منصور حكمت و تٸوری دولت در دوره‌های انقلابی

سخنرانی به مناسبت هفته منصور حكمت - ژوٸن ۲۰۲۱

بحثی كه من در اینجا قرار است راجع به آن صحبت بكنم، بحث تٸوری «دولت در دوره‌های انقلابی» از دیدگاه منصور حكمت است. حكمت این بحث را برای اولین‌بار در یك سمینار درون حزبی در اوایل دهه ۶۰ مطرح كرد و بعدا بصورت كتبی در آذرماه ۱۳۶۶ در نشریه بسوی سوسیالیسم، تٸوریزه شد.

دلیل انتخاب این بحث برای بازخوانی مجدد، این بود كه جهان امروز از هر جهت به نسبت یك‌دهه گذشته، به مراتب جهان نامتعارف و بی‌ثباتی است؛ دولت‌ها از چشم شهروندان افتاده‌اند و بی‌اعتبار گشته‌اند؛ اعتمادها به دولت‌ها فرو ریخته است و بحث برخورد به دولت و پراتیك انقلابی طبقه كارگر دوباره مطرح می‌شود. در ژورنال‌های غربی صحبت از بازگشت ماركس و بازگشت لنین و قرن لنین است؛ روند بازبینی در فضای روشنفكری در غرب و در نهادهای آكادمیك در جریان است؛ بحث‌ها حول و حوش جایگاه تٸوری كمونیسم ماركس و اشتراكی كردن نیازمندی‌های انسان و خارج كردن این نیازمندی‌ها از حیطه بازار در گرفته است. امروز دیگر صحبت از احیای دمكراسی بازار و پارلمان نیست؛ صحبت از احیای لیبرالیسم و رفرمیسم نیست؛ بلكه می‌گویند ماركس برگشته است و به همین دلیل بحث «دولت در دوره‌های انقلابی» جایگاه ویژه‌ای پیدا می‌كند؛ بویژه كه رابطه میان شهروندان با دولت‌ها در حال فرو ریختن است و اعتمادها به نظام دمكرسی بازار و پارلمان شكسته است و بشریت دنبال آلترناتیو متفاوتی می‌گردد.

به این اعتبار، بحث «دولت در دوره‌های انقلابی» در پایه‌ای‌ترین سطح، بحثی راجع به مغز كمونیسم است؛ چیزی كه محور تفكر ماركس است و به طور مشخص ماركس از آن بعنوان «پراتیك انقلابی» یا «ماتریالیسم پراتیك» یاد می‌كند و در آثار كلاسیكی مانند ایدٸولوژی آلمانی و تزهای فوٸرباخ به آن پرداخته است. منصور حكمت، متد ماركس را بكار می‌گیرد و به كالبدشكافی جایگاه دولت در مبارزه طبقاتی و به طور اخص، در دوره‌های انقلابی با رجوع به تجربه انقلاب اكتبر روسیه می‌پردازد. منابعی كه حكمت در این بحث به آنها رجوع می‌كند از این دست منابع‌اند: مانیفست كمونیست، نقد برنامه گوتا و جدل ماركس با لاسالیسم در آلمان و همچنین به بحث‌های لنین در كتاب دولت و انقلاب و نوشته ارزشمند «دو تاكتیك» رجوع می‌كند.

منصور حكمت مستقل از این منابع، اما كل تجربه انقلاب اكتبر و مباحث تٸوریك آن دوره در مورد اقتصاد سوسیالیستی و جایگاه حكومت كارگری را بعنوان مشاهده و تجربه كمونیست‌ها و طبقه كارگر، زیر ذره‌بین می‌گیرد و تٸوریزه می‌كند؛ و به اصطلاح با دست پُر یك درافزوده غنی به تٸوری ماركسیستی دولت را عرضه می‌كند.

برای ورود به بحث، ابتدا تلاش می‌كنم كه دیدگاه عام حكمت به مقوله دولت را كمی بشكافم و در ادامه مشخص‌تر روی بحث «دولت در دوره های انقلابی» تمركز می‌كنم.

