انترناسیونال اول و کمون پاریس

نویسنده: فواد عبداللهی

تاریخ انتشار: ۲۶ مه ۲۰۱۳

اندیشه انتقادی مارکس به فلسفه و اقتصاد بورژوایی تنها در محدوده یک رویکرد آکادمیک باقی نمی ماند بلکه با سازمان و تحزب کارگران و کسب قدرت سیاسی توسط حزب کمونيستي طبقه کارگر به فرجام خود می رسد. مارکس در بنیان گذاشتن “بین الملل اول” نقش بسزایی ایفا کرد. بین المللی که اهداف و روش های فعالیت اش، دخالت گری هایش در مسایل اجتماعی و سیاسی روز، و روش و سنن تشکیلاتی اش، جملگی بخش مهمی از تاریخ مبارزات کمونیستی طبقه کارگر جهان را میرساند. اهداف و سننی که در دوره های بعدی مبارزه بین المللی کارگران علیه سرمایه داری متاسفانه کم تر و کمتر مورد رجوع قرار گرفتند و اغلب به تدریج به فراموشی سپرده شدند. در کنگره دوم پس از سخنراني مارکس که در آن وي فلسفه سوسياليستي نوين را تشريح نمود، به وي و انگلس ماموريت داده شد تا برنامه بين الملل را آماده کنند و بدينسان “مانيفست کمونيست” معروف نوشته شد. بنیان گذاری بین الملل اول، نمونه ای از نحوه فعالیت کارگران کمونیست اروپا برای ایجاد اتحاد و همبستگی کارگری در رابطه با مسایل واقعی گریبانگیر طبقه کارگر است. ایجاد بین الملل اول، محصول تلاش های جمعی کارگرانی بود که برای رویارویی با اقدامات روزمره بورژوازی جهانی و برای پیشبرد مبارزه بین المللی کارگران در جهت آرمان والای کمونیسم دور هم جمع شدند. شرط وحدت بین الملل اول، همین هدف مشترک، یعنی مبارزه برای کمونیسم بود و نه روایات صرفا تئوريک یا تاریخی چند فرقه و متفکر درباره تاریخ و اوضاع جهان. بیانیه موسس کارل مارکس، این روحیه و جو حاکم بر این نهاد را نشان می دهد. تاریخ اعتصاب معدنچیان بلژیک، کارگران ساختمانی سویس، کارگران برنز کار فرانسه از سال ۱۸۶۴به بعد با تاریخ فعالیت های بین الملل اول عجین شده و به هم گره می خورد. در این دوره، تحولات اجتماعی – سیاسی، از قبیل رفرم پارلمانی در بریتانیا و یا اقدامات ضد جنگ اتحادیه صلح در اروپا، از دخالتگری و اعلام نظر کارگرانی که در بین الملل کمونیستی متحد شده بودند، تاثیر میپذیرد. یک پای این تحولات، کارگران اروپا و تحزب کمونیستی – بین المللی آنها بود. بخش های مربوط به دخالت بین الملل در اعتصابات و مبارزات کارگران کشورهای مختلف  و همچنین درگیری با دول حاکم اروپا، نشانگر خصوصیات بین الملل اول است. این شیوه از تحزب نشان داد که امر هم بستگی بین المللی کارگران، ایده آلی است که در همین دنیای موجود و در مبارزه علیه سرمایه داری میتواند و باید مادیت یابد. این حزب کمونیستی کارگران، آن حلقه واسطی بود که حمایت معنوی و مادی کارگر اروپایی از مبارزه کارگر انگلیسی و حمایت وسیع و کاملا موثر کارگر انگلیسی از اعتصاب معدنچی بلژیکی را ممکن می گردانید. بین الملل اول باعث می شد که کارگران کشورهای مختلف به خاطر منافع سرمایه و سرمایه داران “خودی” به رقابت با خود برنخیزند. بین الملل اول نشان داد که ظرف مناسبی برای مبارزه انقلابی کارگران است. این سازمان کارگری، محل تلاقی و اتحاد جنبشهای فی الحال موجود و ابزار تعمیم دستاوردهای تاکنونی کارگران بود. به همین دلیل هم تلاش های ضد کارگری و سازمان شکنانه که برای تبدیل این حزب کارگری به یک سازمان مخفی و فوق سانترالیستی از جانب آنارشیست ها صورت گرفت، با شکست مواجه شد. به هنگام اعلام کمون پاریس، بین الملل اول از مبارزه قهرمانانه کارگران پاریس پشتیبانی کرد و پس از شکست آن، فعالیت های پر دامنه ای را علیه ترور خونین بورژوازی فرانسه سازمان داد. در این دوران، فشار و تضییق علیه بین الملل اول شدت بی سابقه ای یافت و ادامه فعالیت آن در اروپا غیر ممکن شد. بدین جهت در کنگره لاهه در سال ۱۸۷۲تصمیم گرفته شد این مرکز به نیویورک منتقل شود. و سرانجام چهار سال بعد طی کنفرانس فیلادلفیا رسما منحل گشت. مارکس قلب و روح انترناسیونال اول و نویسنده بیانیه اول این سازمان و تعداد بیشماری از قطعنامه ها و اعلامیه های آن بود. کوشش و تلاش پیگیر و خستگی ناپذیر در جهت فعالیت مشترک با اشکال مختلف سوسیالیست های غیر کارگری و مجادلات طولانی با دیدگاه های آنها به مارکس این فرصت را داد که تاکتیک مبارزه کارگری و کمونیستی را مورد بررسی قرار دهد و به دنبال شکست کمون پاریس اثر مشهورش را به نام “جنگ داخلی در فرانسه ۱۸۷۱” منتشر کند.

