تدارک کمونیستی یا دکه میهن‌پرستان

نویسنده: فواد عبداللهی

تاریخ انتشار: ۲۰ سپتامبر ۲۰۱۸

دادستان: “جناب لانگ، شما سه میلیون و نیم انسان را کشته اید”

دفاع لانگ، مسٸول اردوگاه آشویتس در دادگاه جنایات جنگی: “معذرت، ولی دو میلیون و نیم بیشتر نبوده”!

“مرگ کسب و کار من است” نوشته روبر مرل

—————

مدتی پیش بهمن شفیق و مهدی گرایلو هر دو بر سر یک استراتژی و یک افق مشترک در باره تحولات خاورمیانه، گلاویز شدند. ماجرا از این قرار است که هر دو از یک جنبش و یک سنخ مشابه یعنی ناسیونال- شوینیسم و “دفاع از تمامیت ارضی”، پرچم سفید سازش با بورژوازی “ملی” را علم کردند و نهایتا با رسیدن به ساحل به یکدیگر وصل شدند. اما در دعوای این دو، گرایلو در دفاع از دیدگاهش بسیار “صادق” از آب درآمد و با مخاطب رو راست تر است؛ بدون ریاکاری اعلام کرد که دفاع از بورژوازی “ملی” و متحدین اش در منطقه اصل است؛ و انقلابیگری، “آمریکایی” است. گرایلو نظراتش را به “پرولتاریا و کمونیسم” و حتی “چپ”، سنجاق نکرد. در دگردیسی اش از کمونیسم به سمت منشویسم ایرانی هم  صادقانه اعلام کرد که در اولی “جوان” و خام بوده، در دومی بلوغ سیاسی خود را یافته است. برای گرایلو دومی حاصل اولی نیست؛ این دو با هم قابل جمع نیستند؛ دو اردوی مجزا از هم و آشتی ناپذیر اند. گرایلو آگاهانه صف اپوزیسیون را ترک کرد و به پوزیسیون ملحق شده است و این شیفت را بی شیله پیله اعلام کرده است. حساب ما با گرایلو حساب یک کمونیست است با یک نظریه پرداز دست راستی! در سطح جنبشی و اجتماعی حساب یک حزب کمونیستی است با طیفی از هواداران مدافع یک دولت بورژواٸی!

اما در مورد بهمن شفیق و بیزنس “تدارک”اش، ماجرا قدری متفاوت است؛ شفیق نعل به نعل همان محموله گرایلو یعنی ناسیونال- شوینیسم را، اما بنام “پرولتاریا و کمونیسم و انترناسیونالیسم” حمل میکند؛ شفیق مانند یک خرده بورژوای بقال، اهل دوز و کلک است؛ برای ردیف شدن کارهای خود، جنس بنجل اش را در زرورق “کمونیسم” به خورد مخاطب میدهد؛ اینجا به قول برشت، ایشان “تبهکار” است؛ معتمد کسی نیست؛ هم به نعل میزند هم به میخ! و جالب اینجاست که در ادامه متوجه خواهیم شد که او هر چند روی دستش تعهد عشق به “پرولتاریا” را خالکوبی کرده اما به‌ راحتی و در چشم‌ برهم‌ زدنی آن را زیر پا میگذارد؛ این ذات خرده بورژوازی است. پنبه دیدگاه ایشان را باید زد؛ نه بدین خاطر که گویا شفیق خود منشاء تغییر یا تحولی است، بلکه به این دلیل که جنبش ناسیونالیستی که خدمه و گماشتگان و پیشمرگانش، دکانداران و خرده بورژواهایی چون شفیق اند، دهها سال است سازشکارانه‌ترین و ارتجاعی ترین عقاید بورژوازى را به اسم مارکسیسم بخورد نسل اندر نسل طبقه کارگر و انقلابیون کمونیست میدهد.

ما تجربه این رگه بدخیم از جنگ اول جهانی تا چپ ایران، در دل انقلاب ۵۷ را داریم. از دفاع هیلفردینگ ها و کائوتسکیست ها از میهن و بورژوازی خودی تحت نام “تکامل سرمایه داری” در دل جنگ جهانی اول و دوم که در صدد “اٸتلاف و وحدت جهانی امپریالیست ها” برای تاسیس یک “کارتل جهانی صلح آمیز” بودند، تا آخرین نمونه های “وطنی” آن یعنی دفاع از بورژوازی حاکم در ایران در جنگ ایران و عراق، از تئوری های مائوئیستی تضاد عمده و غیرعمده برای توجیه و تئوریزه کردن دفاع از بخشی از بورژوازی جهانی در جدال قطبهای امپریالیستی تا دفاع بنی صدر با اتکا به همین تزها در دوره حاکمیت جمهوری اسلامی و … همه و همه نمونه هایی از تلاش برای تبدیل طبقه کارگر به سیاهی لشگر بورژوازی، آنهم به نام کمونیسم و کارگر و رهایی و … بوده است. جنبش کمونیستی موظف به کندن گور این جنبش ناسیونالیستی است.

صورت مسٸله

طبقه کارگر در ایران بیش از هفتاد سال شاهد این بوده که سنت منشویکی کاری جز تٸوریزه کردن صبر و انتظار و دنباله روی از اوضاع در مقابل تحولات اساسی جامعه را عرضه نکرده است؛ از حزب توده در دهه بیست تا سازمان های چپ چریکی دهه ۴۰ و ۵۰ تا بخش وسیع طیف سازمانها و احزاب “چپ ضد امپریالیست” بعد از انقلاب ۵۷، همه به این طبقه گفته اند که تحول اساسی جامعه یا ممکن نیست و بنابراین آنها باید در مقابل بورژوازی خودی (دولت حاکم) کرنش کنند و یا با طبقات دیگر بسازند، و یا حتی اگر کارگران بتوانند قدرت را به دست بگیرند باید برای مدتها به عنوان کارگر باقی بمانند، تا قدرت مادی جامعه (نیروهای مولده) به حدی برسد که زمان کمونیسم فرا رسد. به کارگران گفته اند این تاریخ پر از مراحلی است که شما باید برده مزدی بمانید، زیرا جامعه در محاصره نظامی و اقتصادی است؛ برده مزدی بمانید زیرا باید بدوا انگیزه های مادی شما با انگیزه های اخلاقی و عرفانی جایگزین شود.

آقای “تدارک” یا همان بهمن شفیق (همه شخصیتهای فیلم، یک نفراند)، بالاخره با یک دگردیسی تمام خود را به ته این قافله منشویکی رساند؛ مجموعه ای از اطلاعات ضد و نقیض را از “راشا تودی” و “یونگه ولت” و “نامه مردم” حزب توده به عاریه گرفته و در یک مجموعه تحت نام “اسناد کنفرانس اول تدارک کمونیستی – جنبش سازمانیابی حزب پرولتاری” روی کاغذ آورده است؛ هر روز هم “توپخانه تبلیغاتی” اش در این مورد فعال است.

