تناقض ذاتی شیوه تولید کاپیتالیستی –

“سرمایه رابطه ای اساسا متناقض و خود ستیز است. پروسه تبدیل مستمر کار زنده به کار مرده، یا تبدیل فراورده های دانش و اختراعات بشری به قدرت بارآوری نیروی کار، به تدریج شرایطی را پدید می آورد ک به موجب آن نقش تعیین کننده کار مستقیم به عنوان منشا اصلی ثروت دچار زوال می گردد. در چنین وضعی، ارزش مبادله ای باید از اعتبار خود به عنوان ملاک سنجش ارزش مصرفی ساقط گردد و اتکای توسعه ثروت عمومی به کار اضافی طبقه کارگر باید منتفی شود، اما وقوع چنین شرایطی در تناقض مطلق با هستی سرمایه و شیوه تولیس سرمایه داری است. سرمایه از یکسو بر این میتابد که زمان کار را به حداقل کاهش دهد و از سوی دیگر، به زمان کار به مثابه تنها منشا موجودیت، بقا و خودگستری خود اتکا می کند، از یکسو کلیه علوم، اختراعات، اکتشافاتو حاصل همه تبعات فکری، پژوهشی و در یک کلام کل حاصل کار انسانی را برای کاهش زمان کار مصرفی مورد نیاز بکار می گیرد، و از سوی دیگر، زمان کار را ملاک سنجش بکارگیری تمامی نیروهای غول آسای تولید اجتماعی میکن، و بهره گیری از این نیروها را محدود به حدودی می نماید که برای حفظ ارزش های موجود به عنوان ارزش، یا برای حفظ مناسبات کار مزدوری، مورد نیازند.”  کارل مارکس – گروندریسه
وضعیتی که مارکس در اینجا به عنوان یک وجه بارز تناقض ذاتی شیوه تولید کاپیتالیستی مورد تاکید قرار میدهد، دقیقا همین چیزی است که از دهه های پیش تا کنون سرنوشت زندگی بشر را در شش گوشه جهان موجود با تمامی قدرت در چنبره خود داشته است. دنیا همه جا از سرمایه آکنده است و بارآوری کار اجتماعی در پرتو توسعه غول آسای صنعت مدرن و تکنولوژی اطلاعاتی، رشدی حیرت آور یافته است. نیاز به زمان کار مستقیم فروشندگان نیروی کار عمیقا کاهش یافته است، اما سرمایه در جوهر وجودی اش به کار اضافی طبقه کارگر متکی است و از این روی، تداوم بازتولید و خودگستری اش به تطویل هر چه دهشت بارتر همین زمان کار اضافی گره خورده است. چند صد میلیون از سکنه کره زمین بیکار اند و زیر فشار فقر و گرسنگی ناشی از بیکاری با مرگ دست به گریبان اند اما نظام سرمایه داری در طی همین دو دهه اخیر و درست در همان روزهایی که درجه بارآوری کار با سرعتی شگرف در حال فزونی بوده است، در همان شرایطی که دامنه تملک کار اضافی طبقه کارگر بین المللی توسط سرمایه حیرت آساترین رکوردها را کسب کرده است، روزانه کار کارگران یا به بیان دقیق تر زمان کار مستقیم کارگران شاغل در بخش عظیمی از دنیا را عملا طولانی تر نموده است! کارگر ایرانی امروز به جای یک شیفت، دو شیفت کار می کند؛ در همین اروپا این بهشت “نمرود” کاپیتالیسم، رشد انواع بیماری های ناشی از فشار کار اوج بی سابقه ای یافته است و فشار دلهره و اظطراب مسلط بر فضای پروسه کار به یک معضل اجتماعی عمیق مردم کارگر مبدل شده است. پروسه تبدیل مستمر کار زنده به کار مرده (سرمایه) و رشد بارآوری کار اجتماعی در این راستا تا بدان جا پیش