در حسرت یک ایران امپریالیست

نویسنده: فواد عبداللهی

تاریخ انتشار: ۲۰ اکتبر ۲۰۱۵

بعنوان مقدمه

این حقیقت که روی آوری جمهوری اسلامی به سمت غرب بخاطر “حفظ منافع نظام” و تنها راه “نجات ملی” بود، بر جامعه آشکار شده است. امروز وخامت اوضاع اقتصادی نه تنها فروکش نکرده بلکه هراس از توقعات فروکوفته و طلبکاری عمومی اکثریت مردم محروم در برابر رژیم و وحشت از اعتراضات اجتماعی در ایران، خواب راحت را از چشمان سران این جمهوری ربوده است. لازم نیست ما چیزی برای اثبات بی ربطی این توافقات، به مبارزه برای رفاه، آزادی، و بهبود در زندگی و وضع طبقه کارگر ایران بگوییم؛ خودشان می گویند. لازم نیست دولت اعتدال را افشا کنیم، جامعه از آن عبور کرده است؛ فی لحال این اتفاق افتاده و مربوط به گذشته است. میلیونها بیکار، ده ها میلیون زیر خط فقر، اعتیاد و فحشا و کلیه فروشی برای گذران زندگی، درب و داغان بودن سطح دستمزدها، سرکوب آزادى هاى سیاسى، انفجارى بودن مسائل زنان و جوانان و… . رفسنجانی چندی پیش هشدار داد که “هرجا لازم است سکوت کنیم تا این انقلاب بماند”!! معلوم شد که روی آوری جمهوری اسلامی و بورژوازی ایران به غرب و پیوستن آن به جرگه عربستان، کویت، قطر و ترکیه در منطقه، چیزی بیش از شروعی برای پرده دوم نمایش – یعنی رام کردن داخل – به حساب نمی آمد. معلوم شد که این رژیم علیرغم دور ریختن شاخ و برگ های مزاحم ضد آمریکایی، علیرغم تشریفات کفن و دفن ظاهر پان اسلامیسم و ورود به “جامعه جهانی”، مستقل از اینکه دل داد و قلوه گرفت، اما باز با یک طرف دیگر ماجرا مشکل دارد: طبقه کارگر و مطالبات فروکوفته اکثریت مردم محروم ایران طرف حساب جمهوری اسلامی و سوی دیگر مبارزه اجتماعی و سیاسی حاضر است. چند و چون دوره آتی و تحولات بعدی را فقط کشمکش ها و الگوهای وامانده جناح های بورژوازی و دولت تعیین نخواهد کرد. این تحولات میتواند و باید همه جا مهر و نشان مستقل کارگران و کمونیست ها را داشته باشد. هموار کردن راه سرنگونی جمهوری اسلامی و به کرسی نشاندن مطالبات توده های وسیع مردم تنها از مسیر یک انقلاب کارگری می گذرد. امروز ژست دولت اعتدال در “تدارک بازسازی اقتصاد ایران”، و جلب حمایت از این و آن دولت غربی، آنهم در خاورمیانه ای که سایه امنیت را با تیر می زنند، و در کشوری که تاریخا سرزمین تحولات و انقلابات عظیم اجتماعی علیه نظم حاکم بوده، آنقدر کشک است که مرغ پرکنده را هم به خنده وا میدارد.

طفلکی دولت اعتدال، “آقا” و هیات “سخت کوش” مذاکره کننده هرچه در توان داشتند خالی کردند؛ کل احزاب و جریانات اپوزیسیون بورژوایی از ملی مذهبی تا حزب توده و اکثریت را بسیج کردند که چند صباحی طبقه کارگر و اکثریت مردم محروم را به انتظار مهدی موعود “گشایش اقتصادی و سیاسی” بکشانند. امروز اما ورق برگشته است؛ توهمات جامعه ریخته است؛ وخامت اوضاع اقتصادی طبقه کارگر، خرابی وضع خدمات، ابعاد بیکاری، فساد در دستگاه حکومت، گسترش اعتیاد و فحشا، بعنوان نشانه های “ویران شدن مملکت و انقلاب” اکنون از زبان عاملین و مسببین این اوضاع بیان میشود.

اکنون، از خودى ترین افراد و احزاب حاکم تا دورترین و مخالف ترین نیروها، اوضاع نابسامان امروز را یکی به گردن بی لطفی عموسام در حق “ملت ایران” می گذارد و آن دیگری مقصر را “امپریالیسم آمریکا” میداند! هر دو اما مشغول تطهیر دولت و بورژوازی “محترم” ایرانی اند. میخواهند سرمایه داری ایران، اینبار نیز قسر از ماجرا در رود. الگوهای آشنا و خاک خورده اقتصادی از طرف جناح های راست و چپ بورژوازی ایران دوباره تجویز میشوند. از “اقتصاد مقاومتی” تا اشکال منسوخ و کمدی “قطع وابستگی از امپریالیسم” دوباره بر سر در جمهوری اسلامی میخ می شوند. هر دو به ذات بد “آمریکا”، “امپریالیسم”، و حمایت از “توسعه ملی و مستقل” و اصلاح حکومت می پردازند. بلند شدن بیرق افق های ناسیونالیستی موجود، محصول بی افقی و دوره برزخی است که امروز جمهوری اسلامی و بورژوازی ایران بدان پا گذاشته است. وضعیتی که امکان ترسیم دورنمای بهبود و بازسازی اقتصاد سرمایه داری در ایران را از بورژوازی سلب می کند. این افق ها بیش از آنکه راه حلی برای برون رفت از اوضاع فعلی بورژوازی ایران بدست دهند، ورشکستگی خود را عمومیت می دهند. باقی ماندن در این وضع برای مدتی طولانی ممکن نیست. ادامه این وضع، اکثریت جامعه را علیه جمهوری اسلامی بسیج خواهد کرد و به سرانجام رساندن اینبار آشکار و جدی تحولی را که آبستن آنست دیر یا زود به امر بقا و فنای جمهوری اسلامی تبدیل میکند.

گفتگوی اخیر ناصر زرافشان پیرامون “امپریالیسم” از سنخ نسخه های ناسیونالیستی آشنا در تاریخ نیم قرن اخیر است. و از همین منظر به عنوان یک مدافع چگونگی رشد و توسعه در چهارچوب جناحی از بورژوازی ایران، به وقایع امروز پرداخته است. جالب است که ایشان به جای تهاجم سیاسی به بورژوازی درمانده ایران و دولت حافظ منافع آن، که دیگر حتی بی افقی شان و میل آتشین شآن به معامله بر سر رهایی طبقه کارگر و اکثریت مردم ایران را با “شیطان بزرگ” پنهان هم نمی کنند، از موضع ضعف به علم کردن بیرق ناسیونالیستی دفاع از “بورژوازی داخلی” روی آورده است! می خواهد تقصیر اوضاع را به گردن امپریالیسم بیاندازد. افقی که نیم قرن است افق ملی گراهای حاشیه بورژوازی و دولت آن در ایران بوده است؛ افقی که دنیا را در چارچوب رابطه خودش با سرمایه می بیند و سعی می کند از اتهام رابطه با “امپریالیسم” تبری بجوید و وفاداری خود را به جناحی از بورژوازی نشان دهد. ناصر زرافشان یا از سابقه این بحث در ایران مطلع نیست یا اگاهانه در پی ضرورت دور زدن تاریخ جدالهای پیروزمند نظری مارکسیسم انقلابی علیه مبانی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی این ناسیونالیسم عموم خلقی در اوایل انقلاب ۵٧ تا مقطع سالهای ۶۵ و ۶۶ است. سی و هفت سال پیش در دوره انقلاب، چپی که هویت خود را اساسا با ضد امپریالیسم و نقد ناسیونالیستی به سرمایه داری تعریف کرده بود، در مقابل بخشی از بورژوازی و دولت اش که پرچم مبارزه “ضد امپریالیستی” را بلند کرده بود، خلع سلاح و قربانی شد. امروز با گذشت بیش از سه دهه از آن تراژدی، شاهد کمدی تداوم همان درک در برخورد به بورژوازی ایران و دولت اش هستیم. افقی که نیروی تغییر در جامعه را نه در صفوف میلیونی طبقه کارگر، بلکه در بالا نزد دولت ها، جناح های بورژوازی و تمایزات کم رنگ آنها جستجو میکند. افقی که پروفایل سیاسی اش را نجات بورژوازی ایران قرار داده  در مقابل دولت اعتدال از پیش خلع سلاح شده است. امروز با فاصله سی و هفت سال از انقلاب ۵٧ با صراحت تمام باید این حکم را صادر کرد که اگر تقابل کار و سرمایه محوری ترین چالش در بطن جامعه ایران است، پس تنها در همین نقطه است که میتوان پرچم ملزومات تغییر بنیادی در جامعه را بلند کرد و به سرانجام رساند. قدم گذاشتن به میدان دفاع از یک جناح بورژوازی در مقابل جناح دیگر آن، متکی شدن به لیبرالیسم یک جناح علیه مهار جناح دیگر، نقد اصلاح طلبانه یک جناح در تقابل با آن یکی جناح، چنگ انداختن به برخی بروزات جامعه سرمایه داری به غیر از آن کشمکش و چالشی که در اعماق در جریان است، حاصلی جز این ندارد که طبقه کارگر را به سیاهی لشکر این جناح و آن جناح بورژوازی تبدیل کند. میدان عمل مستقیم طبقه کارگر و کمونیسم این طبقه نمیتواند همان میدانی باشد که بورژوازی حاکم، بقا و فنایش را در آن سازمان می دهد.