شخصیت سیاسی شفیق به طرز فاحشی با شخصیت فیلم کمدی انگلیسی “زندگی برایان” به روایت مانتی پایتون شباهت دارد؛ هر دو در خلوت خود، واقف اند که مسیح نیستند و در اتاق کناری به دنیا آمده اند؛ نکته غم انگیز زندگی هر دو این است که آنها هر چیزی که برای موفق بودن لازم است را دارند، به جز خصیصه الهی و آسمانی بودن. بر خلاف برایان که تلاش میکند پیروانش را قانع کند که مسیح حقیقی نیست، اما شفیق عرق زیادی می ریزد که ثابت کند مسیح حقیقی است. تفاوت او با “برایان” این است که “هاله نوری دور سر” دارد و به جای اینکه به بالای تپه برود به پایین تپه رهسپار می شود، جایی که به سختی میتوان خطابه اش در معرفی “ده فرمان” را شنید: ” آمرزیده باد تولید کنندگان پنیر وطنی”! از شباهت این دو بگذریم و به موضوع بازگردیم.

فراسوی حواشی، حجم عظیم تولیدات نوشتاری بی سر و ته جناب شفیق مانند همیشه قرار است درهم گویی ها، تحریف تاریخ و اینبار، دفاع از میهن سرمایه را زیر پرچم دروغین “خاورمیانه سوسیالیستی” از چشم مخاطب قایم کند. حالا که به “خودشناسی” رسیده، به کارگر میگوید برده مزدی بمان، چراکه میهن در خطر است! چراکه با پیشروی شاپرک خوش رایحه “رفیق پوتین” در مقابل عقرب زهرآگین ترامپ در خاورمیانه، “سوسیالیسم” تامین و تضمین است؛ پس “پایدار باد” متحدین “رفیق” پوتین! همان بهتر که کارگر روسی و چینی که بورژوازی خودی تسمه از گرده شان میکشد، از تولیدات “انترناسیونالیستی” جناب تدارک بی خبر بمانند!

شفیق ابدا مهم نیست؛ اما نقد نگرش وی، یعنی ناسیونالیسمی که بنام چپ و کمونیسم و مارکسیسم، با عاریه گرفتن کلمات و ادبیات کارگری، چنین سمومی از خود تولید میکند، چپی که در انقلاب ۵۷ زیر نقد همه جانبه حکمت قادر نشد کمر راست کند، در پرتو این نقدها باید تماما جارو شود. او در پس همه “تئوری های” امروزش نهایتا چه یافته است؟ “دفاع از تمامیت ارضی“! البته این “پیشرفت” خوبی است؛ بالاخره از آرزوی آسمانی “جامعه مدنی” خاتمی که هیچگاه متحقق نشد، ابژکتیو تر است؛ زمینی تر است؛ آدمها جایگاه حقیقی خود را در مبارزه طبقاتی می یابند. شفیق کشف میکند که:

حفظ تمامیت ارضی کشورهای خاورمیانه و بیرون راندن نیروهای متجاوز غرب و متحدان آنان. به همان اندازه که ترسیم جدید مرزها و ایجاد مینی دولتهای قومی، مذهبی و ملی در برگیرندۀ منافع غرب و دول متحد آن در منطقه است، به همان اندازه نیز پافشاری بر حفظ تمامیت ارضی کشورهای موجود به منزلۀ تأمین منافع استراتژیک طبقۀ حاکم بر کشورهای معروف به “محور مقاومت” خواهد بود.” (بیانیه تحلیلی درباره خاورمیانه سوسیالیستی) (خط تاکیدها از من است)

اما دم خروس این موضع ناسیونال – شوینیستی در دفاع از بورژوازی ملی در “بیانیه خاورمیانه سوسیالیستی”، بعد از یک کش و قوس طولانی با تکیه بر دفاع از دخالت “تدافعی” امپریالیسم روسیه در مقابل امپریالیسم “تجاوزگر” آمریکا، بالاخره بیرون می زند:

“بر خلاف امپریالیسم تجاوز گر بلوک غرب به رهبری آمریکا، دخالت روسیه در درجۀ اول از خصلتی دفاعی برخوردار بوده و تأمین امنیت و تمامیت خود روسیه را مد نظر داشت که در تمام دوران پسا جنگ سردی یک هدف مستقیم حملات دستجات اسلامی مورد حمایت پنتاگون و سیا بود.” همانجا (خط کشیدن ها از من است)

این قرار است پوششی ظاهرا جدید به تتمه ناسیونالیسم صنعتی و چپ “ضد امپریالیست” در کشورهای تحت سلطه در خاورمیانه و اینجا ایران باشد؛ قرار است اعاده حیثیتی باشد، از “متحدین” روسیه تحت نام “محور مقاومت” در مقابل سایر رقبا در خاورمیانه؛ ایشان آستین ها را بالا زده است که “مقاومت” ناتمام این امپریالیسم “تدافعی” در برابر امپریالیسم “تجاوزگر” را به حول و قوه الهی ولادیمیر پوتین به سرانجام برساند. دفاع سینه چاک آقای “تدارک” و شوق و شعف او از “بودن یا نبودن” روسیه پوتین، نهایتا محملی برای دفاع ایشان از “تمامیت ارضی” یک روسیه امپریالیست و متحدین آن است و بس؛ از جنس حفظ تمامیت ارضی شاهنشاه، خمینی و خاتمی است.

این سرنوشت شوم  دنباله روی از دقایق تحرکات یکی از قدرت های امپریالیستی دخیل در خاورمیانه یعنی بورژوازی روسیه و متحدین امروزی آن مانند ایران، بعد از جنگ سرد است، نه تحلیل طبقات و “خاورمیانه سوسیالیستی”!

با یک مرور سریع بر آنچه که در ادامه اتفاق می افتد، خواهیم دید که چقدر چنته سیاسی شفیق “پُر” است؛ خواهیم دید که چگونه دکه میهن پرستی ایشان به “محور مقاومت” چشمک می زند. و محتوای مابقی “اسناد کنفرانس”اش، ادای احترامی است به سنت فروریخته جبهه ملی؛ سنتی که تاریخا در دالان “دفاع از میهن سرمایه” و ارتجاع قدم زده است.

در این نوشته نشان خواهیم داد که آقای شفیق به همراه “اسناد”اش از آسمان نازل نشده اند، بلکه دیدگاه بورژوایی معینی است که در مقابل جنبش کمونیستی به قدمت جنگ جهانی اول تا امروز وجود داشته است؛ “اسنادی” که با موجودیت جریانات و جنبش معینی گره خورده بود و سند هویت آنها و پایه خط مشی سیاسی – عملی آنهاست؛ جنبشی که عملکرد مشخصی، یعنی سازش طبقاتی چه در دوران های انقلابی در ایران و چه در برخورد به جنگ ایران و عراق، و بحران خاورمیانه نیز داشته است؛ ماهیت جنبشی دیدگاه شفیق را توضیح خواهیم داد، به استنتاجات سیاسی – عملی ایشان می پردازیم؛ به نیروهای سیاسی که خیلی قبلتر از ایشان صاحبان واقعی و فرموله کننده این دیدگاه بودند، خواهیم پرداخت؛ و نهایتا بار دیگر دورنمای جنبش کمونیستی در مبارزه علیه این دیدگاه بورژوایی را ترسیم خواهیم کرد؛ کاملا معلوم است که این دیدگاه یک دیدگاه ناسیونال- شوینیستی بورژوازی ایران است و نمایندگان سیاسی – تشکیلاتی اش چه در قدرت و چه در “اپوزیسیون”، روایت ملی از سوسیالیسم را به خورد طبقه کارگر میدهند؛ همین دیدگاه “سوسیالیسم ملی و خلقی”، یکی از ستون های به قدرت خزیدن جنبش ملی – اسلامی به رهبری خمینی شد.