تاخته است، که ظرفیت تولید محصول و خدمات یا رفاه همگانی برای داوطلبانه شدن کار و آزاد گردیدن توده شهروند از قید کار در بخش عظیمی از جهان کفایت میکند، اما مبتنی بودن فرایند تولید و کار بر “قانون ارزش” و تولید اضافه، ارزش کل این ظرفیت تولیدی و امکانات را به چنان نیروی خداگونه ای تبدیل کرده است، که نه فقط دست اندرکار هیچ نوع بهبودی در هیچ گوشه ای از زندگی بشر نیست، که بلعکس فشار بختک وار اقتدارش امکان نفس کشیدن را از مردم کارگر و زحمتکش دنیا عمیقا سلب کرده است. مارکس نشان می دهد که فرایند تبدیل کار زنده به کار مرده و روند حدت یابی تناقض درونی سرمایه، بشریت کارگر و فرودست را در برابر یک دو راهی تعیین سرنوشت قرار می دهد. اینکه توده های کارگر دنیا در این راستا چه خواهند کرد و با وضعیت ناشی از شدت تناقض رابطه سرمایه و کار مزدی چه برخوردی خواهند نمود، موضوعی است که پاسخ آن نه از ورای موقعیت متناقض شیوه تولید کاپیتالیستی، که اساسا از تریبون پیکار و جنگ کمونیستی طبقه کارگر و چگونگی آرایش قوای طبقاتی پرولتاریا اعلام می گردد. آنچه مارکس با ژرف کاوی خاص خویش بر آن تاکید می ورزد، وجود عینی و گریزناپذیز این تناقض در بطن پروسه بازتولید و خودگستری سرمایه است. یک سر این شرایط متناقض به پیدایش بالاترین امکانات تولیدی و اجتماعی برای ایجاد جامعه ای آکنده از رفاه و وفور نعمت و آزاد از قید کار وصل است و این در صورتی است که فرایند کار و تولید از سیطره ارزش مبادله ای و قانون ارزش یا از درون مایه کاپیتالیستی موجودش به کلی گسسته شود؛ سر دیگر این شرایط اما، به توسعه و تعمیق هر چه فاجعه آمیز تر استثمار، گرسنگی، فقر، فلاکت، بی حقوقی، جنگ و توحش وصل است و این در حالی است که نظم کاپیتالیستی به حیات خود ادامه دهد. مارکس ضمن تشریح پروسه حدت و شدت این تناقض در رابطه تبدیک کار زنده به کار مرده، آنچنا که کنه واقعی آموزشهای اوست، راه هر گونه برداشت دترمینیستی و جبرگرایانه از ارتباط میان این شرایط عینی با فرایند مبارزه طبقاتی را بطور کامل سد می کند. پرولتاریا ممکن است و می توان با جنبش لغو کار مزدی طبقه خویش و در گذار به یک انقلاب پیروزمند کمونیستی، آنچه را که اساس و بانی استثمار یا تمامی اشکال سیه روزی اوست، به زیربنای لازم رفاه، بی نیازی و آزادی از هر نوع استثمار و قید کار مبدل سازد؛ و بلعکس ممکن است که در شرایط ضعف جنبش کمونیستی اش، هرچه بیشتر در کام ذلت، استثمار و محرومیت سقوط نماید. وضعیتی که مارکس تشریح می کند، دیر زمانی است که زندگی مردم کارگر دنیا را از همه سو در محاصره خویش گرفته است. توده های کارگر دنیا از دهه ها پیش تا کنون، دست به گریبان شرایطی هستند که یا باید خود را و به این اعتبار بشریت را از شر مصایب و سیه روزی سرمایه داری نجات دهند، یا در غیر این صورت بردگی ادامه خواهد یافت. زمان تعیین تکلیف، به واقع فرا رسیده است. کمونیسم و طبقه کارگر متحزبی باید، که به این تعیین تکلیف اهتمام نماید…