نوشته حاضر شامل دو بخش است؛ بخش اول، پرده برداشتن از تبیین ناسیونالیستی زرافشآن در توجیه بی افقی امروز بورژوازی ایران در پوشش “ضدیت با امپریالیسم” است. بخش دوم به مبانی تاریخی این ناسیونالیسم و سابقه این بحث در ایران می پردازد. با این توضیح به نکاتی در زمینه بحث ایشان اشاره میکنم.

تبیین ناسیونالیستی از امپریالیسم

١- واقعیت وضع وخیم طبقه کارگر در ایران در مقایسه با کارگر کشورهای متروپل، بی شک محصول نظام امپریالیستی است. اما امپریالیسم به معنای لنینی و علمی کلمه خصوصیت سرمایه داری این عصر است و نه یک مقوله عاطفی برای بیان احساسات ناسیونالیستی. امپریالیسم توصیف سرمایه داری معاصر است که مهمترین ویژگی آن معضلاتی است که سرمایه در حوزه سرمایه داری پیشرفته متروپل به سبب محدود شدن سودآوری با آن روبروست. نظام امپریالیستی، با رقابت درونی و تقسیم جهان به مناطق نفوذ دولتهای متروپل، حوزه ها و کشورهایی از قبیل ایران، که از نیروی کار ارزان برخوردارند را عرصه عملکرد سودآورتر سرمایه ساخته است. در اینجا، برخلاف توصیف زرافشان، امپریالیسم در حقیقت ویژگی کار و سرمایه است نه “غارت” و “چپاول”! یعنی تضمین ارزانتر نگه داشتن نیروی کار، استثمار خشن تر با تحمیل استبداد سیاسی – اجتماعی لازمه آن؛ و این یعنی بالا نگه داشتن سودآوری سرمایه. بنابراین مساله اینست که مناسبات سرمایه داری در کشورهای حوزه نیروی کار ارزان، یعنی رابطه کار و سرمایه، از آغاز بر مبنای نیازهای سرمایه این عصر، یعنی با تامین شرایط اجتماعی – اقتصادی نیروی کار ارزان شکل می گیرد. بر این اساس، عصر امپریالیسم با قرار دادن کشورهایی نظیر ایران بر محور کارکرد سرمایه، از همان اغاز تمامی بخش های سرمایه را – ملی و بین المللی – به هم میبافد و در یک سیستم واحد در مقابل طبقه کارگر این کشورها قرار میدهد. به این ترتیب نسبت دادن صفت ضد امپریالیست و دموکرات به “سرمایه ملی”، شوخی است و کارکرد سرمایه داری بهترین گواه غیرواقعی بودن چنین ادعایی است. حتی در حرفهای خود زرافشان نیز این نکته قابل ردیابی و نشان دادن است که آنچه تحت عنوان ملزومات توسعه داخلی و ضرورت ضدیت “سرمایه ملی” با امپریالیسم از آن نام برده میشود در بهترین حالت امری مربوط به رقابت سرمایه ها است که یکسوی این رقابت در حسرت رسیدن به مرحله انحصاری است. تلاش زرافشان چیزی جز این نیست که نشان دهد، چگونه عملکرد سرمایه های انحصاری در بازار جهانی مانع از اینست تا سرمایه داری در کشور “ما” رشد “کلاسیک” خود را طی کند. تمام چشم انداز پیروزمندی که ایشان وعده میدهد تبدیل شدن ایران به یک قطب قدرتمند اقتصادی و سیاسی در خاورمیانه است؛ یعنی آرزوی تبدیل شدن ایران به یک کشور امپریالیست! و از همینجا روشن است که ماهیت ضد امپریالیسم “سرمایه ملی” در ایران بنا به حرف های زرافشان، تضاد سرمایه هایی با انحصارات بزرگ است که خود در تب انحصاری شدن و شکست انحصار حریف می سوزند.

٢- ایشان میگوید “زمانی که کشورهای سرمایه داری داشتند مسیر توسعه خودشان را طی میکردند به شدت این سیاست های حمایتی را اجرا میکردند. بشدت در همان قرن نوزدهم از بازار داخلی در مقابل بازار بین المللی، دفاع میکردند. استدلالشان که استدلال درستی هم بود برای توسعه ملی این بود که تا زمانی که تولید بومی و داخلی ما قدرت رقابت با بازار بین المللی را پیدا نکرده، باید حمایت شود تا به درجه ای از قدرت رقابتی برسد که انوقت مرزها را برداریم… ولی همه اینها برای کشورهای در حال توسعه جزو ممنوعات است. حالا که خودشان به توسعه و مشروطه شان رسیده اند، منافعشان ایجاب میکند که مرزهای ملی کشورهای دیگر در مقابلشان فرو بریزد…”

الف- این نوع تحلیل از “مسیر توسعه” و انباشت سرمایه که زرافشان بر اساس آن میخواهد به اصطلاح ثابت کنند که چرا باید از بازار داخلی در مقابل بازار خارجی دفاع کرد تا بتوان وارد بازار رقابت بین المللی شد، یک متد آشنای منشویکی، ناسیونالیستی و بورژوایی است. ایشان آشکارا مبلغ رشد صنعت است و این از دو حال خارج نیست؛ یا وقاحت طبقه حاکم را لازم دارد که بردگی مزدی را سرنوشت اکثریت مردم محروم جامعه میشمارد و نسخه بهبود در اشکال بردگی را میپیچد یا ساده لوحی است که تحت تاثیر بینش مکاتب بورژوایی، افق دیدش از جامعه موجود و تولید به شیوه سرمایه داری نمیتواند فراتر رود. مسله زرافشان انباشت سرمایه است؛ در پوشش “توسعه ملی” و با دور زدن مناسبات حاکم، جنبه طبقاتی “توسعه ملی” را پنهان میکند. حال تفاوت ایشان با کسی که امپریالیسم و صدور سرمایه را عامل انباشت میداند چیست؟ ایشان انباشت سرمایه را در چهارچوب کشور خود میخواهد. ایشان راه بهبود وضعیت زندگی طبقه کارگر در ایران را دفاع از “توسعه داخلی” و مبارزه علیه انحصارات میداند، حال ان یکی بر نقش امپریالیسم و انحصارات خارجی و صنعتی کردن ایران تاکید میگذارد. هر دو وکیل رشد صنعت اند. هر دو در صدد اند کارگر را دنبال افقهای بورژوایی خود بکشند. هیچکدام مدافع رفاه و علیه بیکاری نیستند. اینها به ارتش عظیم بیکاران برای رشد صنعت و سرمایه احتیاج دارند. زرافشان از ترس ورشکستگى و زوال رشته هاى تولید سنتی و “سرمایه بومی” در برابر سرمایه هاى انحصارى خارجى و شعبات داخلى آنها، پرچم محدود کردن واردات را بدست گرفته است. این کنح ضدیت جناحی از سرمایه داری است که با محدود کردن واردات در صدد است امکان رقابت را در مقابل سیاست آن یکی جناح سرمایه که از “درهای باز” حمایت میکند، کمتر کند. این تنها راه تضمین سودآوری جناحی از سرمایه داری است و تسلیم طبقه کارگر به توهم رشد صنعتی ایران بشرط چاقو است که دستاوردی جز این ندارد که سهم طبقه کارگر از نعمات و ثروت موجود در جامعه را کاهش میدهد و استثمار دوچندانی را به مردم محروم جامعه و زحمتکشان ایران تحمیل میکند.

ب- زرافشان حتی اطلاعات وارونه ای را از شکل تاریخی توسعه و تکامل سرمایه داری ارایه میکند. برای روش دیالکتیکی تبیین پدیده ها محدودیتی وجود دارد و باید آن را به رسمیت شناخت. به این دلیل که پروسه تکوین سرمایه یک امر مشخص است و بنابراین بعنوان یک پدیده تاریخی مشخص باید بررسی و فهمیده شود. ظهور سرمایه داری در انگلستان و ژاپن و در چین و ایران بسیار از همدیگر متفاوت بودند و برای فهم شرایط ظهور هر کدام از آنها مطالعه مشخص تاریخ سرمایه داری در این جوامع لازم است. به بیان دیگر، فرایند انکشاف و تسلط شیوه تولید سرمایه داری در جوامع مختلف و در دوره های متفاوت از یک فرمول بندی واحد تبعیت نمی کنند. ویژگی های عبور از مرحله انباشت اولیه سرمایه در همه جای دنیا، به طور کاملا یکسان رخ نداده و پروسه کالا شدن نیروی کار یا خلع ید از تولیدکنندگان مستقیم در مراحل مختلف توسعه بین المللی سرمایه داری در همه جوامع به شکل یکسان و همگون به وقوع نپیوسته است. اطلاعات زرافشان در مورد شکل گری سرمایه داری در غرب محصول ادبیات ناسیونالیسم شرقی موجود در بازار است؛ از زاویه یک سرمایه دار جامانده از سودبری انحصارات بزرگ و کارتلها و توسعه سرمایه داری در غرب به مسله نگاه میکند. ایشان چنان در محدوده تنگ ناسیونالیسم گیر کرده که متوجه نیست که بر خلاف تعبیر ایشان، سرمایه داری در قرن ١٩ با مکیدن خون طبقه کارگر در اروپا شکل گرفت. نگاهی به اثر ارزشمند انگلس تحت نام “وضع طبقه کارگر در انگلستان” خالی از لطف نیست. انگلس با مستند کردن تکان دهنده ترین تصاویر از فلاکت پرولتاریای انگلستان، و انباشت اولیه سرمایه در این کشور، چهره زشت نظم و نظام سرمایه داری و زایش آن در اروپا را به تصویر میکشد. تا سال ١٨٧۵ “عمر متوسط در منچستر برای طبقه مرفه ٣٨ سال و برای طبقه کارگر ١٧ سال بود، این نسبت برای گروه اول در لیورپول ٣۵ سال و برای دومی ١۵ سال بود. این یعنی که حق زندگی طبقه ممتاز دوبرابر بیش از حقی بود که به شهروندان پایین جامعه تعلق گرفته بود.” (نقل از کاپیتال) اینجا مجال پرداختن به آن تاریخ نیست اما همینقدر کافی است که بدانیم در ادامه آن تاریخ در جوامع پیشرفته انواع فاشیسم و نازیسم را به جان طبقه کارگر انداختند. عروج هیتلر در آلمان، موسولینی در ایتالیا، چرچیل در انگلستان، فرانکو در اسپانیا، سالاز در پرتقال و حکومت خونتاها در دهه هفتاد در یونان را عرض میکنم. سرکوب دویست هزار نفر از معدنچیان اعتصابی بریتانیا توسط دولت انتخابی و “دموکراتیک” تاچر، سرکوب بی محابای کارگران کاترپیلار آمریکا، و … نمونه گویای موقعیت “ممتاز” امروز سرمایه داری در کشورهای متروپل است. تنها محدودیت و تنگ نظری ناسیونالیسم “جهان سومی” قادر است چشم آدمیزاد را بر این واقعیت ببندد که: تاریخ طبقه کارگر در همه جای جهان از جمله در آمریکا و انگلستان با خون نوشته شده است! زرافشان زبان حال جنبشی است که افق ناسیونالیسم و صنعتی کردن ایران را نمایندگی میکند. بی خود نیست که مدافع تولید و توسعه داخلی و رقابت با انحصارات بزرگ، می شود. افق ناسیونالیسمی که تاریخا، حزب توده و چپ ناسیونالیست در ایران آن را نمایندگی کرده اند: تسلیم طبقه کارگر به سرمایه دار! اتفاقا همین دامن زدن توهم به ناسیونالیسم و “توسعه ملی و داخلی” است که تاریخا در ایران مانع انقلاب کارگری و از میان برداشتن کار مزدی شده است، که پایین تر به سابقه آن خواهیم پرداخت.

