انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه، وارد صدمین سالگردش شد؛ تحولی که تحت نام مهمترین رویداد قرن بیستم از آن اسم می برند. هنوز هم که هنوز است عروج شکوهمند و شکست آن ”تجربه“ را بشریت معاصر در اشکال گوناگون بر زندگی مادی و معنوی خویش لمس میکند. بورژوازی جهانی تا به امروز تلاش زیادی بخرج داده است تا سرانجام شوروی بعد از عدم حضور لنین را به پای انقلاب اکتبر و لنینیسم بنویسد. میگویند اگر لنینیسم نبود، انقلاب اکتبر در ”منطق“ تکامل تاریخ، تنها گامی بجلو در ”انقلاب مشروطیت“ روسیه و ارتقاء بورژوازی صنعتی آن مملکت میشد. و درست هم گفتند! در غیاب لنینیسم سرنوشت انقلاب فوریه و سرنگونی تزار، نهایتا راه ”تکامل تاریخ“ را پیمود: بازسازی اقتصاد کاپیتالیستی در روسیه!
اما و مهمتر از همه، آنچه را که پنهان میکنند جایگاهی است که انقلاب اکتبر به موقعیت و عزت طبقه کارگر، نه تنها در روسیه که در سراسر جهان داد. آنچه که پنهان میکنند، عروج موقعیتی نوین در عرصه سیاست برای طبقه کارگر جهانی است که به قدرت رسیدنش را، علیرغم اینکه ناکام ماند، برای اولین بار در تاریخ جوامع سرمایه داری، تجربه کرد و طعم شیرین آن را در جهان تیره و مخوفی که سرمایه داری به بشریت تحمیل کرده است، هنوز بیاد دارد!
اکتبر شکست خورد، اما طبقه کارگر آموخت که باید و میتوان قدرت را گرفت. طبقه کارگر آموخت که نباید در انتظار چرخ تکامل تاریخ بماند! نباید منتظر رشد نیروهای مولده و اراجیف کمونیسم مکانیکی، بماند. انقلاب اکتبر ثابت کرد که تصرف قدرت سیاسی توسط یک حزب و اراده و اشتهای لنینی، در خلاء قدرت سیاسی در هر جغرافیایی تحت حاکمیت سرمایه داری جهانی، کافی است. درسهای بعدی برای جلوگیری از تکرار شکست را، اما کمونیست های نسل ما، آموخته اند! منصور حکمت به طبقه کارگر جهانی میآموزد که شکست انقلاب اکتبر، نه به خاطر کمبود دمکراسی و تکامل نیروهای مولده و … بلکه به خاطر دست نبردن حزب بلشویک به پیاده کردن اقتصاد سوسیالیستی است. چیزی که لنین برای وارد شدن به میدان آن، زنده نماند.
تجربه انقلاب اکتبر شکست خورد؛ با وصف تمام فداکاری های بولشویک ها، با وصف قدرتگیری یک حزب کمونیستی، با وصف قیام کارگری و کنگره شوراها، اما نتوانست محدوده مادی و تاریخی ”انقلاب بورژوا – دمکراتیک“ را در هم بشکند و اقتصاد سوسیالیستی را سازمان دهد.
بنابراین، دفاع ما از لنینیسم بخاطر ”پیروزی یا شکست“ انقلاب اکتبر نیست، هرچند که با بروز آن انقلاب و کسب قدرت سیاسی توسط حزب بلشویک درخشید. دفاع ما از لنینیسم، بعنوان رگه ای از مارکسیسم و کمونیسم پراتیک است که در برابر گرایشات دترمینیستی و عاشقان رشد نیروهای مولده، کارگران را از انقلاب کارگری و کمونیستی حذر می دارند. لنینیسم در مقابل انواع و اقسام کمونیسم های تکاملگرا و ملی، در مقابل جنبش طبقات خرده بورژوا و روشنفکران در حسرت رشد صنعت، تفسیر متفاوتی از مارکسیسم را ارائه داد.
بدون لنینیسم، پراتیک کردن مارکسیسم محال است؛ بدون لنینیسم، سوسیالیسم از یک جنبش زنده، سلبی و نفی مکانسمهای تولید ارزش و ارزش اضافه و نفی سیستم کار مزدی به یک ”مدل“ رشد، به یک راه رشد ”غیر سرمایه داری“ و به یک دکترین اقتصاد بورژوائی تقلیل میابد.
به این اعتبار، لنینیسم مفسر و مبصر تاریخ نیست؛ برده تکامل تاریخ نیست؛ تصمیم میگیرد، اراده میکند و تاریخ را جایی که میخواهد می برد. بدون این ویژگی نمیتوان نفس قیام اکتبر و پیوستگی میان تزهای فوئرباخ مارکس با تزهای آوریل لنین را نشان داد.
تجربه شوروی هرچند به تاریخ پیوسته است اما لنینیسم کماکان نه به اعتبار آن ”تجربه“ که به اعتبار انسانهای زنده امروزین موضوعیت دارد. شبح لنینیسم بر فراز بن بست سرمایه داری جهانی، بر فراز خلاء ایدئولوژیک دمکراسی پارلمانی، و بر فراز توده وسیع طبقه کارگر جهانی در گشت و گذار است.
اگر شرط بقاء بورژوازی درهم کوبیدن اراده و انقلابیگری جهانشمول طبقه کارگر به تغییر بنیادین است، اما لنینیسم بازگرداندن قدرت اراده به بشریت، سازمان دادن قیام و عمل مستقم طبقه کارگر است. بی خود نبود که شروع تعرض دمکراسی غربی به عزم انسان و در هم کوبیدن اراده جمعی، با تعرض به مجسمه های لنین آغاز شد؛ به این اعتبار، تعرض به لنین تعرض به اراده و ساحت طبقه کارگر است. تعرض به بشریت محکومی است که عزم کرده حاکمین را به مصاف بطلبد. اما قرن بیست و یک میتواند و باید قرن لنین، قرن پراتیک کردن مارکسیسم باشد. قرن آنها که اراده میکنند تاریخ را بر قاعده اش بنشانند.
No related posts.