منصور حكمت می‌گوید كه «ستآپ» نظری چپ، علی‌العموم در برخوردش به دولت اینست كه به دوره‌بندی‌های تولیدی در تاریخ رجوع می‌كند؛ مثلا اول دوره برده‌داری داشتم و بعد فٸودالی آمد و پس از آن سرمایه‌داری پا گرفت و نهایتا به كمونیسم هم می‌رسیم؛ این چپ كشمكش طبقاتی دو طبقه را به یك الگوی جامد و تجریدی تبدیل كرده بود؛ و به یك معنا، نقش كلیدی جنبش‌ها و احزاب سیاسی در سیر مبارزه طبقاتی و نقش آنها در دوره‌های گذار از نظم قدیم به نظم جدید، كلا در سیستم این چپ غایب بود و در واقع، جامعه كمونیستی را محتوم جلوه می‌داد و نقش و جایگاه اراده و پراتیك انقلابی را قلم می‌گرفت؛ حتی جاهایی هم كه این چپ توانسه بود احزابی را تاسیس كند، اساسا نقش این احزاب را كمك به روند تكامل تدریجی گذار به سوسیالیسم تعریف كرده بود.

حكمت میگوید كه اگر مبارزه طبقاتی اینقدر خطی و محتوم بود، پس همه ما می‌توانستیم با خیال راحت نظاره گر روند خودبخودی تاریخ به سوی سوسیالیسم باشیم؛ اما می‌گوید كه این متد ربطی به ماركسیسم ندارد؛ رابطه زیربنا با روبنا یك رابطه خطی و مستقیم نیست؛ بلكه از كانال مبارزه جنبش‌ها و احزاب سیاسی بر سر مسٸله دولت و قدرت سیاسی و به اصطلاح از كانال یك پراتیك انقلابی بر سر مسٸله قدرت سیاسی می‌گذرد.

وجود احزاب سیاسی و جنبش‌های اجتماعی بعنوان حقله ای واسط كشمكش طبقاتی دو طبقه با هم، یكی از مهمترین زوایای مباحث حكمت است كه بطور مشخص در فصل اول نوشته‌ای تحت عنوان «كمونیسم كارگری و فعالیت حزب در كردستان»، به تٸوریزه كردن «مبارزه طبقاتی و نقش جنبش‌ها و احزاب سیاسی» می‌پردازد و جایگاه «پراتیك انقلابی» را در محور مبارزه طبقاتی برجسته می‌كند و می‌گوید كه مبارزه طبقه كارگر اساسا بدون جنبش سیاسی خود و بدون حزب كمونیستی خود كه با توسل به آن، پراتیك انقلابی طبقه كارگر را نمایندگی می‌كند و به پیروزی می‌رساند، در واقع بدون این مولفه‌ها موقعیت سیاسی و اجتماعی این طبقه در مقابل بورژوازی دگرگون نمی‌شود.

حكمت در سطوح فلسفی می‌گوید كه این چپ اساسا یك چپ مكتبی و اسكولاسیك است؛ و در سطح سیاسی هم یك چپ بورژوایی است كه ماركس در تزهای فوٸرباخ مبانی فكری آن را نقد كرده و اعلام كرده است كه اینها فلاسفه‌هایی‌اند كه جهان را تفسیر می‌كنند، درحالیكه تمام بحث بر سر تغییر جهان است؛ حتی بخش دوم مانیفست كمونیست هم اساسا به نقد همین سوسیالیسم‌های غیر پرولتری اختصاص دارد.

حكمت در گام نخست، تمایز و خط فاصل كمونیسم خود را با كل بستر این چپ دترمینیست می‌كشد و معتقد است كه گذار از یك نظام تولیدی به یك نظام تولیدی دیگر، خودبخودی اتفاق نخواهد افتاد؛ می‌گوید كه دولت این دوره‌های گذار، یعنی از سرمایه‌داری به كمونیسم متناظر با اعمال دیكتاتوری طبقه كارگر است؛ به اصطلاح عصاره پراتیك انقلابی بردگانی است كه علیه نظم حاكم بر اقتصاد شوریده‌اند؛ این را شما در بحث‌های ماركس و انگلس در مانیفست و در جدل‌شان با لاسالیسم در آلمان و راستش در كل بحث‌هایی كه بعد از شكست كمون پاریس در انترناسیونال اول هم با آنارشیست‌ها داشتند، در واقع می‌بینید كه چگونه از همین لنز ماتریالیسم پراتیك و جایگاه «پراتیك انقلابی» به سیر گذار از سرمایه‌داری به كمونیسم نگاه می‌كنند.