پ- حال ببینیم سرمایه داری برای نمونه چگونه در ایران شکل گرفت؛ همانگونه که در بند ١ نیز تاکید کردیم، صدور سرمایه نتیجه قانون گرایش نزولى نرخ سود است. حاصل این قانون در کشورهای سرمایه داری اروپای غربی و آمریکا، که در بازار داخلى آنها ترکیب ارگانیک سرمایه افزایش یافته، ایجاب میکند که سرمایه به سمت مکانها و عرصه هایی که سودآوری بیشتری را تضمین می کنند جابجا شده و حرکت کند. از این لحاظ، صدور سرمایه مکانیسمی است که گرایش نزولی نرخ سود را خنثی می کند. سرمایه داری در ایران طی روند وارد کردن سرمایه از غرب و به قصد خنثی کردن گرایش نزولی نرخ سود سرمایه جهانی در دهه ۴٠ شمسی و به دنبال اصلاحات ارضی موسوم به “انقلاب سفید” شاه، شکل گرفته است و جامعه را برای پذیرفتن و وارد کردن سرمایه از غرب شخم زدند. جامعه پرولتریزه شد و سرمایه داری ایران آنزمان انباشت اولیه خود را برشانه های طبقه کارگر جوان در این جامعه از سر گذراند. ایران از آن زمان تاکنون در تقسیم کار جهانی حوزه صدور سرمایه است. سرمایه داری در عصر امپریالیسم در جوامعی چون ایران، صد البته وابسته به صدور سرمایه (نه صدور کالا) است و بازار داخلى آن در خدمت تولید فوق سود امپریالیستى است. شرایط لازم براى تولید فوق سود، ارزان نگاهداشتن نیروی کار و  بالا نگاهداشتن نرخ استثمار است. در جامعه ای مانند ایران حرکت سرمایه تابعی از نیازهای سرمایه امپریالیستی در سطح جهان است. به این اعتبار سرمایه داری جهت تامین ملزومات سودآوری در ایران بر پایه نیروی کار ارزان شکل گرفته است؛ این امر خود بدون تحمیل یک دیکتاتوری مطلق طبقه حاکمه بر نیروی کار قابل حصول نیست. در نتیجه، تصور اینکه در این جامعه و در چهارچوب مناسبات سرمایه داری معاصر یعنی کار و سرمایه، بدون نیاز به صدور سرمایه و تحمیل یک استبداد تمام عیار دولتی به رقابت با بازار جهانی سرمایه رفت، خوشخیالی است. اینها خصوصیات اصلی کارکرد سرمایه در جامعه سرمایه داری امروز ایران و جوامع مشابه است. به همین دلیل حکومت دموکراتیک، توسعه داخلی، غیر انحصاری، خودی و ملی اتوپی بیش نیست. زرافشان در حسرت انکشاف سرمایه توسط سرمایه دار بومی است. ایشان میخواهد ایران را به قرن ١٩ و شرایط طبقه کارگر ایران را به شرایط طبقه کارگر انگلستان در آن مقطع برگرداند و با رشد کلاسیک سرمایه داری بدون احتیاج به صدور سرمایه امپریالیستی در قرن ٢١ مملکت را از “پایه” بسازد!! براستی وکیل مدافع تاریخ موقعیتی است که روش زرافشان ایجاب میکند.

ت- محور نقد سوسیالیستی به سرمایه داری اما تماما در مقابل چنین تبیین ناسیونالیستی از آن است. در اینجا، محور اساسی نه واردات است و نه صادرات؛ انسان آزاد است. انسانی که بر سرنوشت کار و تولید خویش چیره شده است. انسان برابر با همه انسان های دیگر در کلیه مواهب زندگی و شرایط زیست و رفاه؛ انسانی که حق دخالتگری را با اعمال اراده جمعی برای تعیین چند و چون زندگی اجتماعی بدست آورده است. توسعه سوسیالیستی، توسعه شرایط تسلط انسان بر پروسه کار، تامین برابری احاد انسانها در سطوح مختلف تصمیم گیری، تضمین بازگرداندن اختیار به انسان و پیوند رشد آزادانه هر انسان به رشد آزاد همگان است. پیش شرط برپا کردن دنیای آزاد و برابر، مبارزه اگاهانه و متحزب علیه اساس کار مزدی به قصد برچیدن شیوه تولید کاپیتالیستی است. و این رسالت بر دوش طبقه کارگر اگاه و کمونیستهای این طبقه است. از زمانی که مانیفست کمونیست نوشته شد، شرایط عینی برای انقلاب سوسیالیستی آماده است. شرایط امروز بیش از هر دوره ای از تاریخ جهان در انتظار چنان هنرنمایی است که با برچیدن تمام اشکال استثمار و تبعیض، با در هم کوبیدن طومار تاریخ سرمایه داری، به رهایی واقعی بشر بیانجامد. بنابراین، رواج و سلطه ناسیونالیسم در صفوف طبقه کارگر همچون رواج مذهب و سایر اشکال عقبماندگی فکری، یک جهالت کامل در مقابل امر عاجل انقلاب کارگری و رهایی کامل جامعه از دست نظام سرمایه داری است. تبیین ناسیونالیستی زرافشان از امپریالیسم چیزی نیست جز ممانعت از دخالت طبقه کارگر در تغییر جامعه بورژوائی و محدود کردن نقش این طبقه به تسریع پروسه های تاریخی که ضرورت خود را از جای دیگری میگیرند؛ و این یعنی تفسیر تاریخ. تلاش برای به عقب راندن این خرافات امر مارکسیست ها و کمونیست های طبقه کارگر است.