اساس این دیدگاه سازش طبقاتی است؛ نه فقط تخطٸه انقلاب بلکه چوب حراج به منافع طبقه کارگر در برابر بورژوازی میزند؛ “کنفرانس” آقای “تدارک” و “اسناد”اش از دیدگاهی مایه میگیرند که نهایتاً می خواهد جنبش کمونیستی و نیروهای طبقه کارگر را به سمت دنباله روی از آرمان های بورژوازی و به یک سازش طبقاتی بکشاند؛ باید در همین چهارچوب هم به آن برخورد کرد.

در “بیانیه تحلیلی …” جناب تدارک آمده:

“با آرایش بورژوازی ایران در تقابل با بورژوازی غرب و افزایش نفوذ آن در خاورمیانه، الگوی موفقی از توسعه و انباشت سرمایه در کل منطقه چه بسا به خطراتی جدی تر برای هژمونی غرب بدل می گردید. ممانعت از عروج ایران به عنوان قدرت برتر منطقه خاورمیانه حتی به قیمت در هم شکستن بنیادهای اقتصادی منطقه، تبدیل به یک رکن سیاست غرب گردید.” همانجا (خط تاکیدها از من است)

از منظر آقای “تدارک” ظاهرا در دوره بی افقی مطلق اقتصادی بورژوازی جهانی، بورژوازی ایران صاحب بهترین و برترین مدل توسعه اقتصادی سرمایه در سطح منطقه و جهان است و این ایران است که رقیب اقتصادی امریکا است نه چین و اروپا! حتی “کارشناسان” و سخنگویان رسمی بورژوازی حاکم در ایران هم جرات (و شاید تعقل) چنین دفاع جانانه ای از قدرت اقتصادی جمهوری اسلامی را ندارند. باید به این درجه از “تعمق و درایت” و “جسارت” آقای شفیق مدال داد!!

الف – اساس جنگ آمریکا و متحدین مرتجع محلی آن در خاورمیانه بر سر تثبیت و پیشروی “الگوی موفقی!! از توسعه و انباشت سرمایه” توسط بورژوازی ایران نیست؛ این تبلیغات آقای “تدارک” همان اندازه معتبر است که کیهان شریعتمداری و حزب توده از “توان دفاعی ایران در مقابل آمریکا” میگویند. این “تز” و کشفیات جدید قرار است به طبقه کارگر در ایران بگوید در دنیای بی ثبات سرمایه داری به انضمام بی افقی اقتصادی آن، جمهوری اسلامی و بورژوازی ایران نماینده ثبات و رشد اقتصادی است و قدر آنرا بدانید. این همان تبلیغاتی است که نمایندگان و سخنگویان جمهوری اسلامی در مقابل طبقه کارگر معترضی که برای به زیر کشیدنش به میدان آمده اند، بدست میدهند. آقای “تدارک” نیز همین پروپاگاندا را برای ترساندن مردم از بی ثباتی اقتصادی در زرورق “تئوریک” تحویل مخاطب میدهد.

این تبلیغات یادآور تجربه شرکت توده- اکثریت و سربداران در جنگ ایران و عراق در دفاع از “میهن” است؛ آنها که در انقلاب ۵۷ به کشف لایه های “مترقی” در حکومت اسلامی مفتخر شده بودند؛ از زاویه اینها جنگ “تجاوزگرانه” عراق علیه ایران، میهن و دولتی را که رگه های “ضد امپریالیستی” قابل دفاعی داشت به خطر انداخته بود و می بایست با شرکت در جنگ به دفاع از آن برخاست؛ قرار گرفتن در این موضع ناسیونال- شوینیستی که “وطن به خطر افتاده”، و عدم تشخیص جایگاه چنین جنگی در مجموعه سیاست های منطقه ای قدرتهای بزرگ سرمایه داری، و به تبع آن گسترش سلاح سرکوب جمهوری اسلامی به بهانه جنگ، از ویژگی های چپ “ضد امپریالیست” در ایران بود که در همان موقع کمونیستها و در راس همه منصور حکمت آن را به نقد کشیدند و مرخص شد؛ امروز “مسیح” ما با دهه ها تاخیر خود را به ته “قلاب” مصدق و جبهه ملی و راه کارگر آویزان کرده است. *

“پذیرایی” آقای “تدارک” از صدها هزار فراری از جنگ و جهنم سوریه را یادمان نرفته است! (١) آنگاه که جنازه های غرق شده را “کرایه ای” و “عاریتی” می خواند و با گستاخی تمام فرمان “بمانید و “بجنگید” به قربانیان میداد، چیزی جز بسط دادن دفاع از منافع روسیه در خاورمیانه نبود. در حمله به فراریان از جهنم خاورمیانه، “جسارت” این ژنرال “صدستاره” بارگاه یکی از کمپ های امپریالیستی را، هیچکدام از سران ارتجاع جهانی نداشتند؛ فاصله موضع امروز جناب “تدارک” با موضع ارتجاعی سازمان راه کارگر در سال ۱۳۶۳ در رابطه با جنگ در افغانستان و سیر فرار میلیونی افغانستانی ها که در رکاب فاشیسم ایرانی آنها را مورد تعرض قرار داد، تنها یک تار مو است. **

تبیین مارکسیستی و ابژکتیو از جنگ، به روندهای عمیق تری که نه ریشه ملی و منطقه ای بلکه بین المللی و جهانی دارند، اشاره میکند. “الگوی موفقی از توسعه و انباشت سرمایه” و “تسخیر بازارهای منطقه” توسط ایران بدرد ژورنالهای “پرس تی وی” و رادیو روسیه می خورد و تنها مایه خنده حضار است.

بر خلاف تئوری های من در آوردی آقای تدارک”، اساس این جنگ و بحران در خاورمیانه، نه فاکتورهای محلی، بلکه سراسری هستند؛ آنهم نه از جنس نیازهای “انباشت سرمایه در ایران” که گویا جهان بی خبر است و تنها “مسیح” ما به این کشفیات رسیده، بلکه ادامه یک جدال سیاسی قدیمی تر در صفوف بورژوازی غرب بعد از پایان جنگ سرد است. بحث کماکان سیاست و اقتدار و به این اعتبار اقتصاد، است؛ کشمکش آمریکا بر سر اعاده قدرت و موقعیت از دست رفته اش در عرصه سیاست و به تبع آن اقتصاد جهانی در مقابل اروپا و چین و روسیه (و نه ایران) است؛ امروز آمریکا در سیاست و اقتصاد جهانی حرف اول را در مقابل سایر قطب های امپریالیستی نمیزند؛ نمیتواند سایرین را به قبول نقش و سهم کمتر وا دارد؛ از این نظر آنچه امروز در خاورمیانه تحت نام کشمکش ایران و آمریکا، اسراییل و فلسطین، عربستان و ایران و … ظاهرا در جریان است، در واقع جدال سیاسی آشکار و پنهان قطبهای امپریالیستی سرمایه، علیه همدیگر است؛ در این میان جمهوری اسلامی با حمایت قطب اروپا و چین و روسیه در مقابل آمریکا مانور می دهد؛ این همان محور امپریالیسم “خوشخیم” و “تدافعی” جناب شفیق است که در میدان اقتصاد به قدرت و جذبه “حرکت سرمایه در ایران” و “نفوذ در بازار کشورهای پیرامونی” چشمک می زند و نگران بر هم خوردن “آرامش سیاسی برای سرمایه گزاران ایرانی در بازارهای منطقه” است؛ به عبارت دیگر، برای بسط دامنه “انباشت” و امنیت این سرمایه، در عرصه سیاست  دست به دامن یکی از قطب های امپریالیستی سرمایه یعنی روسیه، در مقابل آمریکا و متحدین آن می شود:

“مقایسه دو جنگ جهانی اول و دوم و تاکتیک کمونیستی در قبال آنان نشان می دهد که صرف امپریالیستی بودن جنگ نیز به تنهائی روشنگر تاکتیک کمونیستی در قبال آن نیست. در عین حال در جنگ جهانی اول صحبتی از یک جنگ عادلانه نمی توانست در میان باشد و در جنگ جهانی دوم نیز به استثناء مقاومت اتحاد جماهیر شوروی و چین در برابر تهاجم آلمان نازی و ژاپن، بخش عمده ای از این جنگ تنها با همان رقابت امپریالیستی قابل توضیح است. علیرغم اینها تاکتیک کمونیستی در جنگ جهانی دوم نمی توانست در برگیرندۀ سطوحی از ائتلاف با بخشی از نیروهای درگیر در جنگ نباشد.” همانجا (خط کشیدن ها از من است)

اما در پس همه این حرفها، سوال این است که به این ترتیب، چه تفاوتی بین موضع جناب شفیق و حزب توده و آقای فرخ نگهدار و رٸیس دانا و کیهان شریعتمداری هست، وقتی همه مشکل را، حال هر یک به تعبیر خود، “ممانعت آمریکا از عروج ایران بعنوان قدرت برتر منطقه خاورمیانه” میدانند؟

اینجاست که همه چیز آشکار می گردد؛ آنها میگویند مشکل “امپریالیسم آمریکا و متحدین آن” علیه “منافع ملی” است، و شفیق می فرماید “تخریب مناطق حوزه نفوذ ایران توسط امپریالیسم تجاوزگر”! اولی ها از جایگاه سیاسی جمهوری اسلامی به بحران خاورمیانه نگاه می کنند و آقای “تدارک” قدری “عمیق تر” از “توان صنعتی و تولیدی بورژوازی ایران” و “تسخیر بازارهای منطقه” توسط جمهوری اسلامی! در سطح منطقه، هر دو طیف در حسرت عروج یک ناسیونال – شوینیسم خالص، و یک ایران عظمت طلب در منطقه اند.

پُربیراه نیست که مارکس میگفت دایره تفکر خرده بورژوا از محدوده ای که کسب و کار و بقالی در آن جاری است، فراتر نمی رود. به همین دلیل است که جناب شفیق بجای دیدن رقابت های مهمتر و میدان جنگ و جدال سیاسی سرمایه، ترجیح میدهد از موضع یک بقال برای سود و زیان سرمایه ایرانی چرتکه بیاندازد.

ب –  و از اینجا به بعد، اقتصاد مسیحایی جناب “تدارک” آغاز به شکوفایی می کند، زمانیکه میخواهد تن اش را به سیاست بمالد؛ میفرماید باید از الگوی دخالت روسیه در اوضاع خاورمیانه یاد گرفت؛ یک “دخالت تدافعی برای تامین امنیت و تمامیت ارضی”! در واقع همه چیز نهایتا حکایت از این دارد که ایشان نیاز حیاتی به دولت و نهادهای بورژوایی برای “دفاع از تمامیت ارضی” دارد؛ بنابراین، برای ایجاد “خاورمیانه سوسیالیستی” شفیق، نیازی به استقلال سیاسی طبقه کارگر از بلوک بندیهای امپریالیستی و تحزب کمونیستی در کشورهای خاورمیانه، و به این اعتبار قیام علیه بورژوازی خودی و دامن زدن به انقلاب کارگری در این کشورها، ندارد؛ تجویز نسخه بورژوایی “حفظ تمامیت ارضی کشورهای خاورمیانه” و حلقه زدن دور پوتین و “محور مقاومت” علیه امپریالیسم تجاوزگر” آمریکا، نیازهای جنبش ایشان را برآورده میکند. همانطور که عبدالله مهتدی هم نیازهایش را امپریالیسم آمریکا تامین می کند؛ ایشان پشت روح یکی از قدرتهای امپریالیستی در خاورمیانه پنهان شده است و نام آن را هم گذاشته “چشم انداز تحقق سیاست کمونیستی”!!

جناب “تدارک” برای “حفظ تمامیت ارضی کشورهای خاورمیانه”، به جعل تاریخ دست میزند تا سازش و اٸتلاف با روسیه پوتین را اینگونه توجیه میکند:

“تبیین جنگ به عنوان جنگ امپریالیستی هر چند در جنگ جهانی اول به سیاست انقلابی تبدیل جنگ به جنگ داخلی منجر گردید، در جنگ جهانی دوم اما تبیین جنگ به عنوان جنگ امپریالیستی برای موضعگیری در قبال جنگ کافی نبود. جنگ جهانی دوم البته جنگی امپریالیستی بود. اما عروج نازیسم و فاشیسم مؤلفۀ تازه ای را وارد مبارزات طبقاتی می کرد که تنها با جنگ امپریالیستی قابل تبیین نبود. سیاست مسلط بر جنبش کمونیستی در این دوران، ورود به ائتلافی جنگی، رسمی یا غیر رسمی، با لیبرالیسم و سوسیال دمکراسی بر علیه فاشیسم و نازیسم بود. سیاستی که در خطوط کلی در جهت دفاع از منافع طبقه کارگر قرار می گرفت.” “تدارک کمونیستی …” (بیانیه تحلیلی درباره خاورمیانه سوسیالیستی) (تاکید ها از من است)

در نگرش شفیق، کل تئوری انقلاب سوسیالیستی، به استحاله سوسیالیسم از راه “تکامل سرمایه” در سایه اقتدار بورژوازی ملی میرسد. علائم اولیه بروز چنین فسادی، حول جنگ جهانی اول در سندیکالیسم و سوسیال دمکراسی اروپا خود را نشان داد. انترناسیونال ۲، تا قبل از این تخمیر، از آرمان سوسیالیستی طبقه کارگر دفاع میکرد؛ حتی شعار کلیدی جنبش اتحادیه ای، سوسیالیسم بود و بر این سیاست تاکید داشت که منفعت طبقه کارگر در سراسر جهان، منفعت مشترکی است؛ و هیچ بخشی از طبقه کارگر مجاز نیست علیه بخش دیگر بایستد. اما روند شروع جنگ اول، سیر فساد در این جنبش را نهایی کرد. سوسیال دمکراسی اروپا در هر کشور با دستپختی از تئوری های “انباشت و تکامل سرمایه وطنی” با پرچم ناسیونال – شوینیسم، در رکاب بورژوازی ملی به دفاع از “میهن خود” علیه کشورهای “دشمن” برخاست. کائوتسکی بر همین اساس در راس سوسیال دمکراسی آلمان اعلام کرد که حمایت از ارتش آلمان مشروع است؛ سوسیال دمکراسی اروپا، تقریبا یک دست به انترناسیونالیسم پشت کرد و در حمایت از ناسیونالیسم و بورژوازی بومی در هر کشور، کارگران و جامعه را به شرکت فعال در جنگ فرا خواند (همان موضع “فعالی” که توده – اکثریت و سربداران در جنگ ایران و عراق اتخاذ کردند).