این پراتیك انقلابی، خود را اساسا در حزب بلشویك فرموله كرد؛ در واقع، كسی كه دولت و انقلاب لنین را خوانده باشد در همان نگاه اول تشخیص می‌دهد كه لنین معتقد است كه حزب می‌سازیم، دولت را تصرف می‌كنیم و دیكتاتوری پرولتاریا را برای زوال دولت اعلام می‌كنیم. پس گذار از سرمایه‌داری به كمونیسم از نگاه ماركس و انگلس یك دوره پُر تحول و پُرشتاب انقلابی است كه دولت ناظر بر آن در این دوره، دیكتاتوری پرولتاریا است و لنین برای تحكیم این دولت، حزب می‌سازد؛ در واقع، تا این سطح از بحث پیرامون دولت و مسٸله قدرت سیاسی، در انقلاب اكتبر توسط لنین و حزب بلشویك عملی شد؛ منصور حكمت با اتكا به تجربه بلشویك‌ها و انقلاب اكتبر شروع به تٸوریزه كردن اخص «دیكتاتوری پرولتاریا» می‌كند. این «دیكتاتوری پرولتاریا» چیست؟ می‌گوید كه دیكتاتوری پرولتاریا بنا به تعریف چون دولت دوران گذار است پس دولتی است علیه اقتصاد و مناسبات سرمایه‌داری در جامعه و در عین حال دولتی نیست كه اقتصاد سوسیالیستی را نمایندگی میكند. اصلا بنا به تعریف این دولت دولت اقتصادی نیست؛ بلكه دولت موقت طبقه‌ای است كه علیه اقتصاد سرمایه داری قیام كرده است و هنوز خودش دولت موقت انقلابی طبقه كارگر است كه تنها كاركرد آن حفظ خود برای تثبیت سیاسی خود در گام اول است.

موقیكه این دولت موقت كارگری به لحاظ سیاسی خود را تثبیت كرد و مقاومت بورژوازی را در تمام سطوح در هم شكست، در گام بعد باید ملزومات شكل دادن به نهادها و مكانیزم‌های به اصطلاح اداره جمعی جامعه را مهیا بكند و تا جایی كه امكان دارد با بیرون كشیدن نیازمندی‌های اساسی شهروندان از حیطه بازار و به اصطلاح، با رایگان كردن امكانات اجتماعی برای شهروندان در واقع، ملزومات زوال دولت را مهیا بكند؛ این در سیستم فكری و جنبشی چپ لیبرال ایران اصلا نبود؛ فكر می‌كرد جامعه و مبارزه طبقاتی مثل پروسه تقطیر آب است؛ شما كافی است درجه حرارت را بالا ببرید كه آب تبدیل به بخار شود؛ كافی است نیروهای مولده را رشد دهید تا به نقطه گذار برسید و از نظم سرمایه‌داری به نظام كمونیستی، گذار كنید.

پس «پراتیك انقلابی» یا حزب سیاسی، اولین تبصره به همان تعریف اقتصادی از جایگاه دولت است كه چپ ایران و راستش كل چپ در دنیا بعد از شكست انقلاب اكتبر، كلا از ماركسیسم حذف‌اش كردند. درست مانند بلایی كه بورژوازی در محیط‌های دانشگاهی بر سر ماركسیسم آورد؛ ماركسیسم را، «قانونی» كرد! یعنی روح انقلابیگری را از آن گرفت و صرفا یك ساختمان خشك و جامد اقتصادی را از ماركس و نظراتش تحویل‌تان می‌دهد.

حكمت در بحث دولت، یك قدم فراتر از تعریف عام ماركس و انگلس و لنین از «دیكتاتوری پرولتاریا» می‌رود؛ وقتیكه كه نورافكن را روی مشاهدات تاریخی از انقلابات قرار می‌دهد، یك مسٸله بسیار مهمی را كشف می‌كند، و آنهم «دولت در دوره‌های انقلابی» است كه بنظر من سنگ‌بنای تٸوری حزب و قدرت سیاسی منصور حكمت می‌شود.

