۹۶ سال از مرگ لنین گذشت. بدون شک، بررسی خطوط فکری و پراتیکی این معمار انقلاب کارگری قرن بیستم در این نوشته کوتاه نمیگنجد. در اینجا تنها به یک مولفه کلیدی در متدولوژی لنین اکتفا خواهیم کرد: ماتریالیسم پراتیک!
این آن ویژگی عام و جهانشمولی است که لنین را نه تنها از رگه ها و رویکردهای غیر کارگری و دترمینیستی در پرداختن به سوسیالیسم و دگرگونی جهان متمایز میکند، بلکه کماکان پیوندی ناگسستنی میان لنینیسم و زمانه ما برقرار میکند. تنها بدین جهت است که بعضا قرن معاصر را قرن لنین نامگزاری میکنند. به این اعتبار نگاه ما حکمتیستها به لنین نه از دریچه شکست انقلاب اکتبر است، نه کنگره شوراها است، نه دستاوردهای حزب بلشویک است، نه ”مارکسیسم عصر امپریالیسم“ است، نه مطلوبیت یا عدم مطلوبیت سیاست ”نپ“؛ و نه علی العموم تجربه شوروی است. لنینیسم در این دیسکورس ها و کلیشه ها نمیگنجد. همانگونه که برای پرداختن به مارکس و مارکسیسم ابتدا باید آن را از کمون پاریس و انقلاب آلمان جدا کرد، لنینیسم را هم باید از تجربه شوروی انتزاع کرد؛ حقیقتا متد و روش لنین را نمیتوان با هیچ بخشی از تاریخ و تجربه شوروی توضیح داد. در دنیای واقعی و بطور عینی، لنینیسم تفسیر ”کمونیسم پراتیک“ از مارکسیسم است. به همین روشنی! و این آن خط قرمز و وحشتی است که کماکان بورژوازی در قرن بیست و یکم از لنین دارد.
مارکس در ایدولوژی آلمانی از کمونیسم به مثابه ”ماتریالیسم پراتیک“ اسم میبرد. نگاه ما حکمتیستها به لنین نیز بر همین مدار استوار است. بنابراین، تبلیغ لنینیسم و شناساندن هرچه بیشتر ”ماتریالیسم پراتیک“ نزد طبقه کارگر به این لحاظ معتبر است.
لنین علمدار تفکری است که تبیین پراتیک از کمونیسم بدست میدهد. کمونیسمی که به دخالت فعال و آگاهانه در زندگی مادی و عینی زمان خود علاقه مند است و بها میدهد. کمونیسمی که پتانسیل پیروزی را برسمیت میشناسد. برای لنین، معیار اصلی، کمونیسم دخالتگر و قوی است. تصویری که لنین از خود بجای گذاشته چیزی جز این نیست که کمونیسم و انقلاب کارگری، عملی و اجتناب ناپذیر است به شرطی که به اراده انسان و دینامیسم روندهای اجتماعی و مادی زمانه خودش پیوند بخورد.
اگر حزبی علاقه ندارد که مداح و مفسر تاریخ و راوی تحولات در جامعه باشد، اگر حزبی مصمم است که پارادایم تاریخی را جابجا کند، اگر کمونیسمی عزم کرده خلاف جریان آب شنا کند، اگر طبقه کارگر برآن است که جامعه انسانی را دگرگون کند و بارکش تاریخ نباشد، در نتیجه جایگاه لنین و نیاز به سلاح لنینیسم همچون یک قطبنمای بسیار مهم در هر لحظه از مبارزه طبقاتی را درک میکند.
به این اعتبار، لنین تجسم وفاداری تمام و کمال به مارکسیسم و ماتریالیسم پراتیک است. تبیین پراتیکی و عملگرایانه از کمونیسم و مبارزه مداوم برای تبدیل کردن آن به نیرو و قدرتی که در جامعه و حیات طبقه کارگر و سهم انسان از زندگی روزمرده اش دخیل است، آن ویژگی است که لنین را به مارکس و جهان امروز مرتبط میکند. این رویکرد و این خط در سراسر زندگی و فعالیت سیاسی لنین از روز نخست، روان و قابل ردیابی است.
روایت وی از مارکسیسم در مقابل مداحان اصلاحات تدریجی، مجیزگویان طبقه کارگر که مارکس را در کتابخانه هایشان گردگیری میکنند، سوسیالیست های پوشالی و آکادمیک، در مقابل علاقه مندان به شکوفایی خودبخودی سوسیالیسم، منشویکها، خیل ”مارکسیست“های قدرگرا از جمله کائوتسکی ها، برنشتین ها و برلینگوئرها، و خلاصه در مقابل بخش اعظم جنبش کمونیستی از یکصدسال پیش تاکنون بوده است.