در این زمینه کمون پاریس نقشی محوری در تکامل اندیشه سیاسی مارکس اشغال می کند. در همان اولین پیش‏نویس‏ کتاب “خطابیه در باره جنگ داخلى در فرانسه”، او از کمون به مثابه “آغاز انقلاب اجتماعى در قرن نوزدهم” نام میبرد که سرنوشت آن‏ در پاریس‏ هر چه باشد جهان را درخواهد نوردید. کمون براى او نمایانگر اولین تجربه کسب قدرت سیاسى توسط طبقه کارگر بود هر چند طول عمر آن بسیار کوتاه بود. برای مارکس برخلاف اسلاف اتوپیک که در “بازی با تصاویر تخیلی از ساختار جامعه آینده” استاد اند اما کمون تنها فرصتی در سراسر زندگی اش بود که به اتکا آن توانست به بحث پیرامون اهمیت دیکتاتوری پرولتاریا بپردازد. شکست کمون صد بار اثبات این حکم مانیفست بود که جامعه، طبقاتی است؛ برادری با بورژوازی پوچ است و مردم یک کلیت واحد نیستند. کمون و نتایج آن مارکس را به دیکتاتوری پرولتاریا می رساند. طبقه کارگر وقتی به قدرت می رسد و دستگاه دولت را تصرف می کند باید به جای نشستن بر ماشین دولتی بورژوازی (سرنوشتی که کمون دچارش شد)، بدون لحظه ای غفلت آن را در هم شکند. باید این ماشین را علیه بورژوازی و ضد انقلاب بکار انداخت و باید دیکتاتوری پرولتاریا را مستقر ساخت. این اولین و مهمترین درس اساسی کمون برای مارکس و طبقه کارگر بود و هنوز هست. حتی قبل از کمون در ۱۸۵۲او در نامه ای به ویدمایر این نظر را که “مبارزه طبقاتی ضرورتا به دیکتاتوری پرولتاریا منجر می شود و این دیکتاتوری پایه ی گذار به الغا همه طبقات و رهایی انسان است” به عنوان نکته ای جدید و کلیدی در تئورى اش مورد تاکید قرار داد. او همچنین چهار ماه پس از پایان کمون در ضیافت شامی که در آن پناهندگان کمون حضور داشتند، خاطرنشان کرد که، قبل از آنکه امکان امحاء شالوده حاکمیت طبقاتی به وجود آید، “یک دیکتاتوری پرولتری لازم خواهد بود.” معروفترین فرمولبندی مارکس در اینباره در ۱۸۷۵در اثر معروفش “نقد برنامه گوتا” ارایه شده است. “بین جامعه سرمایه داری و کمونیستی دورانی وجود دارد که دوران انتقال انقلابی اولی به دومی است. متناسب با این دوره یک دوران گذار سیاسی نیز وجود دارد که طی آن دولت چیزی نیست جز دیکتاتوری پرولتاریا”.