می‌گوید كه دولت در این دوران های انقلابی، مشخصاتی دارد؛ در این دوران‌ها زمزمه‌های «آلترناتیو دولت» بالا می‌گیرد؛ و دولتی كه بر سر كار است از مشروعیت می‌افتد؛ توهمات به اینكه دولت نماینده منافع عمومی است، در میان توده‌های شهری شروع به ریزش می‌كند. و در این شرایط انقلابی، تصویر مافوق جامعه از دولت فرو می‌پاشد و به اصطلاح مردم علیه دولت می‌شورند.

حكمت می‌گوید كه شرایط در دوره‌های انقلابی مانند دوره‌های متعارف نیست كه دولت مثلا طی ۵۰ سال مشغول انباشت سرمایه و استثمار و گرداندن چرخه اقتصاد، و آسافلت كردن جاده‌ها و غیره و غیره به آن معنای متعارف و كلاسیك باشد؛ انقلاب ۵۷ یك نمونه معاصر است كه وقتی شاه گفت صدای انقلاب‌تان را شنیدم واقعا كسی به وی محل نگذاشت؛ سپس استبدادش را تشدید كرد و چماقش را از آستین درآورد، باز هم مردم پس نكشیدند؛ شروع كرد به اینكه جبهه ملی و بختیار و نهضت آزادی را جلو صحنه آورد، اما مردم باز تمكین نكردند تا سرانجام قیام شد. به قول حكمت در این دوره‌های انقلابی، به اصطلاح سیاست از اقتصاد و «امور جامعه» سبقت می‌گیرد.

نكته دیگری كه حكمت روی آن انگشت می‌گذارد و بسیار نكته كلیدی است، اینست كه امپریالیسم و بورژوازی جهانی در این دوره‌های انقلابی دنبال جایگزین كردن فوری دولت سرنگون شده با دولت موقتی هستند تا فورا قادر باشد كه انقلاب و موج انقلابی را سركوب و خنثی بكند؛ بورژوازی جهانی مطلقا در این مقطع مشخص به فكر گرداندن چرخ اقتصاد نیست. به اصطلاح، دستگاه و ستاپ سیاسی و مشروعیت بورژوازی در این دوران‌ها زیر ضرب انقلاب رفته است و بورژوازی جهانی در فكر اینست كه دستگاه سیاسی بورژوازی را در مقابل انقلاب و قیام حفظ بكنند.

در همین زمینه، در مرداد سال ۱۳۵۹ حكمت بحث «دو جناح در ضد انقلاب بورژوا – امپریالیستی» را در دستگاه تحلیلی خود از جمهوری اسلامی وارد می‌كند و می‌گوید كه چرا خمینی و جریان اسلامی، تنها گزینه مناسب و دم دست امپریالیسم بود برای سركوب انقلاب ۵۷… این هم یكی دیگر از بحث‌های جالب حكمت است كه مبانی آن در نوشته اساسی‌تری از حكمت تحت نام «اسطوره بورژوازی ملی و مترقی»، تٸوریزه شده است.

حكمت در بحث «دو جناح در ضد انقلاب بورژوا – امپریالیستی» علیرغم اینكه جمهوری اسلامی را نیروی بورژوا – امپریالیست خطاب كرد اما از نظر اقتصادی جمهوری اسلامی واقعا منفعت اقتصادی امپریالیسم و بورژوازی بزرگ را نمایندگی نمی‌كرد و هویت اقتصادی ویژه‌ای نداشت جز سركوب انقلاب و طبقه كارگر و سركوب شوراهای كارگری! و اتفاقا همین خصلت بشدت ضد انقلابی جمهوری اسلامی اثبات كرد كه چرا خمینی تنها گزینه سیاسی بورژوازی جهانی در مقایسه با گزینه‌های دیگر بود و توانست انقلاب را برای بورژوازی سركوب بكند؛ لشكرشكی خمینی به كردستان در ۲۸ مرداد سال ۵۸ و حكم جهاد علیه مردم كردستان حامل همین پیام سركوب انقلاب برای بورژوازی بود؛ حتی جنگ ۸ ساله ایران و عراق هم برای جمهوری اسلامی اهمیت اقتصادی نداشت؛ هدف آن جنگ سركوب آرمان‌های انقلاب ۵۷ و تثبیت سیاسی حكومت اسلامی بود.