بقول منصور حکمت: ”لنین تفسیر متفاوتى از مارکسیسم دارد او تنها کسى است که این تفسیر متفاوت را دارد. تفسیرى که اساس آن در تزهاى فوئرباخ است و آنهم این است که آدمیزاد در تاریخ، موجود زنده است، باید این زنده بودن این جهان را ثابت کند. و این دست تو است که تعیین میکند جامعه به چه سمتى میرود. خود جامعه به آن سمت نمیرود، تو هستى که باید تصمیم بگیرى، تو باید بحث خودت را مطرح کنى و تاریخ را آنجائى ببرى که خودت میخواهى. لنینسم این تفسیر از مارکسیسم است.“
برای لنین، مارکسیسم سلاحی برای تامل و نقد صرف نیست، بلکه ابزار دخالت در امر سیاست و دگرگونی مناسبات اجتماعی است؛ مارکسیسم، مبارزه پیگیر برای یافتن راه حلی جهت عملی کردن کمونیسم در زمان حال است. برای لنین، کمونیسم ناچار است که مهر خود را بر پیشانی دنیای امروز و نسلهای بعدی بکوبد؛ وی با همین شاقول به نبرد با تمام دیدگاههای فلسفی، مذهبی، ترویجی، آموزشی و مکتبی از کمونیسم، خیز برمیدارد. برای لنین هر تلاشی در امر سازماندهی و فعالیت حزبی و هر جدل فکری و سیاسی باید نهایتا به کمونیسم و ماتریالیسم پراتیک ختم شود.
علاقه ما حکمتیستها به لنین از همین زاویه است. بعنوان کسی که عنصر اراده در کمونیسم را صیقل میدهد و با تحلیل انضمامی موقعیت، حرکت تاریخ را منوط به اراده حزب کمونیستی و انتخاب سیاسی آگاهانه طبقه کارگر در هر دوره میداند. به این اعتبار، ما حکمتیستها پیگیرترین لنینیست ها هستیم.
کشمکش طبقات اجتماعی را در سرمایه داری اوایل قرن بیست و یکم، کشمکشی بر سر آینده بشریت میدانیم و از این زاویه بر اهمیت تحزب، اراده انقلابی در مبارزه طبقاتی و دخالت آگاهانه کمونیسم در تحولات سیاسی تاکید میکنیم. ما مدام به قیام کمونیستی و تسخیر قدرت، چشم دوخته ایم و با هر عاملی که مانع رفتن کمونیسم به سمت گود استخر سیاست شود، مقابله خواهیم کرد. نه تنها در ایجاد یک کمونیسم خوش فکر بلکه در ایجاد کمونیسمی که در صحنه سیاسی بر سر منافع و آرمانهای طبقه کارگر در ابعاد اجتماعی درگیر است، آستین ها را بالا زده ایم. ما به کمونیسمی تعلق داریم که پیشقراول جامعه باشد و مردم به آن اذعان میکنند. ما در پی ایجاد صفی از کمونیستها هستیم که ماحصل و فلسفه زندگی خود را، به پیروزی رساندن کمونیسم میدانند. ما به لنین، به کمونیسم و به طبقه کارگر و به حزبمان از همین زاویه نگاه میکنیم. صفی از کمونیستهایی که از هر فرصتی برای قدرتمند کردن کمونیسم و پراتیک کردن کمونیسم در جامعه استفاده خواهند کرد. ما کمونیسم را برای هر کسی که به ستم و استثمار در نظام سرمایه داری معترض است، قابل انتخاب میکنیم. این رسالت ما حکمتیستها است.
بنابراین، واضح است که گسترش صفی از این نوع کمونیستها، از لنینیست ها در حزبمان همچنان ضروری است. تحزب کمونیستی بیش از همیشه اولویت پیدا کرده است. ما به یک حزب سیاسی که به گردآوری نیرو در مقیاس اجتماعی می اندیشد و برای روز قیام و تسخیر قدرت نقشه میکشد، خیره شده ایم. استفاده از ساز و کارهای قدرت در جامعه، نبرد با افکار و آراء طبقه حاکمه و خردکردن نمایندگان و سخنگویان فکری و سیاسی آن در تناقضاتشان، به صدر اولیت های ما رانده شده است.
در ۹۶مین سالگرد درگذشت لنین، باید مدام نقب زد و نگاه کرد که راهی را که طی میکنیم چه اندازه ما را به کمونیسم پراتیک نزدیک میکند. بقول مارکس باید آنقدر در مقابل هیولای نامتعین های خویش عقب نشست که دیگر راهی برای عقب نشینی نباشد و خود اوضاع و احوال با بانگ بلند خویش اعلام کند: گل هیمنجاست، هیمنجا برقص!
No related posts.