کار به جایی کشید که به تدارک سلاخی یکدیگر رو آوردند و حتی فعالین سوسیال دمکرات کشور “غیر خودی” را به پلیس معرفی میکردند. در آن زمان تروتسکی، بعنوان سوسیال دمکرات نزد ویکتور آدلر، رهبر حزب سوسیال دمکرات اتریش زندگی میکرد. اما آدلر با شروع جنگ، تروتسکی را پیش پلیس میبرد که وضع این تبعه روسیه را روشن کنند. پلیس میگوید باید زندانی شود. خوشبختانه تروتسکی با تلاش زیاد موفق به فرار میشود. این تنها یک نمونه است؛ به دنبال این افتضاح ناسیونال – شونیستی احزاب سوسیال دمکرات، انترناسیونال ۲ عملا منحل شد. در آن زمان تنها موضع کمونیستی، موضع لنین است. حتی در بین بلشویک ها این موضع در اقلیت است. لنین معتقد است که این جنگ را فقط به یک شکل میتوان متوقف کرد آنهم این است که طبقه کارگر و مردم هر کشور علیه دولت شان بایستند و سوسیال دمکرات ها باید برای تحقق این امر علیه دولت خودی قیام کنند. بنابراین، امپریالیسم “تدافعی” و “تجاوزگر”، تنها کلاه گشادی است که آقای شفیق امروز سر خود کرده است. ایشان در حسرت عروج یک روسیه امپریالیست و متحدین منطقه ای آن میسوزد.

آنهایى که در جنگ امپریالیستى اول مشغول چرتکه انداختنند تا کشف کنند که پیروزى کدامیک از قطب های امپریالستى به نفع جنبش کارگری است، سوسیال شوینیست هایى هستند که استنتاجات شان را به شکل تحریف‌آمیز از بحث های مارکس در شرایط مشخص سالهای ١٨۵٩ می گیرند. لنین این نگرش را به باد انتقاد میگیرد؛ متد مارکسیستی لنین این است که ما باید از زاویه واقعیات تاریخ معاصر شروع کنیم؛ اوضاع به نسبت دوران مارکس کاملا عوض شده است؛ دورانی که بورژوازی در راس دمکراسی و انقلابات در جهان بود، گذشته است؛ در دوران امپریالیسم، اینکه پیروزى کدام بورژوازى به نفع پرولتاریا است و مطلوب‌ تر است، نگرشی ارتجاعی و در خدمت بورژوازی است؛ این تماما خصلت انقلابى افکار لنین را روشن میکند.

لنین نتیجه میگیرد که از هیچکدام از قطب های امپریالیستی نباید حمایت کرد، بلکه باید مشاهده کرد که کدام طبقه امروز در رأس انقلاب و دمکراسی قرار گرفته است. امروز در دوران ما، دوران امپریالیسم، این طبقه کارگر است که در رأس انقلاب و آزادی در جهان قرار گرفته است و به این اعتبار بورژوازى تمام خصلت هاى دمکراتیک خود را از دست داده و مسأله این است که اتفاقا به سرانجام رساندن رفرم و حتی مطالبات دمکراتیک در جامعه به عهده طبقه کارگر است. در نتیجه، برای کمونیست ها، استقلال سیاسی طبقه کارگر، دمکراسی پرولتری و مبارزه این طبقه بعنوان نماینده اصلی جامعه برای کل مطالبات دمکراتیک علیه کل قطب بندیهای امپریالیستی در صفوف بورژوازی، شاخص اصلی اتخاذ یک موضع کمونیستی است.

اما “سند” بعدی آقای شفیق تحت نام “کمونیسم، دمکراسی و مبارزه برای آزادیهای دمکراتیک”، دیدنی است؛ اعلام می کند که “پرولتاریای کمونیست اکنون دیگر نمی تواند و مجاز نیست مبارزه برای آزادیهای دمکراتیک را پیش شرطی در مبارزه برای تحقق انقلاب اجتماعی قلمداد کند”.

آیا شفیق بعد از بیش از یک قرن هنوز نمیداند که سرمایه داری در حوزه کار ارزان نمیتواند خصلت دمکرات بخود بگیرد؟ آیا نمی داند، سرمایه داری عصر امپریالیسم در کشور تحت سلطه ای چون ایران برای بقای خود نیازمند تحمیل استبداد و خفقان به جامعه است، هم به استبداد شاه نیاز دارد و هم به دسپوتیزم خمینی ؟! ایا نمی فهمد که آخوند فئودال و آخوند خرده‌ بورژوا نداریم بلکه آخوند هم امپریالیست شده است؟! این عصرما است، خصوصیت عصرما است. آیا نمی فهمد که اتفاقا شاخص مبارزه علیه امپریالیسم در کشور تحت سلطه، مبارزه برای به کرسی نشاندن مطالبات دموکراتیک و رفرم است و این تنها از عهده طبقه کارگر و کمونیست ها ساخته است؟! مادام که در نظامى هویت انسانى اولیه توده کارگر و زحمتکش و شهروندان اش قانونا زیر سوال است، که در ایران اسلامى، عربستان سعودى و اسرائیل و کلیه رژیمهاى قومى، نژادى و مذهبى، آشکارا چنین است، امر سوسیالیسم به امر اعاده شخصیت و حرمت حقوقى و مدنى انسانها گره میخورد.

نگرش عامیانه و غیر سیاسی شفیق در تحلیل، جایگاه دولت و اینجا جمهوری اسلامی را صرفا به یک دپارتمان اقتصادی تقلیل می دهد؛ ابزارهای حفظ حاکمیت سرمایه، از استبداد مذهبی و روبنای سیاسی، تا ناسیونالیسم و زن ستیزی را با یک قلم چرخانی از سوخت و ساز نظام حذف می کند و مبارزه علیه این روبنای کثیف سرمایه را نه میدان واقعی و قاٸم به ذات مبارزه اقشار محروم و تحت تبعیض بلکه جبهه های فرعی مبارزه طبقه کارگر قلمداد میکند تا تٸوری انقلاب نکردن را تبلیغ کند و طبقه کارگر را به صنف تبدیل کند و در انتظار فراورده های سرمایه وطنی دنبال نخود سیاه بفرستد؛ این در دنیای سیاست اسمی جز سازش با بورژوازی ندارد. یعنى اقتصاد را چنان از سیاست جدا میکند و چنان تحریف میکند که عملا استبداد دولت بورژوازی خودی را که حاکمیت “ابدی” سرمایه بر کار را تئوریزه میکند و به آن صورت قانونى میدهد و به روى انقلاب کارگری اسلحه میکشد، را شیوه “انکشاف مبارزه کمونیستی” قلمداد میکند؛ در دگردیسی ایشان به سمت منشویسم و دفاع از بورژوازی خودی، بسیار طبیعی است که جایی برای مبارزه علیه روبنای سیاسی بورژوازی خودی باقی نماند.