كل بورژوازی ایران، همه از دم بر سر مسٸله شكست دادن انقلاب با جریان اسلامی خمینی شریك بودند؛ اصلا برای همین امر ماشین دولت را تصرف كرد و قتل عام دهه ۶۰ را راه انداختند. حكمت می‌گوید كه خصلت بورژوازی در ایران و در حوزه كار ارزان، دیكتاتوری عریان است؛ و نمی‌تواند یك ذره دمكرات باشد؛ این نكته خیلی مهمی در تفكر منصور حكمت است؛ می‌گوید كه مهم نیست كه روبنای سیاسی با عمامه باشد یا بی‌عمامه؛ مسٸله اینست كه بورژوازی در ایران با خصلتی متولد شده است كه اساسا نمی‌تواند رفرمیست و دمكرات باشد و استبداد ویژگی اصلی برای ادامه حیات بورژوازی در ایران است؛ اینجا با توجه به اینكه حكمت به متد «پراتیك انقلابی» ماركس مسلط است، دست به چلنج كردن سناریوی جریان اسلامی خمینی می‌برد كه توسط امپریالیسم برای سركوب انقلاب ۵۷، داشت شكل می‌گرفت و فورا در مقابل آن، تاكتیك انقلابی و تاكتیك تعمیق انقلاب ۵۷ و تاكتیك مقاومت و ادامه مبارزه را در مقابل ضد – انقلاب اسلامی اتخاذ كرد؛ حكمت می‌گوید كه خواست‌ها و مطالبات دمكراتیك جامعه در عصر امپریالیسم را تنها حكومت كارگری می‌تواند متحقق بكند؛ و پیروزی انقلاب و حكومت كارگری بر ضد انقلاب بورژوا – امپریالیستی را تٸوریزه می‌كند و با دفاعش از بیشترین آزادی‌های سیاسی و مطالبات دمكراتیك در برنامه حزب كمونیست، در واقع «وظایف جمهوری انقلابی» را در بخش حداقل برنامه می‌گنجاند.

به هر حال عین همین برخوردی كه منصور حكمت در بحث «دو جناح» به جمهوری اسلامی می‌كند، لنین هم به ناردونیك‌ها و منشویك ها در مقطع انقلاب ۱۹۱۷ داشت. و نشان داد كه اینها نیروهای بورژوا – امپریالیستی‌اند. در حالیكه بلحاظ پایگاه اقتصادی اصلا هیچكدام از آنها نماینده امپریالیسم و زمینداران بزرگ در روسیه آنزمان نبودند.

به هرحال بحث حكمت اینست كه در دوره انقلابی هر دولتی كه سر كار آمد، چه انقلابی باشد و چه ضد انقلابی، اساسا فاقد خاصیت اقتصادی است؛ این دولتی است اساسا برای اثبات سیاسی خودش و هر اقدام اقتصادی هم انجام دهد در واقع پشت جبهه‌ای برای تثبیت سیاسی خودش است.

جالب است كه چپ در ایران علی العموم در مقطع انقلاب ۵۷ مشغول چرتكه انداختن بودند تا ثابت كنند جمهوری اسلامی از كدام اقتصاد دفاع می‌كند و چه خصلت اقتصادی دارد؛ نماینده كدام لایه از طبقه بورژوا است. كدام قشر بورژوازی را نمایندگی می‌كند؛ آیا سرمایه داری تجاری است، آیا مثلا سرمایه‌داری صنعتی است، نماینده خرده بورژوازی است و غیره و غیره… یعنی بلافاصله انتظار داشتند كه جمهوری اسلامی نماینده قشر خاصی از اقتصاد طبقه بورژوا باشد.

حكمت می‌گوید اگر كه ماهیت جمهوری اسلامی را با این متر اقتصادی متراژ بكنید، آنوقت لنین هم یك سوال كلیدی را در مقابل شما مطرح می‌كند و آن اینكه اگر بجای جمهوری اسلامی در آن مقطع معین، ما كمونیست‌ها قدرت را تصرف بكنیم چه؟ آنوقت این حكومت كارگری نماینده كدام اقتصاد است؟ اگر بناست كه دولت از اقتصاد نتیجه بشود و حافظ مناسبات موجود باشد پس دیكتاتوری پرولتاریا حافظ كدام مناسبات اقتصادی موجود در این دوره‌های انقلابی است؟ معلوم است كه اولا اقتصاد، سوسیالیستی نیست كه دیكتاتوری پرولتاریا حافظ مناسبات آن باشد؛ در ثانی، قرار نبود كه در مناسبات سوسیالیستی اصلا دولت موجود باشد؛ چون در مناسبات سوسیالیستی و اقتصاد سوسیالیستی بنا به تعریف طبقه‌ای موجود نیست كه به دولت نیاز داشته باشد.