٣- “کشوری که مواد خام یا کالاهای نیمه ساخته میفروشد، این کشور فقیر است و فقیر خواهد ماند”! این گفته زرافشان بازتاب مخدوشی از یک حقیقت اساسی را با خود حمل میکند. تا جایی که به “کشورهای تولید کننده مواد خام” یا “جهان سوم” برمیگردد، چنین ارزیابی در برگیرنده فقر بطور کلی نیست. سری به محله های سرمایه دار، مرفه و بی غم تهران و ریاض و دهلی و آنکارا بزنید، آیا این طبقه نیز منفعت مشترکی با طبقه کارگر این جوامع دارد؟!! ایا میشود منافع متضاد طبقاتی را در کیسه “منافع ملی” جمع بندی کرد؟! شاید منظور ایشان این بوده که درآمد سرانه متوسط این کشورها، یا مجموع تولید ناخالص ملی شان، از حد معینی تجاوز نمیکند، که میتوان با دقت علمی و با معیارهای عینی تعیین شود. اما باز این مقوله “کشورهای فقیر تولید کننده مواد خام”، ایراد اساسی دارد. متوجه نیست که بی آنکه تضاد منافع طبقات و کشمکش های طبقاتی در سطح ملی و بین المللی را مد نظر بگیرد، تضاد منافع و تخاصم کشورها و ملیتها را پایه تبیین خود قرار می دهد. جالب است که زرافشان فقر و جهل در کشورهای پیشرفته را دور می زند و در عوض به سنگر ناسیونالیسم منقرض شده نیم قرن پیش پناه میبرد تا نقش “کشورهای پیشرفته” در عقب نگه داشتن و توسعه نیافتن کشورهایی نظیر ایران را کشف کند. تئوری هایی که در پی جنگ دوم جهانی و شکل گیری کشورهای تازه استقلال یافته، میدانی برای عرضه اندام پیدا کرده بودند. تمام هنر این تبیین که اینجا و آنجا گاهی خود را در پوشش “ضدیت با امپریالیسم” یا “ضدیت با نئو لیبرالیسم” بیان میکند، اینست که یک چشم انداز تماما ناسیونالیستی را باز میکند که کل رادیکالیسمش به شوریدن الگوهای اقتصادی بورژوازی و جناحهای سیاسی آن علیه همدیگر ختم میشود؛ اعتراض به جابجایی سند مالکیت سرمایه از دولت به بازار است: شوریدن “اقتصاد دولتی ما” علیه “اقتصاد بازار آنها”!! یعنی تمام دعوای تبیین زرافشان بعنوان جناح ناسیونال – چپ سرمایه داری در این امر خلاصه میشود که نباید اجازه داد که املاک و ابزارهایی که امروز در دست دولت و اقتصاد دولتی است، به بنگاه های غیر دولتی واگزار شود. نقد ایشان به جابجایی حقوقی این مالکیت است و نه دفاع از مالکیت اشتراکی و اتفاقا به همین دلیل باید به آن برخورد شود. روشن است که ایشان اینجا و آنجا به رغم اشاراتی به جنایات امپریالیسم، با اساس موجودیت سرمایه داری خیلی هم سر ستیز ندارد. ایشان با دیکتاتوری بازار مخالف است. ریشه فقر و فلاکت و بی حقوقی را نه در بطن رابطه خرید و فروش نیروی کار، بلکه در عنان گسیختگی بازار می بیند. بی مورد نیست اگر گفته باشیم که ایشان سرمایه داری را نظامی قابل اصلاح می یابد که مثلا در صورت رفع دخالت بازار میتواند حقوق پایه ای انسان ها را تضمین کند. اما کاش این “چپ” تنها ناسیونالیست میماند؛ امروز اما ریاکار هم هست. نگاهی ساده به میدان مبارزه ای که ترسیم کرده – مجادله مدافعین دولتگرایی علیه مدافعین “نئولیبرالیسم” و بازار آزاد –  نشان میدهد که این صفبندی تحت نام مبارزه سوسیالیست ها و مدافعین سرمایه داری، زیادی کذایی و تهی از واقعیت است. این همان دعوای قدیمی طرفداران سرمایه دولتی با بازار آزاد، اینبار در پوشش ضدیت با “نئولیبرالیسم” است. تلاش برای بازگرداندن “اعتماد” به دولت، چیزی که فاقد آن است، پیشاپیش عطای هر ذره آزادیخواهی این طیف را به لقای آن بخشیده است.

بر خلاف تصور زرافشان، اتفاقا تنها با فراتر رفتن از مشاهده، و پافشاری بر تبیین علمی است که میتوان توضیح داد تولید فقر و بیکاری محصول تولید در شکل و شیوه سرمایه داری است که سطح درآمد کارگران شاغل و میزان استثمار آنها بسود سرمایه را باید در سطح ملی و بین المللی تنظیم کند. زرافشان به این دلیل که ناتوان از بیان و توضیح امپریالیسم به مثابه خصوصیت سرمایه داری این عصر است، بنابراین فقر در قلب “کشورهای مک دونالد” را نمی بیند؛ ناگزیر اعتراضش از زاویه تنگ ناسیونالیستی، تنها به قبیح ترین جلوه سرمایه داری در کشورهای “جهان سوم” محدود میماند. وی ظریفترین اشکال ستم و بهره کشی سرمایه داری را در همین کشورهای پیشرفته سرمایه داری نمی بیند، بیکاری عظیم و ریاضت اقتصادی گسترده در این کشورها را قلم میگیرد و قادر نیست توضیح دهد که سرمایه داری در این جوامع چگونه اکثریت تولید کننده جامعه را، با تصاحب بخش عظیم ثروت حاصل کارشان، از بسط ظرفیت های خلاق انسانی محروم میکند.

۴- اما روشنتر از همه این تحولات، آنچه پایان قطعی اسطوره “توسعه ملی و داخلی” مبتنی بر ناسیونالیسم و اتوپیک بودن “سرمایه ملی” در عصر امپریالیسم را در کشورهای تحت سلطه به نمایش می گذارد، صف بندی سیاسی است که در جناح های بورژوازی در این کشورها شکل گرفته است. صف بندی که اتفاقا تحکیم موقعیت طبقه سرمایه دار در داخل مرزها، در منطقه و جهان را در درجه استحکام روابط اش با سرمایه جهانی و مکان خود در نظام جهانی اقتصادی – سیاسی امپریالیستی جستجو میکند. طبقه ای که با پذیرش کامل هژمونی و جهانبینی بورژوازی، فراتر از مرزهای ملی را میبیند. بی خود نیست که امروز با بازگشت جمهوری اسلامی به اغوش “جامعه جهانی”، کل بورژوازی ایران، احزاب و جریاناتش زیر عبای دولت اعتدال از خوشحالی غش کردند. لیبرالها و خیل اپوزیسیون بورژوایی این رژیم نه تنها ادعای حاکمیت را در تاقچه گذاشته اند، بلکه آشکارا بعنوان مشاورینی که در مورد “توسعه سرمایه”، “امنیت” آن و خطر کمونیسم و راه های مقابله با آن هشدار می دهند، درآمده اند. در زمینه اقتصادی سیاست درهای باز و دعوت از سرمایه امپریالیستی مخرج مشترک تمام احزاب بورژوازی است. حقیقتا نیز همین راه رستگاری مشترک همه جناحهای بورژوازی در ایران است. با درک این پلاتفرم مشترک سیاسی، بورژوازی ایران به مراتب یکدستر از همیشه با دولت اعتدال روحانی علیه طبقه کارگر و کمونیسم ظاهر شده است. اکنون سیاست سرانجام بر اقتصاد منطبق شده است. پایان سه دهه گلاویز شدن جمهوری اسلامی با “استکبار جهانی” و “شیطان بزرگ” در توافقات اخیر با آمریکا و بازگشت بورژوازی ایران به کلوپ “جامعه جهانی”، از یکسو، خط بطلانی بر نیم قرن توهمات “بورژوازی ملی” در باب استقلال و قطع وابستگی از امپریالیسم در ایران کشید، و از سوی دیگر ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی را که تاریخا سلطنت طلب ها پرچمدارش بوده اند، خلع سلاح کرد. امروز اپوزیسیون ماندن رضا پهلوی همانقدر اعتبار دارد که انتقادات ناسیونالیستی آقای زرافشان به این و آن جنبه دولت اعتدال؛ به این اعتبار، مبارزه طبقه کارگر ایران علیه جمهوری اسلامی به مثابه دولت کل بورژوازی ایران و ناسیونالیسم این طبقه، با روح انترناسیونالیسم تنیده است. این نه هویت ملی این و آن بخش از سرمایه و نه اشکال توسعه اقتصادی یا سیاسی آن، بلکه نفس شیوه تولید سرمایه داری و استثمار طبقه کارگر است که مورد اعتراض است و باید برافتد. معلوم شد که مسله این نیست که حاصل استثمار کارگر در همان کشور سرمایه گزاری میشود یا به خارج می رود. شناسنامه مالک سرمایه نیز تاثیری در نفس استثمار کارگر ندارد.

۵- به این ترتیب، نگرش زرافشان درباره توسعه، اشتغال، انباشت سرمایه و ارتقا از فقر و عقبماندگی فعلی به وضعیت تحت استثمار طبقه کارگر ژاپن، آمریکا و انگلستان خلاصه میشود. گویی نفس استثمار، و موقعیت فرودست اجتماعی کارگر کشور متروپل دلیل کافی برای برانداختن سرمایه داری در ژاپن، آمریکا و انگلستان نیست. بطور خلاصه، تنها چشم انداز این ناسیونالیسم بی پایه جهان سومی، آرزوی تبدیل کشور خود به یک کشور امپریالیست است. هرچند این تصویری است که تنها در عالم خیال امکان پذیر است، اما چرا این تناقض ایدئولوژیک وجدان زرافشان را نمی خراشد که اگر امپریالیست بودن کشوری دیگر متضمن تحقیر ایشان بوده است، امپریالیست شدن کشور ایشان نیز به معنای تحقیر و ستم بر کشور و ملتی دیگر است؟! حقارت این رویاهای عظمت طلبانه ناسیونالیستی تنها در غیر واقعی بودنشان نیست، بلکه بویژه در ریاکاری اخلاقی، فقدان هر آرمان عام انسانی، و ذات پوشیده سودجویی در آنهاست. بنابراین حتی از نظر صرف تئوری، انچه زرافشان میگوید هیچ رادیکالیسم ضد امپریالیستی را با خود حمل نمیکند. ایشان دوباره بیرق ناسیونالیسم بی افقی را بر افراشته که در جهان واقعی تبیین منافع جناحی از سرمایه داری در ایران است. از این لحاظ یک نیروی ایدئولوژیک علیه مبارزه طبقه کارگر برای سوسیالیسم است. همانگونه که طبقه کارگر تنها با جدا کردن صف مبارزاتی خود از همه لایه های سرمایه داران میتواند پیش رود، جهانبینی سوسیالیستی هم تنها با مبارزه نظری و تقابل آشتی ناپذیر با پایه های ناسیونالیسم میتواند به پیش رود. در قبال آرمان ناسیونالیستی رشد صنعت داخلی، “اقتصاد مقاومتی”، استقلال اقتصادی و نظیر اینها، باید آرمان لغو استثمار، لغو کار مزدی و برقراری سوسیالیسم قد علم کند. در برابر تقدیس میهن پرستی باید تضاد منافع کارگر و سرمایه دار همواره برجسته شود. در تقابل با رویاهای عظمت طلبانه ملی و آرزوی امپریالیست شدن، باید همبستگی جهانی مبارزات کارگران تمام کشورها، دفاع از انقلاب کارگری در هر کشور جهان، و اندیشه جامعه واحد جهانی انسانهای رها شده از قید و بند توحش سرمایه داری تثبیت شود. بدون گسست کامل از تمام نحله های جهانبینی ناسیونالیستی، پیشروی طبقه کارگر بسوی سوسیالیسم ممکن نخواهد شد.

