تحولات شگرفی که در این مورد نسبت به زمان مارکس اتفاق افتاده، توضیح زیادی لازم ندارد. اگر رشد نیروهای مولده، هم به معنای عامل تکنیکی و علمی و هم به عنوان عامل انسانی آن، از ده ها سال به این طرف برای ساختن کمونیسم کافی نبوده و نیست، پس چه مقدار رشد قرار است این امکان را بوجود آورد؟ بشر امروز در موقعیتی قرار دارد که براحتی می تواند در اغلب رشته های تولید بسرعت عامل انسان را صرفا به ناظر پروسه تولید ارتقا دهد. رجوع به عدم رشد کافی نیروهای مولده دیگر امروز رسمن بهانه ای است برای عقب انداختن و تخطئه انقلاب کارگری و کمونیستی و تلاش برای حفظ نوعی از سرمایه داری. از طرف دیگر، تولید امروز آنقدر انبوه و وافر هست که سرمایه داری نمی داند با آن چه بکند. به اعتراف مقامات سازمان ملل در کنفرانس غذا، غذای موجود در جهان نه فقط برای تغذیه کامل تمامی افراد بشر در کره زمین کافی است، بلکه می تواند ۳ میلیارد نفر دیگر را هم تامین کند. همین اشخاص با زبان خاص بورژوایی خود مجبور شده اند اعتراف کنند که مشکل نه کمبود، بلکه “توزیع و مساله خرید و فروش” غذا در جهان است. به عبارت دیگر و به زبان آدمیزاد، مسله تمامن سیاسی است و به مناسبات اجتماعی و تولیدی و مالکیت بورژوایی موجود گره خورده است. در سایر رشته های تولیدی هم وضعیت بر همین منوال است. امروزه انبوهی از فولاد فروش نرفته دوباره ذوب می شود، انبوهی از داروهای فروش نرفته از بین برده می شوند و به میلیون ها انسان بیمار و محتاج در جهان داده نمی شوند، برای آنکه ورود آنها به بازار، قیمت ها را پایین آورده و سود سرمایه را کاهش خواهد داد. امروز بشر قادر است غذا، پوشاک، مسکن، دارو و وسایل بهداشت و تفریح و آموزش و استراحت خود را بطور انبوه و به آن اندازه که نیازهای هر کس در جهان را تامین کند تولید کند. مسله قطعن سیاسی است. کنترل این امکانات تولیدی تمامن در دست بورژوازی و دولت های آن است. و کارکردشان مشروط به سودآوری و بازتولید سرمایه شده است. باید دولت و مناسباتی که سود را بر رفاه انسان حاکم گردانیده، برانداخت و به بشر به اندازه نیازش داد. نکته ای که اینجا باید مد نظر باشد خصلت تاریخی و نسبی پدیده وفور و کمبود در هر دوره تاریخی است. اگر این نسبیت را در نظر نگیریم، از اشاره مارکس به نیاز به وفور در تولید میتوان استنتاجی فوق العاده خطرناک برای جنبش کمونیستی و کارگری کرد. در یک چشم انداز و فهم تاریخی از این مسله اولن، وجود وفور در کنار کمبود معنی میدهد و ثانین وجود کمبود در تمام دوره های تاریخی جامعه بشری نشانه ای از پویایی و نیاز و ظرفیت آن جامعه برای به پیش رفتن است. زمان مارکس در تولید غذا و امکانات اولیه بهداشت و آموزش، کمبود وجود داشت و امروز کمبود در تولید ابزارهای دیدن و تجربه واقعیت مجازی و سه بعدی (ویرچوال ریالیتی) است. فردا این کمبود به وفور تبدیل شده و در عوض صف های طولانی انتظار برای سفر تفریحی به ماه را خواهیم داشت. به این معنا، کمبود همیشه با بشر خواهد بود، نشانه ای از خواست و ظرفیت جامعه بشری برای ترقی است و مشروط کردن ساختمان مناسبات کمونیستی بین افراد بشر به رفع مطلق کمبود، معادل تعلیق به محال کردن کمونیسم و مانع تراشی آگاهانه در مقابل رسیدن بشریت به یک جامعه درخور زندگی انسان و بلاخره حفظ سرمایه داری خواهد بود. به نظر من، کارل مارکس منظورش از وفور یا کمبود، کاملن مشخص و تاریخی بوده و اشاره به تامین حداقل مایحتاج زنده ماندن بشر داشته است. سال ها قبل از “نقد برنامه گوتا”، وی در “ایدولوژی آلمانی” چنین نوشته بود: “… بطور کلی مردم مادام که قادر نیستند غذا و نوشیدنی و مسکن و لباس را با کمیت و کیفیت کافی بدست آورند، نمیتوانند آزاد شوند.” (ایدولوژی آلمانی، فصل شرایط آزادی واقعی بشر، ص ۲۷، منتخب آثار مارکس و انگلس به انگلیسی، جلد اول، انتشارات پروگرس، مسکو)