اینجا جایگاه «دیكتاتوری پرولتاریا» در ماركسیسم به ما نشان می‌دهد كه تصویر صرفا اقتصادی كه چپ ۵۷ علی‌العموم از مبارزه طبقاتی و دولت آموخته بود پوچ است؛ كه گویا شیوه‌های تولید یك شبه جای خود را به شیوه تولید جدید می‌دهند و دولت فورا تبدیل به دولت اقتصادی جدیدی می‌شود! این احكام به ماركسیسم بی‌ربط هستند. حكمت می‌گوید كه این برای توضیح شیوه برخورد كمونیست‌ها به دولت كافی نیست! چون بخشی از ماركسیسم، نفس «دیكتاتوری پرولتاریا»ست كه متناظر به هیچ اقتصادی بعنوان زیربنای خودش نیست بلكه یك ابزار سیاسی حاكمیت طبقه كارگر است.

این را بطور مشخص در انقلاب اكتبر روسیه می‌بینیم؛ زمانی كه لنین و حزب بلشویك در قیام اكتبر قدرت را تصرف می‌كنند، همزمان بود با جنگ جهانی اول و حزب بلشویك و طبقه كارگر روسیه با تعرض انواع و اقسام بورژوازی ضد انقلابی به حكومت نوپای كارگری در داخل و خارج روسیه طرف بود و ناچار بود به جنگ این جبهه ضد انقلابی برود تا حكومت خودش را حفظ بكند؛ منصور حكمت می‌گوید كه از سال ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۲ دوره جنگیدن تمام عیار این دولت موقت انقلابی علیه دشمنان داخلی و خارجی است چون عزم كرده تا موجودیت خود را نگه دارد و خودش را شكل بدهد. نمی‌خواهد كه تسلیم تعرض بورژوازی بشود، درست همانگونه كه بورژوازی در اپوزسیون نمی‌خواست كه تسلیم حكومت كارگری بشود.

در نتیجه هر تاكتیك لنین و بلشویك‌ها در این دوره معین، تاكتیكی در خدمت تثبیت سیاسی دولت نوپای كارگری است و نه یك پروژه اقتصادی! كه متاسفانه در تصویر اكثر بلشویك‌ها به استثنای لنین و اقلیت كمی، از این تاكتیك‌ها در سالهای اول انقلاب، به غلط استنتاجات اقتصاد سوسیالیستی از آنها گرفته شد و در مرحله بعد در غیاب خط لنینی و لنینیسم، عملا آرمان‌های انقلاب ۱۹۱۷ شكست خورد و ناسیونالیسم و بورژوازی روس سكان دولت را برای احیای دولت در دست گرفت، نه برای زوال دولت؛ و دیدیم كه چه غول سرمایه‌داری دولتی متولد شد.

كسی كه فكر می‌كرد «سیاست نپ» یا «كمونیسم جنگی» یا دولتی كردن یك سری از سرمایه‌ها در دولت موقت به معنی پیاده كردن اقتصاد سوسیالیستی و جامعه كمونیستی است، به طور واقعی رسما فاتحه اقتصاد و جامعه سوسیالیستی را خوانده بود؛ این را لنین بارها به بهانه‌های مختلف هشدار داده بود كه هر اقدام اقتصادی دولت موقت، اقدامی بود برای تحكیم سیاسی خودش در مقابل تعرض سیاسی بورژوازی… در واقع، این تاكتیك‌های اقتصادی، فقط پشت جبهه دولت موقت بودند و اصلا ربطی به اقتصاد سوسیالیستی و جامعه كمونیستی نداشت. به هر حال، دولت موقت كارگری در روسیه، این دوره اول را با پیروزی پشت سر گذاشت اما از سال ۱۹۲۳ تا ۲۸ كه در واقع دوره ثبات حكومت كارگری بود، در غیاب لنینیسم و لنین، همان تاكتیك‌های اقتصادی دوره اول را به دوره دوم تعمیم می‌دهند و عملا ناسیونالیسم روس را میداندار می‌كنند و نهایتا طبقه كارگری كه قرار بود روبنای سیاسی و حقوقی متناظر با اقتصاد سوسیالیستی را متحقق بكند، عملا از ریل خارج می‌شود.