دفاع از این قطب امپریالیستی در مقابل آن یکی، قلم گرفتن مبارزه طبقه کارگر برای آزادیهای سیاسی و رفرم های اجتماعی، به نفع موضع “دفاع از تمامیت ارضی”، نه تنها ابدا شکل فرموله شده مطالبه طبقه کارگر و مردم در کشورهای خاورمیانه نیست، بلکه دستگاه ایدئولوژیک فاسد دولتها و طبقات حاکمه در دفاع از سرمایه است؛ همین یک “موضع” شفیق برای فروپاشی سه تا خاورمیانه سوسیالیستی کافی است! از این بهتر نمیتوان تئوری ممکن نبودن کمونیسم و انترناسیونالیسم را جار زد.

پ – ماحصل نگرش آقای شفیق این است: باید از عروج و نقش امپریالیسم “تدافعی” روسیه در جهان و منطقه، در مقابل امپریالیسم “تجاوزگر” آمریکا استقبال کرد! همه تصور می کردند که ماٸوایسم و “تز سه جهان” در چپ ایران پس از “شیرین”کاری های حزب رنجبران در دفاع از خمینی و بعد بنی صدر، مرده باشد! اما ظاهرا “مسیح” ما، قرار است مرده را به زنده تبدیل کند و مخاطب را در ذهن خود جا دهد تا همراه او، آنها که در واقع مرده اند را در کنار خود حس کنیم و بپذیریم که اینها زنده اند؛ در حالیکه مرده اند.

بر این اساس، جناب شفیق جدولی از دوستان و دشمنان (یعنی مردگان) درست میکند؛ “دوستان” طبقه کارگر در ردیف روسیه و مابقی در ردیف آمریکا قرار میگیرند؛ “دوستان” طبقه کارگر هم آنهایی اند که از “تمامیت ارضی” میهن شان در مقابل “تجاوزگر” دفاع می کنند: یعنی بورژوازی ملی و دولت اش؛ طبقه کارگر هم دیگر نیازی به سرنگونی “دوستان”اش در کشور “خود” ندارد؛ بلکه با تبعیت و اتکا به “دوستان” طبقاتی متحد روسیه در هر کشور، به مبارزه و پیشروی خود ادامه دهد؛ بنابراین دیگر نیازی به تمایز در منافع طبقاتی و حزب و فعالیت کمونیستی ندارد؛ شفیق نهیب می زند: سازش کنید! به تبعیت “دوستان”تان گردن نهید؛ “خاورمیانه سوسیالیستی” تامین است! نیازی هم به هژمونی طبقه کارگر و کمونیسم در انقلاب دمکراتیک و دفاع از آزادی های سیاسی و دمکراتیک نیست؛ بورژوازی خودی، به اندازه کافی دمکرات و “مترقی” است؛ مگر نمی بینید که متحد روسیه و علیه امپریالیسم “تجاوزگر” آمریکا ایستاده است؟! جدول را بنگرید!

و ریشه های این دگردیسی و سازش طبقاتی شفیق، با اپیزود تلفیق حال و گذشته ایشان (آوریل ۱۹۹۹) بسیار دیدنی می شود. آنزمان هم که از تحزب کمونیستی و کمونیسم کارگری دست کشید به همان تعبیری از “مبارزه طبقاتی” رسیده بود که خاتمی و “جامعه مدنی” چی ها، و یا بازماندگان جبهه ملی رسیده بودند. این هم البته انتخابی بود. وی همان روزها نیز فکر میکرد که مردم در ایران دنبال “جامعه مدنی” خاتمی صف کشیده اند؛ اگر معترضی هم وجود داشت عکس مصدق را در جیب داشت؛ پس بحث دخالت فعال در پروسه تلاطمات اجتماعی آندوره و تامین هژمونی حزب و کمونیسم و طبقه کارگر در آن تحولات، از جانب آقای شفیق ماجراجویی و بلانکیسم اعلام شد. دل ایشان نه از دوری حزب از طبقه کارگر، بلکه از دوری حزب از خاتمی به درد آمده بود؛ می گفت علیه خاتمی “شلوغ نکنید”! افق سرنگونی را به مردم نشان ندهید؛ درب قدرت سیاسی را ببندید؛ بروید پی کار آرام و قانونی! انصافاً خانه کارگر هم سالهاست همین را می گوید.

همان پرچم سفید “حزب خاتمی چی نشده” امروز به طرز غریبی از سر و کول “تدارک” و “اسناد کنفرانس”اش بالا رفته است. از عشق به “جامعه مدنی” خاتمی تا “دفاع از تمامیت ارضی” راهی نیست. این همه سال عکس خاتمی را در جیب نگه داشته بود تا امروز “موشکافانه” به دفاعش از آرمانهای بورژوازی ملی برسد. تازه این‌جاست که این کارآگاه “تیزبین”، می‌ فهمد گاهی باید تحت نام “پرولتاریا و کمونیسم” به مخاطب دروغ گفت و داستان‌سرایی کرد تا زنده نگه‌ شان داشت؛ فراموش نمی کنیم که بعدها هم با عروج جنبش سبز با ذره بین دنبال دپارتمان کارگری در جنبش موسوی و کروبی بود. (٢)

پرچم تبانی و سازش با بورژوازی ملی، ظاهرا آخرین خندق ایشان باشد (البته اگر خندقی مانده باشد). بی دلیل نیست که “روشن ترین” شوالیه این خط سیاسی علیه کمونیسم کارگری، امروز سر از راست ترین موضع سیاسی یعنی “دفاع از تمامیت ارضی”، در می آورد. جمله پردازی های پرولتاری و سوسیالیستی تنها لعاب زرینی برای دست کشیدن کارگر و کمونیست ها از مبارزه برای کسب قدرت سیاسی است. “ترقی” امروزش ادامه سیر قهقرایی اش از همان سال ۹۹ است. از موضع اپوزیسیون دوم خرداد آغاز کرد، به انحلال تحزب کمونیستی رسید؛ از موضع “کا گ ب” و بورژوازی ملی آغاز کرده، باز به انحلال تحزب کمونیستی رسیده است. شاخ و برگ های “کارگری”اش را تکاند و از “محور مقامت” آغاز کرده، باز به انحلال تحزب کمونیستی طبقه کارگر رسیده است؛ این چه دیدگاهی است که تا دهان باز میکند به انحلال تحزب کمونیستی می رسد؟!!

