يادم آمد آن سکانس تاريخي آيزنشتاين که در آن ماتيوشنکو فرصت را در ميابد و دستور قيام ميدهد… بین اکتبر ١٩٠٥ تا ژوئیه ١٩٠٦، بیش از چهارصد شورش در ارتش روی داد. در مشهورترین آن ها، ملوانانِ رزمناوِ پوتمکین، کنترل کشتی را به دست گرفتند و افسران را شکست دادند. بدين ترتيب پرچم سرخ انقلاب بر فراز پوتمکين به اهتزاز در آمد. این شورش مصادف است با قیام خونین “یکشنبه سرخ” در ٢٢ ژانویه سال ١٩٠٥ میلادی در سن پترزبورگ. اين زماني است که اعتصاب هاي کارگري سراسر روسیه را فراگرفته بود. در حال و هوای چنین دوران پرتنشی بوده است که مارکسيسم و جنبش کمونيستي در روسيه شکل نسبتا کاملی می گیرد و سوسیالیسم با جلوه ای تمام عیار خيل روشنفکران آن دوره را جذب ایده های خود می کند؛ اين دوراني است که انسان کارگر بيش از اين نميپذيرد که در سرماي استخوان سوز و غضروفکش بامداد اردوگاه کار و مطيع تزار و سرمايه، سرشماري اش کنند. اين زماني است که سرمايه توي افکارش غرق است و به سيگار دست نيافتني اش پُک میزند؛ غافل از اينکه حلقه هاي سرخ سيگار به ته ميرسند، چرت اين ريلکسينگ تايم پاره مي شود و اجزاي بدن سرمايه ميرود که از هم بپاشد. اکنون او حاضر است مانند يک لاشخور با دهان باز و صورت درهم فشرده اش زل بزند به چشم هاي پرولتاريا که “فقط، فقط يه پُک پليز!”…