نگاهی به تاریخ و سابقه این بحث در ایران

برای روشن شدن این مسله که مبانی ایدئولوژیک و سیاسی این بحث کجاست، باید تاریخ تحولات ایران را که اساسا شاهد کشمکش دو نوع ناسیونالیسم یکى در قدرت، دیگرى در اپوزیسیون بوده، تعقیب کرد. در نتیجه، در آغاز ضروری است مروری اجمالی و تلگرافی به تاریخ شکلگیری “هویت ملی” و این دو نوع ناسیونالیسم در ایران داشت؛ تاریخ “ملت” هاى مدرن و “هویت ملى” بیش از چند صد سال عمر ندارد. در مورد ایران حتى از اینهم کمتر است. پیش از آن هویت هاى محلى، قبیله اى و قومى بود. عضو ایل قشقایی و قاجار بودن یا رعیت سلطان سلیمان و ناصرالدین شاه بودن، هویت مردم بود. “هویت ملى” اما انعکاس ملت سازى و کشورسازى بورژوازى و عروج ناسیونالیسم در غرب است. به این اعتبار، “ملت ایران” در جریان انقلاب مشروطه و بدست رضا خان، کودتا و دولت مدرن وی متحقق شد. ریشه تبیین های ناسیونالیستی و دموکراتیک از سرمایه داری به حول و حوش این سالها (دهه ۴٠ شمسی) بر میگردد، آنگاه که اصلاحات ارضی شد و مناسبات گسترده سرمایه داری در ایران شکل گرفت. با شکل گیرى تدریجى سرمایه دارى و فاصله گرفتن از جامعه فئودالى قبلى، دو نوع “هویت ملى” در ایران نزج یافت.

الف- “هویت ملى و رسمى” که پرچمدار آن رضا خان و سپس سلطنت پهلوى بود. ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانى که آرش کمانگیرها، شاپور ذوالکتاف ها، کورش و داریوش را قهرمانان ملى می دانست و مثلا ستارخان و باقرخان ها را فرعى میکرد. این ناسیونالیسم، پروغرب بود. که علیرغم احترام به اسلام و فرهنگ شیعه و قهرمانانش، اما در حقیقت، عظمت طلبی ایرانى را نمایندگی می کرد و با فاشیسم و آریایى گرى نزدیک تر است تا با اسلام و شرقى گرى. این ناسیونالیسم تاریخا آینده خود را در نزدیکی با بورژوازى غرب جستجو کرده است.

ب- در کنار ناسیونالیسم پرو غرب که در قدرت بود، یک ناسیونالیسم چپ و خلقى که شرقى و ضد غرب (و بقول خودش ضد امپریالیسم) بود، بعنوان اپوزیسیون رژیم سلطنت و ناسیونالیسم رسمی شکل گرفت. از باقرخان و ستارخان تا صمد بهرنگى، از مولا علی تا خسرو روزبه و مصدق، از جلال آل احمد و شیخ محمد خیابانى تا اخوان ثالث و پدر طالقانى همه قهرمانان این ناسیونالیسم بودند. این ناسیونالیسم هرچند طیف هاى گوناگونی را در بر می گرفت و براى خودش راست و چپ داشت، اما نقطه اشتراک تمام آنها را بهتر از همه خسرو گلسرخى بیان کرد وقتى در دادگاه رژیم شاه گفت: “من که یک مارکسیست – لنینیست هستم برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم، و آنگاه به سوسیالیسم رسیدم”!! گلسرخی علیرغم شهامت و جسارت و ایستادن در مقابل جوخه تیرباران مزدوران شاه، اما سنگینی سنتهای چپ ناسیونالیست آندوره را بدوش کشید، و مروج سنت و افکاری شد که برای تاریخ، جامعه ایران و نسلی از مبارزین رادیکال و چپ فوق العاده مضر بود. این ناسیونالیسم انعکاس نارضایتى بورژوازى بومى و خرده بورژوازى ایران از استبداد شاه “نوکر امپریالیسم” بود و خواهان “استقلال، صنعت ملى، صنایع مادر، خودکفایى، بورژوازى ملى و مترقى” بود. توهم تصاحب بازار داخلى سرمایه دارى ایران فارغ از شرایط جهانى سودآورى و عملکرد سرمایه دارى را در سر داشت. محور انتقاد این ناسیونالیسم که تا پیش از این دوره به عقبماندگی اقتصادی ایران و رشد نیافتگی و درجا زدن در نظام فئودالیسم ختم میشد، و بهرحال جنبه هایى از ترقى خواهى را در مقابل ناسیونالیسم رسمى و عظمت طلب را نمایندگى می کرد، بعد از اصلاحات ارضی به انتقاد از “وابسته” بودن توسعه و رشد اقتصادی، شیفت کرد. (رجوع کنید به “ناسیونالیسم چپ و کمونیسم طبقه کارگر” اثر منصور حکمت)

بستر رسمی سازمان های سیاسی مدعی کمونیسم که در دهه های ۴٠ و ۵٠ شمسی شکل گرفتند، نه تنها از جنبه اجتماعی و طبقاتی بلکه از جهات نظری نیز همین ناسیونالیسم بود که حزب توده نماینده اصلی آن بود. در تمام تحولات تاریخ معاصر ایران، چه در دوره مصدق و برو بیای حزب توده و جبهه ملى، چه در سالهاى قبل از انقلاب ۵٧ و عروج مجاهد و فدایى و شریعتى و غیره، ما شاهد دعواى این دو نوع ناسیونالیسم یکى در قدرت دیگرى در اپوزیسیون بوده ایم. ناسیونالیسم پروغرب در اکثر موارد – و البته به کمک عصای بوروژازى غرب به سرکردگى آمریکا – پیشتاز بوده است.

شکست انقلاب اکتبر و تبدیل شدن سوسیالیسم به پرچم توسعه اقتصادی روسیه (یعنی ناسیونالیسم روسی)، سرآغاز دوره ای شد که در آن سوسیالیسم دیگر پرچم اعتراض جنبش هایی بود که نقدشان به مناسبات سرمایه داری فراتر از نقد به شائبه ها و کم و کاستی های دموکراتیک و یا رشد ناموزون اش نبود. در متن جهان دو قطبی و تحولات سیاسی مهمی که در جهان آندوره در جریان بود و به استقلال کشورهای قبلا مستعمره و روی کار آمدن نیروهای سیاسی مخالف غرب منجر شده بود، که الگوی اقتصاد “خودکفا” و حکومت سیاسی متمرکز و قدرتمند را دنبال می کردند، افق آتی تحول اساسی در جامعه ایران نیز شکل می گرفت. رژیم شاه باید با قهر کنار گذاشته میشد و به جای آن یک حکومت متمرکز، “خودکفا” و ضد آمریکایی به وجود می آمد. این بستر مشترک سیاسی همه جریانات مخالف حکومت شاه بود. از جریاناتی همچون چریک های فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق تا بازماندگاهن سیاسی دهه ٢٠ شمسی مانند حزب توده و جناح های چپ جبهه ملی و جریانات مذهبی امثال فداییان اسلام و حجتیه؛

حزب توده، که زیر پرچم بلوک سرمایه دارى دولتى روسیه در این فکر بود تا از طریق انتخاب “راه رشد غیرسرمایه دارى”، و به کمک فرهنگ دیرین “ایرانى”، طبقه کارگر ایران را به تمکین به “سرمایه داری بومی” بکشاند، با قدرت گیری ضدانقلاب اسلامى به رهبری “امام”، مزه بورژوازى ضد غربى در قدرت را تجربه کرد و چشم انداز “راه رشد غیر سرمایه دارى” را بلاخره چشید. حزب توده در سیر به قدرت رسیدن رژیم اسلامى و بویژه با سقوط و فروپاشى اردوگاه شوروى سابق، نشان داد که مستقل از بلوک شرق، یک حزب تمام عیار ملى – مذهبی است. به این اعتبار، با توجه به بازبینى کل مجموعه ناسیونالیسم در یک سیر تاریخى از همان دهه ٢٠، این حزب ریشه در پایه هاى “شرقى- اسلامى” جامعه ایران در همه زمینه های حیات سیاسى، اجتماعى، اقتصادى، و حتی فرهنگى و ادبى دارد. حزب توده نماینده شرق زدگى و جنبش متحزب آل احمدیسم در سیاست ایران است و بستر اصلى رشد همه خرده گرایشات دیگر و جهت دهنده به تمام عناصر ظاهرا رادیکال و منتقد نیز هست.