اما این دقیقاً همان سرانجامی‌ است که منتظرش بودیم. منشویک بودن، آنهم پس از انقلاب اکتبر و انقلاب ایران و پیشروی مارکسیسم انقلابی و کمونیسم حکمت، عین طرفداری از خان و فٸودال است. آنهم نه در عصر فٸودالیسم بلکه در عصر امپریالیسم! عین فدا کردن جان یک سامورایی است در راه اربابان اش که “دای میو” خوانده میشد؛ اصلاً واژه‌ی “سامورایی” به معنای خدمتگزار است. آن‌ها در ارتش‌های خصوصی اجیر می‌شدند و در جنگ‌ شرکت می‌کردند و چیزی که این “جنگاوران” را بیش از پیش در عزم خود برای فدا شدن در راه اربابان‌شان راسخ می‌کرد، همین دفاع از سرزمین ارباب تحت نام “بوشیدو” بود. دوره‌ای که هر کسی اگر چند اسب داشت و کمی پول و چند سامورایی، برای خودش حکومتی تشکیل می‌داد و ریاست می‌کرد. شفیق امروز را بجای سامورایی عصر فٸودالیسم بنشانید تا از “بوشیدو” به دفاع از “بورژوازی بومی” برسید. در عصر امپریالیسم، این هم درجه “تکاملی” است!

ت – در “سند کمونیسم و چپ: در ضرورت یک بازبینی پایه ای”، همینقدر کافی است که جناب شفیق مشغول تٸوریزه کردن “آداب” و شیوه های دگردیسی به سمت منشویسم و انحلال تحزب کمونیستی است.

“تدارک کمونیستی…” از یک بستر جا افتاده و صاحب سنت تر مایه می گیرد؛ این بستر، در سیاست بستر ناسیونالیسم پرو شرق است؛ و در اقتصاد منتظر پیشرفت سیر تکامل تدریجی تاریخ است؛ نفی عنصر فعاله و دخالتگری انسان و نفی اراده انقلابی بردگان مزدی امروز برای تغییر جهان، آرمان این رگه فکری است؛ شفیق مشامش بویژه در قبال گسترش تحزب کمونیستی و هوشیاری انقلابی فورا تیز میشود؛ این نگرش و موضع، بقایای چپ سنتی و سنت کارگر کارگری است، که طبقه کارگر را به لاقیدی در دخالتگری سیاسی ترغیب و توجیه می کند؛ لفاظی و عبارت پردازی های شبه مارکسیستی در دفاع از منفعت سرمایه و بنیان های ناسیونالیسم، باید افشا شوند. طبقه کارگر در انقلاب ۵۷ ایران یک بار در برابر این نوع بیان ناسیونالیسم توسط سنت حزب توده – اکثریت و جبهه ملی و ماٸوئیسم ضربه خورده است؛ تجربه ای که چوب دستی عروج جریان ملی – اسلامی بود تا انقلاب ۵۷ را به خون کشد؛ نگرش جناب شفیق و اسناد کنفرانس مطبوعه، رجعتی به پایه های اجتماعی مشترک با ناسیونالیسم کپک زده حزب توده و جبهه ملی است؛ موضعی که در قبال اوضاع خاورمیانه حب “دفاع از تمامیت ارضی” را قورت میدهد و به دفاع آشکار از بورژوازی ملی و جایگاه “برتر” آن در منطقه بر میخیزد، دارد از همین بستر مشترک ناسیونالیسم از اپوزیسیون تا پوزیسیون تغذیه می کند.

ث – و نهایتا مسٸله شفیق، از هم پاشیدن شیرازه جامعه در مقابل باندها و دستجات قومی مذهبی که توسط آمریکا و عربستان در خاورمیانه ساخته پرداخته شده اند نیست؛ مسٸله ایشان مخاطرات احتمالی در جریان سرنگونی جمهوری اسلامی نیست. ایشان به سناریوی سفید نمی اندیشد. اگر آمریکا و متحدین اش سر کرباس سناریو سیاه اند، روسیه و متحدین اش ته آنند. سناریو سیاهی که باندهای درون حکومتی ایران و دستجات پرو روسیه و ترامپ و اروپا و … هر یک به فراخور نیاز، از عناصر سازنده آنند. برای آقای شفیق، گویا “برتری” حکومت ایران در منطقه نه از متلاشی شدن جامعه عراق و سوریه و تداوم درد بی سرزمینی فلسطینی ها و ابعاد ستم ملی در کردستان، بلکه از دفاع این رژیم از تمامیت ارضی عراق و فلسطین و سوریه سرچشمه میگیرد!! این موضع از سنخ مواضع چپ سنتی در انقلاب ۵۷، خط توده ایستی و ماٸوایستی است. همین جریانات بودند که مقاومت مردم در کردستان در دفاع از دستاوردهای انقلاب را دشمن “بورژوازی خودی (ارتجاع اسلامی خمینی) و “آمریکایی” قلمداد کردند. پوتین پا کردن های بنی صدر “در دفاع از تمامیت ارضی” پیشکش جناب شفیق باد؛ اما نظرش راجع به “نشریه کار شماره ۹۴” سازمان اکثریت چیست زمانیکه در دفاع از همین بورژوازی وطنی ایشان جار میزد: “پاسداران باید به سلاح های سنگین مسلح شوند”؟!

همین موضع ناسیونال – شوینیستی جناب “تدارک” است که اتفاقا در مقابل “مسٸله کرد” در خاورمیانه و مشخصا در عراق پاسخی جز ادامه وضع موجود، یعنی فدرالیسم قومی حاکم بر عراق ندارد؛ می فرماید:

“مسألۀ رفراندوم کردستان عراق رفع ستم ملی نیست. این دروغی است بیشرمانه. کردستان عراق در سه دهۀ گذشته در شمار معدود مناطقی بوده است که نه تنها از تحولات خونین خاورمیانه تقریبا در امان مانده است، بلکه همچنین به یمن شکافهای ایجاد شده در جامعۀ عراق و از هم پاشیدن ساختار حکومتی آن و در درجۀ اول به یمن حمایتهای بیدریغ بلوک مسلط بر سرمایه داری جهانی و سگ زنجیری آن در منطقه، اسرائیل، از بیشترین امتیازات نیز برخوردار بوده است.” تدارک – دشنه ای بر سینۀ مجروح خاورمیانه، درباره رفراندوم استقلال کردستان عراق

یادمان نرود که همه قدرت های امپریالیستی و دول مرتجع منطقه از جمله ترکیه و ایران و عربستان در مورد رفراندم و خواست استقلال کردستان عراق هم همین موضع را داشتند؛ تمام دنیا شاهد شبیخون دولت عراق و ایران و حشد شعبی در سایه تبانی اتحادیه میهنی با این مرتجعین در کرکوک علیه خواست استقلال کردستان بود؛ این موضع اسم رمز ادامه حاکمیت احزاب ناسیونالیست کرد و متحدین منطقه ای آن در کردستان عراق است؛ احزابی که روی دیگر سکه سرکوب دول مرتجع منطقه اند؛ نسخه جناب “تدارک” برای پایان دادن به مسٸله کرد در عراق، مردم کردستان را چشم بسته و دست بسته بسوى “راه حل” دفاع از تمامیت ارضی عراق و “وحدت ملی” میراند. یعنی اجازه اعاده حاکمیت ارتجاع بر کردستان! واقعا جاى تردید است که مردم کردستان عراق، در صورتى که واقعا مخیر گذاشته شوند، بازگشت بزیر چتر ایران و ترکیه و عراق و احزاب ناسیونالیست کرد را به تشکیل یک کشور مستقل غیر قومی و غیر مذهبی ترجیح دهند. اگر جناب “تدارک” مجبور است بنا به منافع و مصالح اش، خود را به سناریوهاى باب میل دولتها و قدرتها محدود کند، مردم کردستان چنین اجبارى ندارند. نمونه هاى تاریخى مردمى که اراده شان را به قدرتهاى سرکوبگر تحمیل کرده اند کم نیست. رفع ستم ملی و استقلال کردستان عراق در واقع “دشنه ای بر سینه” سیاست بورژوا – امپریالیستی قطب های جهانی سرمایه و دول مرتجع منطقه و به این اعتبار آغاز پایان حاکمیت احزاب قومی کرد و اتوپیای “دولت کردی” است. این احزاب کهنه که محصول مبارزه پیشمرگانه به زندگی و سوخت و ساز سیاسی در جامعه امروز کردستان اند، در یک کردستان مستقل و شهری  به سرعت به حاشیه رانده میشوند. “سینه مجروح خاورمیانه” جناب “تدارک” محصول جنگ های نیابتی و کشمکش قدرت های امپریالیستی و دول مرتجع آنها در منطقه است نه محصول پایان دادن به مسٸله کرد و ستم ملی!

