود برای ساختن آینده ای بهتر داهیانه سود جسته است. در این مسیر، بی شک آموزش های مارکس گنجینه ای غنی در این پیشروی خواهد بود…

———-
منابع انگلیسی:
– Answering the Question: What is Postmodernism, F. Lyotard – From Post-Industrial to Post-Mdern Society, Krishan Kumar – Method in Social science, Anderew Sayer – Modern Social theory, From Parsons to Habermas, Jan Craib – Sociology of Postmodernism, Lars Scott
– The Language of Post-Modernism Architecture, Charles Jencks – What does Socialism Mean Today? Habermas J