تکاپوی فکری “رادیکال”های این سنت در دوره قبل از انقلاب، هرچند به دلیل اختناق حاکم نمیتوانست به تبیین خود از اوضاع سیاسی و اقتصادی حاکم در ایران بپردازد، اما به شدت ضدغربی، ناروشن و خلقی بود. تالیف رسالاتی چون “غربزدگی” آل احمد، بنگاه پروگرس، و ترجمه های امثال رژی دبره، خوزه دوکاسترو، سمیر امین و پیر ژاله، جهانبینی رادیکال ناسیونالیسم چپ بود. تز مشهور “متور کوچک، متور بزرگ” احمدزاده راهنمای حرکت مبارزاتی این چپ بود. انتقاد “رادیکال” این ناسیونالیسم چپ به اسلاف لیبرال و رفرمیست اش همچون جبهه ملی و حزب توده، ناپیگری و توهمات پارلمانتاریستی در مبارزه با رژیم شاه (سگ زنجیری امپریالیسم آمریکا) بود. یک مولفه مهم در شکلگیری و غلبه مشی “رادیکال (چریکی)، بطور قطع، تاثیرات جهانی آن دوره بود. طیف گسترده ای از نیروهای سیاسی از کمپ مائوایسم تا هواداران چگوارا و رژی دبره و انقلابات کوبا، و دیگر مبارزات ضد استعماری در دوره بعد از جنگ دوم جهانی، دو ویژگی عمده داشتند: یکی تبیین نسبتا مشترکشان از مبارزه خلق در برابر امپریالیسم و استعمار؛ و دیگری مشی مبارزه مسلحانه؛ این چپ ناسیونالیست در گسست از حزب توده خود را متعهد به عملکردی رادیکال و مستقل کرده بود. احزابی که پیه بررسی و تحلیل سیاسی و اقتصادی اوضاع (هر چند در سطح پایین تئوریک) را به تن مالیدند و طبیعتا به دلیل فشار اختناق حاکم مخفی شدند با به دست گرفتن چنین جهانبینی شروع به کشف و رواج مقولاتی چون “نیمه فئودال، نیمه مستعمره”، “سرمایه داری وابسته”، “بورژوازی ملی و مترقی” و “خورده بورژوازی ضد امپریالیست” کردند. در هیچ جایی از این مقطع زمانی و تاریخی، ماهیت ناسیونالیسم و سرمایه داری در ایران، از زاویه سوسیالیستی و کارگری، نه افشا شد و نه به صلیب نقد مارکسیستی کشیده شد. انتقاد، از زاویه ملی و وابستگی حزب توده به سیاست خارجی بود. انتقاد به قربانی کردن منافع “ملی” ایران در قبال یک دولت خارجی بود. حتما کسانی که آن تاریخ را مرور کرده اند با این عبارت پردازی ها آشنا هستند: سرنگونی “رژیم دست نشانده”، مبارزه با ” کمپرادور های داخلی” و … اینها تیپیک ترین تفاوت های ناسیونالیسم چپ و سازمان های برآمده از آن با اسلاف ناسیونالیست خویش بود.

حال، این سازمانهای چپ ناسیونالیست هرچند هیچگاه حتی یک پلاتفرم نیمچه روشن اقتصادی از خود عرضه نکردند اما تصویر همه آنها از نظام اقتصادیی که باید جایگزین میشد چیزی نبود جز: “اقتصاد دولتی”، “ملی کردن سرمایه های وابسته”، و در بهترین حالت “خودکفایی”! در حالیکه جامعه ایران سالها بود بعد از اصلاحات ارضی به اردوگاه مناسبات کار و سرمایه تبدیل شده بود، سرنگونی و انقلاب بزعم این چپ برای برچیدن بقایای فئودالیسم و قطع وابستگی از امپریالیسم ضرورت یافته بود و نه انقلاب علیه مناسبات سرمایه داری در ایران؛ بنابراین، طبقه کارگر هرچند در اعتقادات این چپ ناسیونالیست وجود داشت اما منافع این طبقه میبایست قربانی منافع “خلق” و مبارزه سوسیالیستی میباست در حاشیه مبارزه “ضد امپریالیستی عموم خلق” قرار میگرفت. در نگاه این چپ، فرض بر این بود که متور کوچک با قهرمانی ها و از خودگذشتگی ها جرقه ای بر انبار باروت متور بزرگ می زند و سپس این حرکت به مبارزه ای توده ای تبدیل میشود که سرمایه داری وابسته به امپریالیسم را خلع ید میکند (دولتی کردن یا ملی کردن سرمایه). در این تصویر، نه کارکرد و قانونمندی نظام سرمایه داری و نیاز آن به اسثتمار نیروی کار ارزان در کشورهای تحت سلطه برای تامین سودآوری بیشتر، بلکه وابسته بودن بخشی از آن به امپریالیسم و تحت فشار گذاشتن بخش دیگر از طریق دولت حافظ منافع این امپریالیسم مورد اعتراض بود. این رویکرد ناسیونالیستی در نقد سرمایه داری، وجه مشخصه همه شاخه های چپی بود که سوسیالیسم پرچم اعتراضشان بود علیه وابستگی به امپریالیسم.

بلاخره در جریان انقلاب ۵٧ ناسیونالیسم خلقى و جهانسومى توانست بر موج انقلاب – که در محتوا آزادیخواهانه، ضد سرمایه دارى و کارگرى بود – سوار شود و تحت شرایط و مختصات جهان آندوره که در بالا برشمردیم خود را به بورژوازى غرب تحمیل کند. وقتى غرب دید کار شاه تمام است، ناگزیر و براى مقابله با انقلاب دست به دامان جنبش دیگر بورژوازى ایران، یعنى ملى اسلامى ها شد. البته غرب در جستجوى سازش با جناح راست این جنبش بود. چرا که جناح چپ آن، یعنى حزب توده و فدایى و … را خطرناک و طرفدار شوروى میدانست. ابتدا به بازرگان و جبهه ملى متوسل شد. اما تلاش هاى اینها براى سازش با سلطنت و ابقاى آن بشکل مشروطه در برابر جنبش مردمى که انقلابى ریشه اى میخواستند، محکوم به شکست بود. لذا غرب این فرصت را به خمینى داد که اساسا از سنت مشروعه طلبى آمده بود و با شعار “شاه باید برود“، توانست بسرعت توجه مردم به جان آمده از حکومت شاه را به خود جلب کند. خمینى را از قعر حوزه نجف بیرون کشدیدند و در مدت کوتاهى از او یک رهبر ملى ساختند! درست است که غرب پشت خمینى رفت اما پایگاه داخلى او بیش از مساجد، همین ناسیونالیسم اپوزیسیون سنتى، ناسیونالیسم خلقى و جهان سومى بود. همین ترکیب جبهه ملى و بازرگان و شریعتى و چریک و مجاهد و غیره با همه قهرمانان و شعرا و هنرمندان (هرچند “با حفظ موضع انتقادى”!!) پشت خمینى رفتند. خمینى این خدمت تاریخى را به این ناسیونالیسم کرد که از چپ تا راست آنرا متحد کرد. بنابراین، این ناسیونالیسم “ضد امپریالیست” هزار بار بیشتر از اسلام در باز کردن راه خمینى به قدرت و در حمایت از او نقش ایفاء کرد. در واقع پان اسلامیسم و اسلام سیاسی سوار این ناسیونالیسم شد و قدرت گرفت. اصلا اسلام سیاسی عبارت است از ناسیونالیسم و عقده حقارت جهانسومى، استقلال طلبى یا سهم خواهى بورژوازى وامانده و جامانده بومى شرق، بعلاوه ظرفیت ارتجاعى اسلام…

به این اعتبار، قریب به اتفاق این چپ ناسیونالیست و جریانات رادیکال سیاسی متعلق به آن، که برای کسب حقوق مدنی و سیاسی علیه دیکتاتوری حکومت شاه مبارزه کرده بودند، در فردای انقلاب ۵٧ نسبت به غصب حقوق مدنی و سیاسی و آزادی بیان بی تفاوتی نشان دادند، تا مبادا باعث تشتت و تفرقه در صفوف انقلاب بر علیه نظام گذشته و امپریالیسم آمریکا شوند! در چنین شرایطی به جز چند نمونه منحصر به فرد، جریانات مذهبی مورد کمترین انتقاد و تقابل فکری و ایدولوژیک قرار نگرفتند، بلکه از نقطه نظر این ناسیونالیسم چپ و سازمانهای مربوطه اش مماشات فکری با مذهب و تکریم آن تحت عنوان تحکیم صف مبارزه علیه شاه و امپریالیسم آمریکا کاملا مرسوم بود. این وضعیت فقط می توانست به نحله مذهبی ناسیونالیستی ضد آمریکایی مشروعیت بدهد و از اینجا تا زمانی که معممین حوزه قم به پرچمدار صف انقلاب و توده مردم و نماینده مشروع جامعه در مقابل حکومت شاه تبدیل شوند، فاصله چندانی باقی نمی ماند. (هرچند همانطور که در بالا هم گفتیم، کسی نمیتواند نقش غرب، بی بی سی، کنفرانس گوادلوپ و شخصیت ساختن از خمینی و جریان اسلامی را انکار کند؛ اما تقلیل دادن سیر تحولات انقلاب ایران صرفا به عوامل خارج از جامعه ایران، ما را از عوامل مهم داخلی و نقش و عملکرد سنت های سیاسی ریشه دار در جامعه – که نقش اساسی در شکل دادن به ذهنیت و سیر انقلاب داشتند – باز میدارد.)