 کمون ثابت کرد که بورژوازی در مقابل طبقه  کارگر و زحمتکشانی که برای یک دنیای آزاد و برابر برخاسته اند، منفعت طبقاتی خود را ترجیح می دهد و حاضر است با هر کسی و با هر بورژوای کشور بغل دستی اش علیه طبقه کارگر متحد شود. آنوقت میهن و ملت و تمامیت ارضی، همه برایش پوچ است. همان طور که وقتی پای منفعت طبقاتی  بورژوازی فرانسه در میان بود، بورژوازی پروس را برای سرکوب کمون به کمک گرفت. همه این نقل قول ها نشان میدهد که مبارزه سیاسی علیه سیادت بورژوازی فقط رسالت پرولتاریا است. اوست که به مثابه طبقه استثمار شونده و پیشرو وظیفه سرنگونی بورژوازی را در عرض و عمق جامعه سرمایه داری بر دوش دارد. امروز اما پس از صد سال، هنوز “جنگ داخلى در فرانسه” اثر مارکس‏ که سرشار از آزادیخواهی عمیق و مقابله با نخبه گرائى بورژوایی است به مثابه یک سنگ بنا براى کار تئوریک و جنبشی در این عرصه، اهمیت خود را حفظ کرده است. اندیشه هاى بنیادى نهفته در آن هم چنان خصلت هشدار دهنده خود را حفظ کرده اند، اندیشه هائى که انعکاس وحشت مارکس‏ از توهم پرولتاریا به برادری با بورژوازی است که کارگر را به لحاظ سیاسى از خود بیگانه می کند، کنترل موثر او را بر جامعه سلب کرده و فعالیت هایش‏ را در تنگنا قرار می دهند.

برای مارکس مبارزه سیاسی مبارزه ای بود که کارگران را بعنوان یک طبقه در جهت الغای نظام کار مزدی و مالکیت خصوصی به پیش برد. از اینرو این مبارزه قرار بود به در هم شکستن دولت بورژوازی و ایجاد جامعه ای از نوع کمون پاریس منتهی شود. فعالیت تئوريک مارکس که از یک سطح بسیار کلی در مورد رابطه انسان و طبیعت و نقش فعالیت انقلابی انسان شروع شده بود با ترسیم گام بگام حکومت کارگری تدقیق می شود.

و خلاصه اینکه، نگرش مارکس به تاریخ و جایگاه انسان در آن، دریچه ای جدید و علمی برای فهم و تحلیل نه فقط تاریخ و اقتصاد بلکه تقریبا هر رشته دیگر علوم انسانی است. مطالعات جامعه شناسی، هنر شناسی، ادبیات، فلسفه، همه و همه یا از این نگرش متاثر شده اند و یا تا آنجا که به بورژواها بر میگشت مجبور شدند در مقابل این قدرت جدید فکری که بنام کارگر خودش را مطرح می کرد مکاتب جدید فکری و دانشگاهی درست کنند. هر چه بود اندیشه های مارکس به بستر اصلی بحث و مجادله فکری و اسکولاستیک قرن نوزدهم، بیستم و قرن اخیر تبدیل شد. بنابراین در افزوده مارکس به تاریخ، مربوط به یک دوره معین نیست و به این اعتبار مادامیکه نظام سرمایه داری وجود دارد کماکان به قوت خودش باقی است. مارکس در لابه لای دعواهای فلسفی زمان خودش در حقیقت به دو سوال ظاهرا بسیار روشن و ساده جواب میدهد: ۱- آیا سعادت و خوشبختی انسان در نظام سرمایه داری، حال هر اندازه پیشرفته باشد، ممکن است؟ و اگر نه ۲- آیا انسان می تواند این نظام را متحول کند و به چه نحو؟

قدرت جهانبینی مارکس در این است که فرای هر گونه سطحی نگری عوام فریبانه می رود. انتقاد او به جامعه سرمایه داری بسیار عمیق تر به این یا آن فرم مالکیت یا حکومت است. انتخاب بین مالکیت دولتی یا خصوصی، بین پارلمان و حکومت مشروطه، بین بازار و برنامه نیست. برای مارکس اشکال نظام سرمایه داری در این است که بین فردیت انسان و وجود اجتماعی او شکاف انداخته است. شرکت او در مجادلات فلسفی دوران جوانی اش تا حدود زیادی اساس جهان بینی او در فهم نکته فوق را روشن می کند. نام مارکس و سوسیالیسم علمي با هم تلفیق شدند و یاد او بعنوان کسی که زندگی خود را وقف رهایی بشريت کرده بود برای همیشه در اذهان کارگران زنده خواهد ماند.

———————

منابع:

  • نقد برنامه گوتا – کارل مارکس ١٨٧٥
  • مانيفست کمونيست – مارکس و انگلس ١٨٤٨
  • جنگ داخلي در فرانسه – کارل مارکس ١٨٧١
Share on print
Share on facebook
Share on twitter
Share on linkedin
Share on google
Share on pinterest
Share on tumblr
Share on telegram
Share on whatsapp
Share on email