به هر حال، بحث‌هایی كه بعد از فروپاشی شوروی بود از این قرار بود كه لنین آوانتوریست بوده است چون دولت را توسط یك اقلیت حزبی تصرف كرد؛ یا اینكه می‌گفتند، «حزب» نباید قدرت را می‌گرفت، می‌بایست «طبقه» قدرت را می‌گرفت و آنهم زمانی باید قدرت را تصرف می‌كرد كه سرمایه‌داری و نیروهای مولده در روسیه رشد كرده بودند و طبقه هم به تدریج در این روند به منافع خود آگاه می‌شد، اتحادیه و سندیكا می‌ساخت و بعد مطالبات صنفی خود را مطرح می‌كرد تا به یك وزنه فشار روی بورژوازی تبدیل می‌شد؛ یا می‌گفتند كه در حزب بلشویك، دمكراسی و «سانترالیسم دمكراتیك» نقض شد و …

به طور واقعی همه این بازنگری‌ها، حمله به مغز ماركسیسم و كمونیسم بود؛ یعنی حمله به «پراتیك انقلابی» و «تحزب كمونیستی» بود كه در اول صحبت‌هایم اشاره كردم؛ برای این بود كه اعلام كنند كه انقلاب كمونیستی و كارگری ممكن نیست؛ شما برده بمانید تا زمانیكه شیوه تولیدی، به خودی خود عوض می‌شود؛ مانند اینست كه به اسپارتوكوس كه اعلام كرده است بردگی نمی‌خواهد، اعلام كنید كه شرایط لغو بردگی مهیا نیست و تحمل كن، حالا نوبت شما نیست؛ اینها به جای اینكه پیروزی بردگان را تٸوریزه بكنند، نسخه شكست بردگان را تجویز می‌كردند. اما منصور حكمت در مقابل كل این هجوم بورژوازی به پراتیك انقلابی لنین و به انقلاب اكتبر، ایستاد؛ و یك جمع‌بندی ماركسیستی از انقلاب اكتبر و كاركرد دولت در دوره‌های انقلابی و مقاطع پیروزی و ضعف آن را تٸوریزه كرد تا مسیر پیروزی انقلاب كارگری آتی را بطور واقعی برای كمونیست‌ها و طبقه كارگر ترسیم بكند.

بحثم را اینجا جمع‌بندی می‌كنم؛ بطور فشرده، متد برخورد حكمت به دولت در دوره‌های انقلابی اینست كه: دیكتاتوری پرولتاریا یا حكومت كارگری در این دوران انقلابی دو فاز دارد:

فاز اول اینست كه حزب كمونیستی، قدرت سیاسی را تصرف می‌كند و دولت موقت انقلابی را به نمایندگی از طرف اكثریت طبقه كارگر اعلام می‌كند؛ در این فاز، هدف اساسی دولت كارگری، سازماندهی جامعه برای سركوب قاطع مقاومت بورژوازی مغلوب در اپوزیسیون است.
زمانیكه حكومت كارگری موفق شد فاز اول را طی بكند و به اصطلاح خطر ضدانقلاب را از سر گذراند و خود را تثبیت كرد، وارد فاز دوم می‌شود؛ این فاز دوم روی حضور مستقیم احاد طبقه كارگر و گرداندن امور جامعه به دست شوراهای كارگری و مردمی پیش می‌رود و به اصطلاح در این فاز، نیازمندی‌های اقتصادی شهروندان را یكی پس از دیگری از حیطه بازار بیرون می‌كشید و آنها را رایگان می‌كنید؛ در این فاز، دیگر هیچ علاٸمی از موقتی بودن دولت و در عین حال نیاز به دولت را مشاهده نمی‌كنید؛ دولت در واقع، دوران زوال خودش را كم كم در این فاز طی می‌كند.

به هر حال بحث «دولت در دوره های انقلابی» یكی از درافزوده‌های مهم منصور حكمت به ماركسیسم است، كه بطور واقعی سنگ‌بنای تٸوری ماركسیستی حزب و قدرت سیاسی است كه حكمت آن را از زیر آوار تحریفات لیبرالی و قانونی از مسٸله دولت و جایگاه قدرت سیاسی نزد طبقه كارگر، بیرون كشیده است.