عملکرد و سرنوشت ناسیونالیسم چپ از انقلاب ۵٧ به این طرف، جزو تاریخ جاری است و هنوز در حافظه ها زنده است. تا جایی که به این بحث و سابقه آن بر میگردد این تاکید ضروری است که پابه پای آشکار شدن عملی سترونی اجتماعی این جریانات، در سطح نظری نیز یک انتقاد مارکسیستی و کارگری بنیان اعتقادات و استنتاجات سیاسی – عملی این سنت را ویران کرد؛ از مباحث تئوریک اقتصادی گرفته تا سیستم تحلیل سیاسی، موضعگیری در برابر جمهوری اسلامی، شیوه برخورد به وقایعی چون اشغال سفارت آمریکا، جنگ ایران و عراق، جناح بندی های درونی جمهوری اسلامی، تا سبک کار و شیوه های فعالیت سازمانگرانه و تبلیغی، سنت ناسیونالیسم چپ به نقد کشیده شد و عقب رانده شد. (بعنوان نمونه، تنها در زمینه نقد مبانی تحلیل اقتصادی این دیدگاه رجوع کنید به آثاری از منصور حکمت همچون: اسطوره بورژوازی ملی و مترقی، تیوری مارکسیستی بحران و استنتاجاتی در مورد سرمایه داری وابسته، اقتصادیات وحدت کمونیستی؛ بورژوازی صنعتی سخن میگوید)

عبارت پردازی های شبه سوسیالیستی این ناسیونالیسم چپ دیگر حتی در میان سازمانهای سیاسی این جریان مدافعی نیافت. و جای خود را به جریان رو به رشدی داد که سوسیالیسم اش بی کم و کاست بر اساس تحلیل مارکس از سرمایه داری و موقعیت طبقه کارگر در جامعه سرمایه داری استوار بود. این پیروزی نظری مارکسیسم در قبال ناسیونالیسم چپ محصول انقلاب ۵٧ و عملکرد طبقات مختلف در کوران مبارزه طبقاتی بود: “بورژوازی ملی”ای که در عمل مهمترین مشغله اش حراست از پیوندهای سیاسی و اقتصادی با امپریالیسم جهانی از آب درآمد؛ “خرده بورژوازی ضد امپریالیست”ای که، پیش چشمان ناباور ناسیونالیسم چپ، خصلت غالبش را “ضد خلق” بودن رقم میزد؛ و مهمتر از همه طبقه کارگری که بی اعتنا به تئوری های توسعه اقتصاد ملی و ضرورت فاز رشد سرمایه ملی، شوراهایش را برپا کرد و هر جا که توانست کنترل تولید را خود بدست گرفت. این تجربه صفبندی چپ رادیکال و ناسیونالیست را تغییر داد. اضمحلال سازمانهای عریض و طویل ناسیونالیسم چپ زیر سرکوب وحشیانه حکومت اسلامی صورت گرفت، اما نفس بازسازی نشدن عمده آنها تا به امروز بیانگر اینست که این فروپاشی اساسا بازتاب درهم شکستن مبانی نظری و سیاسی ای بود که این سازمانها بر آن استوار بودند. بعلاوه اینکه پیوستن همزمان کشورهایی از “جهان سوم” نظیر تایوان، کره جنوبی، برزیل و مکزیک به سیاست درهای باز و مشارکت در تقسیم کار جهانی و با عملکرد سرمایه های امپریالیستی توانستند ظرف دو دهه از نرخ رشد کم نظیر اقتصادی برخوردار شوند و به سرعت تبدیل به کشورهای صنعتی شدند. پیدایش کشورهای تازه صنعتی شده، شکست تجربیات قطع وابستگی، پیروزی نظریه کلاسیک بازار و رقابت بورژوایی، چرخش پروسترویکا در شوروی به سمت اقتصاد بازار و ادغام در بازار جهانی، تحولات سیاسی و اقتصادی مشابه در چین، شکست مائوایسم، همه و همه رویکردهای ناسیونالیستی را بنفع نظریاتی کاملا در قطب مخالف یعنی گلوبالیزاسیون و سرمایه داری بازار از صحنه بدر کرد.

نتیجه گیری

اکنون انچه زرافشان میگوید، آرمانهای ناسیونالیستی جناحی از بورژوازی و ناسیونالیسم در عرصه سیاست ایران است: از قواعد بازی بازار جهانی مینالد؛ خواهان تحول “اقتصاد تک محصولی” است؛ و حدیث نفت ایران و کائوچوی اندونزی، مس شیلی و گندم آرژانتین به یکسان آزارش میدهد. قهرمانان دیروزش تجار محترم مشروطه و امروز بورژوازی صنعتی بومی است. مبلغ “ایرانی جنس ایرانی بخر” است؛ اینها تاریخا از حکایت “سوزن را هم باید وارد کنیم” نالیده اند. ضد کالای خارجی و واردات اند؛ با سرمایه گزاری خارجی ضدیت دارند و کارکرد آن را “غارت” و “تجاوز” مینامند؛ اما اختلافش با سرمایه خارجی آنجاست که حاصل غارت کار کارگر و دسترنج زحمتکش را باید خود ایشان، یعنی سرمایه دار “هموطن” تصاحب کند. به حکومتی برای پاسداری از همین غارت درون مرزی محتاج است. و همواره مراقب حرمت قانون و در چهارچوب قانون ماندن خودش است. اگر نقدی به حکومت دارد این است که “حمایت نمیکند”. یا از فساد و دزدی حکومت حرصش میگیرد که منابع گرانبهایی را که باید صرف گردش اقتصاد و افزودن بر سرمایه داخلی کند چگونه ریخت و پاش میکند.

اینست آنچه دوباره در پوشش “ضدیت با امپریالیسم” امروز از زبان زرافشان بیان میشود. این آن چپ قانونی است که با “مرور تاریخ سرمایه داری” بعد از نیم قرن “دیدن و پذیرفتن امپریالیسم” در بازار داخلی ایران بیزنسی برای خود دست و پا کرده است و زبان حال توقعات سرمایه داخلی از دولت کشور خود آنهم در عصر غلبه بازار جهانی شده است؛ این آن تحفه دم دستی است که در رکاب فشار استبداد طبقه حاکمه، از ترس ورشکستگى و زوال رشته هاى تولید سنتی و سرمایه خودی در برابر سرمایه هاى انحصارى خارجى و شعبات داخلى آنها، مروج فرهنگ ناسیونالیستی و بیگانه گریزى می شود؛ این بیرق شکسته ناسیونالیسم شرقی است که با تبدیل کردن شرقیت و ملیت در ایران به تکیه گاهی براى ایجاد یک سرمایه داری بومى که حق استثمار کارگر و سودبری از منابع اقتصادى در ایران را براى خود محفوظ بدارد، آستین ها را بالا زده است تا اعلام کند که شرق، گاندى و مصدق و شریعتى خود را دارد و برد فلسفه اش حداکثر تا کانت قد میدهد!! معضل مکتب حزب توده و شاگردانش همینجاست. شرق مومیائى با مذهب و سنن جان سخت و غیر قابل تغییر، جز لایتجزاى تمام نسوج فرهنگى فکرى توده ایسم است. اما حتی شاگردان امروز این مکتب از یاد برده اند که تصادفا اولین شکافهاى دیوار این شرق و غرب را اول تجدد خواهان “ملی” در اوائل مشروطیت ایجاد کردند و سپس هر کارى کردند، حتى با هیولاى وحشت جمهورى اسلامى و نسل کشیهاى به مراتب وحشتناکتر آن نتوانستند، این مخروبه سرمایه ملی و قطع وابستگی از سرمایه داری جهانی را که دیگر تحت تاثیر تحولات جهانى و عمومى شدن هر پدیده اى در مقیاس جهانى حتی برای خود جمهوری اسلامی هم عتیقه مانده بود، و لازمه عبور از آن یک شیرجه و “نرمش قهرمانانه” به سمت غرب بود، ترمیم کنند.

به این اعتبار، نسخه زرافشان تکرار همان عبارت پردازی های ناسیونالیستی گذشته است: مسول فقر و بیکاری و خرافه و نکبت امروز در جامعه ایران، نه نظام تولیدی حی و حاضر سرمایه داری، نه “دولت ملی” و طبقه حاکمه بلکه امپریالیسم است!! بنابراین کافی است با قطع رابطه از امپریالیسم بر بیکاری و عقبماندگی اقتصادی و فرهنگی غلبه کرد و مملکت را به جاده توسعه هدایت کرد!! این آن چشم انداز “رادیکالی” است که ناسیونالیسم زرافشان در مواجه و تقابل با “نرمش قهرمانانه” خامنه ای و دولت اعتدال جلوی جامعه می گذارد: شوریدن جناحی از بورژوازی (“بومی و محلی”)علیه بورژوازی معطوف به غرب! کیست که نداند چنین افقی در انقلاب ۵٧ ایران، ابزار دست جریاناتی شد که طبقه سرمایه دار حاکم را از زیر ضرب خشم و انقلاب مردم زحمتکش خارج کردند تا بتوانند با تکیه بر مفاهیمی چون “ملت” و “خلق” مبارزه طبقاتی را مخدوش کنند، منافع پرولتاریا و بورژوازی را در یک کیسه کنند و نهایتا زیر بیرق آرمانهای جناح “ملی” سرمایه داری گرد آورند و نهایتا خود قربانی آن شوند.

این نظریات برای یک دوره زیربنای فکری ناسیونالیسم چپ در ایران را شکل میداده و پس از اینکه یکبار در مقابل نقد سوسیالیستی عقب نشست، اینبار بطرز کمدی و مضحکی سخن میگوید. حال، ناصر زرافشان که بر “ضرورت نگاه به مسیر حرکت تاریخی تولید سرمایداری” تاکید میگذارد، بهتر است قبل از آنکه فلسفه شرق شرق است و غرب غرب را تکرار کند، نگاهی به دستاوردهای “مهم” این جریان و تاریخ واقعی و ابژکتیو ناسیونالیسم در ایران بیاندازد. صداى ترقى خواهى و مدنیت پیشرو در میان نسلى که با جلوس اسلام سیاسى به قدرت در ایران، پا به عرصه زندگى گذاشته است، را نمیتوان با علم کردن ناسیونالیسم خفه کرد. یک نسل جوان ۶٠ تا ٧٠ درصدى را نمیشود با معجونی از فلسفه کانت و ناسیونالیسم به سازش با مومیائیهاى تاریخ کهن ایران کشاند. این نسل، غربی و آمریکایی است زیرا خواهان استقرار بیشترین آزادی های فردی در ایران است، آلمانی است زیرا پرچم مارکس را بلند می کند، اروپایی است زیرا همبستگی سوسیالیستی را هویت خودش خواهد کرد.  این جنبش چکیده پیشرفته ترین آرمان ها و دستاوردهای بشریت مترقی و مدرن را بر پیشانی اش نوشته است : آزادی و برابری. این نسلی است که بلافاصله بعد از به قدرت رسیدن، تجلی درخشان آزادی و برابری واقعی را به جهانیان نشان خواهد داد.  به همین اعتبار ضد میلیتاریسم و ایدئولوژی ناسیونالیستی – مذهبی حاکمین آمریکا است، ضد مرکانتیلیسم و معامله گری و توافقات بیشرمانه غرب در رابطه اش با جمهوری اسلامی است،  احتیاجی هم ندارد که در مقابل خزئبلات ناسیونالیستی از خودش دفاع کند. زمانه، زمان نشاندن جمهوری اسلامی و بورژوازی ملی و بین المللی بر نیمکت متهمین است و نه پاسخ دادن به ترهات از سر استیصال آن! انقراض “راهکار” حزب توده و ناسیونالیسم چپ، سرآغاز مبارزه علیه کلیت بورژوازی، براى رفاه، آزادی، پایان دادن به آپارتاید جنسی و گذشته پرستى، است. این مسیر بى بازگشت کارگران و زنان و جوانان پیشرو و ثبت ارزشهاى غربى در بافت سیاسى اجتماعى جامعه ایران است. همانگونه که بورژوازی ایران به دامن “جامعه جهانی” بازگشته، سوسیالیسم و مبارزه طبقاتی علیه سرمایه داری به تاریخ و بستر اصلى خود در اروپاى غربى چفت خواهد شد؛ این یک ضرورت تاریخى است.

اما تمام این عقب نشینی ها و ضعف تبیین های ناسیونالیستی هنوز به معنای آن نیست که ناسیونالیسم خودبخود از میان می روند. هم اکنون طرح “اقتصاد مقاومتی” جمهوری اسلامی و مبارزه علیه “واردات بی رویه” و کارگر خارجی، ادامه دامن زدن به عرق و تبلیغات ناسیونالیستی در جامعه است. ناسیونالیسم همواره یک حربه مهم و کلیدی بورژوازی در سازمان دادن تفرقه، تشتت و چند دستگی در صفوف طبقه کارگر بوده است. آرمان ناسیونالیسم ریشه دارتر از آن است که تسلطش بر جامعه به سادگی ناپدید شود. در جامعه ایران بورژوازی و دولت اش آنقدر مستبد است که هر مکتبی ولو ارتجاعی که به نوعی علت وضعیت حاضر را توضیح دهد و افقی برای تغییر وضعیت ارایه دهد بهتر از خلا نظری جلوه میکند. در نتیجه تا کمونیسم طبقه کارگر و تحزب اش چنان جریان اجتماعی نیرومندی نشده که جهان نگری و چشم انداز خود را در جامعه تثبیت کرده باشد، مکاتب غیر سوسیالیستی و غیر کارگری هنوز محلی از اعراب دارند. خیل اقتصاددانان، حقوقدانان و روشنفکران امروز که در خلوت نظرات نامنسجم خود همچنان دلبسته تبیین هایی ناسیونالیستی اند، تنها بر این متن اجتماعی امکان ادامه حیات فکری میابند. هر فعالیت سیاسی و فکری در ایران، اگر بخواهد در راستای رهایی انسان باشد، در همان آغاز ناچار است افقی جهانشمول و قابل گسترش به همه جوامع انسانی را تبلیغ و ترویج کند، و در خدمت آن جنبش اجتماعی باشد که در سرتاسر دنیا، مستقل از حدودها و مرزهای ملی، نژادی و فرهنگی، آرمان یکسان و مشترکی دارد: جدال طبقاتی و مبارزه کمونیستی پرولتاریای سراسر جهان! 

تاریخ انتشار: ۲۰ اکتبر ۲۰۱۵

——————–

منابع مطالعاتی:

– منصور حکمت؛ اسطوره بورژوازی ملی و مترقی ١٣۵٨

– منصور حکمت؛ تیوری مارکسیستی بحران و استنتاجاتی در مورد سرمایه داری وابسته ١٣۵٨

– منصور حکمت؛ سه منبع و سه جزء سوسیالیسم خلقى ایران ١٣۵٩

– منصور حکمت؛ دو جناح در ضدانقلاب بورژوا امپریالیستى ١٣۶٠

– منصور حکمت؛ در نقد وحدت کمونیستى- آناتومى لیبرالیسم چپ در ایران ١٣۶٣

– منصور حکمت؛ اقتصادیات وحدت کمونیستی، بورژوازی صنعتی سخن میگوید ١٣۶۴

– منصور حکمت؛ ناسیونالیسم چپ و کمونیسم طبقه کارگر – بررسی تجربه ایران ١٣۶۶

– منصور حکمت؛ مبانی کمونیسم کارگری ١٣٧٩

– کورش مدرسی؛ منشویسم، بلشویسم و لنینیسم؛ بررسی تحلیلی انقلاب روسیه ١٣٨٠

– کورش مدرسی؛ جبر یا اختیار، منصور حکمت و نقش اراده انسان در تاریخ ١٣٨۴

– کورش مدرسی؛ انقلاب ۵٧ ایران؛ یک بررسی تحلیلی ١٣٩٠ (صوتی)

– کورش مدرسی؛ طبقه کارگر و بیراهه “واردات بی رویه” و “حمایت از صنایع داخلی” ١٣٩٠

———————-

ضمیمه؛ (درباره امپریالیسم؛ گفتگو با ناصر زرافشان – ١۵ سپتامبر ٢٠١۵)

“تنها راه درست برای شناخت هر پدیده واقعی، حرکت تاریخی است. یعنی این که پیگیری کنیم و ببینیم این پدیده خودش در واقعیت چه مسیری را طی کرده است، به جای آن که دنبال تعریف های انتزاعی برویم درست است که بفهمیم در دنیای واقع چه اتفاقی رخ داده است…”

“با نگاه به سیکل تولید سرمایه داری متوجه می شوید، روند انباشت سرمایه، ذاتا متزاید بودن تولید ثروت، نیاز تولید سرمایه داری به منابع، موادخام، کار ارزان و بازارهای جدید برای عرضه و تبدل کالا به پول که مدام گسترش پیدا می کند و در این راه از مرزهای های ملی فراتر می رود و وارد کشورهای هدف می شود. سرمایه داری انحصاری و مالی ورود به سایر مناطق را با اقتصاد آغاز می کند و در مسیر دستیابی به اهداف خود با سیاست و قدرت نظامی در می آمیزد و این یعنی امپریالیسم…”

“با بیشرمی سعی میکنند روی روشنفکران کشورهای مختلف اثر بگذارند؛ نسخه هایی را تدوین کرده اند که کاملا تامین کننده و تضمین کننده منافع خودشان است، مطلقا با کشورهای در حال توسعه و نیازهای این کشورها و اقتصاد این کشورها تناسبی ندارد. این برنامه های تعدیل ساختاری که الان در خود ایران ما شاهد اجرای دقیق آنها هستیم و دارند تحمیلش میکنند با هر نوع نگاه درونی و با هر نوع الگوی توسعه ملی، با هر نوع نگاهی که بر مبنای شرایط عینی ضعف و قوت خود کشوری که مورد نظر هست، مخالفت می کنند. یک سری نسخه های عامی تحت عنوان تعدیل ساختاری را تدوین کرده اند و با زور ضرب و فشار اقتصادی، اگر نشد با فشار سیاسی و اگر نشد با تجاوز مستقیم نظامی تحمیل می کنند. الان به خود ایران هم در واقع چنین نسخه ای تحمیل شده است.

“زمانی که کشورهای سرمایه داری داشتند مسیر توسعه خودشان را طی میکردند به شدت این سیاست های حمایتی را اجرا میکردند. بشدت آمریکا در همان قرن نوزدهم از بازار داخلی اش در مقابل بازار بین المللی، در مقابل همین بریتانیا که متحد امروزش است، دفاع میکرد. سوبسید میدادند، استدلالشان که استدلال درستی هم بود برای توسعه ملی این بود که تا زمانی که تولید بومی و داخلی ما قدرت رقابت با بازار بین المللی را پیدا نکرده، باید حمایت شود تا به درجه ای از قدرت رقابتی برسد که انوقت مرزها را برداریم… ولی همه اینها برای کشورهای در حال توسعه جزو ممنوعات است. حالا که خودشان به توسعه و مشروطه شان رسیده اند، منافعشان ایجاب میکند که مرزهای ملی کشورهای دیگر در مقابلشان فرو بریزد…”

“الان خود ایران را در نظر بگیرید، ما رقم عمده تجارت خارجی مان بی تعارف و بی پرده پوشی نفت است. یعنی یک کالای خام را میفروشیم و انواع و اقسام کالاهای تمام شده، کالاهای مصرفی، کالاهایی که وقتی وارد این کشور میشوند، هیچ نوع کار دیگر اقتصادی روی انها نمیتوانید بکنید، فقط باید مصرفش کنید؛ ما داریم وارد میکنیم.کشوری که مواد خام یا کالاهای نیمه ساخته میفروشد، این کشور فقیر است و فقیر خواهد ماند و کشوری که مواد خام را وارد میکند اما کالای مصرفتی صادر میکند، ثروتمند است و ثروتمندتر خواهد شد.”

(تاکیدات از من است)

Share on print
Share on facebook
Share on twitter
Share on linkedin
Share on google
Share on pinterest
Share on tumblr
Share on telegram
Share on whatsapp
Share on email