نتیجه گیری

فرمول فریبنده “دفاع از تمامیت ارضی”، شاید فانتزی ذهنی جناب شفیق باشد اما در دنیای واقعی نسخه دیگری از سناریوی سیاه و فروپاشی مدنیت جامعه است؛ درد ایشان دفاع از منافع متحدین منطقه ای “رفیق” پوتین در رقابت با آمریکا و دنبالچه های آن است؛ در راه این رقابت، اگر دهها میلیون انسان از گرسنگی و بی آبی و بی دارویی تلف شوند، اهمیتی ندارد؛ بعدها به بهشت رشد سرمایه وطنی خواهند رفت؛ اگر امروز برای اعزام شان به جبهه های جنگ با هم طبقه ای هایشان در کشورهای  همسایه فرستاده شوند و به قتل برسند، مهم نیست؛ آقایان و بورژوازی ملی شان کنار اجساد به خون کشیده شده انسانها عکس یادگاری می گیرند؛ این تصویر “اسلوموشن” از کشتار انسانهاست، نه مقابله با “ایجاد مینی دولتهای قومی، مذهبی توسط غرب و متحدین آن”! این عفونی ترین رگه ناسیونالیستی در جهان امروز ماست که بر این کشتار صحه می گذارد و اگر پایش بیوفتد قید و بندی برنمی تابد. این سیاست بیش از این سرراست است که گنجایش یک خاورمیانه جنایی تر از امروز را داشته باشد. واقعا شفیق آدم طماعی است، وقتی میبیند میتواند نسخه های “بهتری” از تجربه قومی – مذهبی کردن خاورمیانه را تجربه کند و شرایط امروز ارضاء اش نمی کند. ملاحظه میکنید که کار به کجاها میکشد که حاملان مخفی “دفاع از تمامیت ارضی”، خواب چه جنگ و انتقامی را دیده اند. این روح کلی فضایی است که در آن مخاطب میتواند ذات ترسناک و از گور برخاسته بورژوازی ملی و ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی را ببیند.

آدم از خونسردی جناب شفیق و ماسک “تدارک کمونیستی …” که به صورت زده است، یخ می زند! با کنار هم چیدن “اسناد کنفرانس” آقای تدارک”، لنز دوربین مخاطب دوباره به اپیزود اول این نوشته باز می گردد؛ وقتیکه دادستان در دادگاه جنایات جنگی رو به لانگ، مسٸول اردوگاه آشویتس گفت: “جناب لانگ، شما سه میلیون و نیم انسان را کشته اید” و لانگ با خونسردی جواب داد: “معذرت، ولی دو میلیون و نیم بیشتر نبوده”!

شناختن روح تاریک و مشخصات مشترک این ناسیونال – شوینیسم، شرط مهمی در هموار کردن مبارزه طبقه کارگر ایران علیه بورژوازی و جناح های رنگارنگ آن است؛ دفاع بی قید و شرط از استقلال طبقه کارگر، تحزب کمونیستی، هویت جهانشمول و انترناسیونالیستی طبقه کارگر در موقعیت خطیر خاورمیانه و به حاشیه راندن ناسیونالیسم و استراتژی دولتهای مرتجع منطقه که هر کدام بنا به منفعت شان یکی سر در آخور آمریکا دارد، دیگری چفیه “محور مقاومت” روسیه را به گردن آویخته است، پیش شرط متحد کردن این طبقه برای به سرانجام رساندن انقلاب کارگری است.

سوسیالیسم و انقلاب کارگری را در سازش با جناح ها و بلوک های امپریالیستی سرمایه چه در سطح بین المللی و چه در سطح کشوری، نمیتوان متحقق کرد. طبقات دیگر (بورژوازی) آگاه تر، قدرتمند تر و بخصوص بعد از تجربه انقلاب اکتبر، از نظر سیاسی، فکری و عملی، آماده‌تر از آنند که بشود به اصطلاح سرشآن کلاه گذاشت؛ وظیفه کمونیستها بنا به تعریف در گام اول، دامن زدن به تحزب کمونیستی برای سازماندهی قیام علیه بورژوازی خودی بمنظور تصرف قدرت سیاسی است. در این راستا مقابله با بورژوازی خودی و اهداف عظمت طلبانه آن برای تبدیل کردن طبقه کارگر به گوشت دم توپ جنگهای کور ناسیونالیستی، یک رکن سیاست کمونیستی است.

————————

منابع

* منصور حکمت – جنگ، تئورى و تئورى جنگ

** منصور حکمت – راه کارگر و مهاجرین افغانى: “فاشیسم، کابوس یا واقعیت”؟!

پاورقی

١- “موج عظیم فراریان و پناهجویان به سمت اروپای غربی و …. واقعه ای است سیاسی، هدایت شده و دستکاری شده برای دستیابی بازیگران سلاخی بی پایانِ مردم خاورمیانه به حقیرترین، دنی ترین و رذیلانه ترین اهداف خویش… می توان از هر کودکی که جان می سپارد عکس و رپرتاژ و کلیپ تهیه نمود و همه و همه را بر سر دیکتاتوری آوار کرد که گویا با بمبهای خوشه ای اش مسبب تمام این فجایع است… ورای تصاویر دلخراش واقعی و قلابی کلان رسانه های “جهان آزاد”، ساختار این موج انسانی تنها از انبوهی از توده های محروم خاورمیانه  و سوریه تشکیل نشده است” تدارک – انفجار هدایت شدۀ بحران پناهندگی، میراث خونین جهان “ارزش محور” غرب و ورشکستگی اخلاقی و سیاسی چپ (خط کشیدن ها از من است)

٢- “روآوری سبز به جنبش کارگری و به رسمیت شناختن مطالبات آن، برگ برنده ای است در دست خود جنبش کارگری در تقابل با نیروی حاکم. به هر میزان که سبز چپ راه خود را از بلوکهای قدرت حاکم بر این جنبش جدا نموده و به این بلوک حاکم پشت کند و تأمین منافع خویش را در ائتلاف با جنبش کارگری جستجو کند، به همان نسبت نیز امکان شکلگیری یک ائتلاف در آینده قوت خواهد گرفت و به همان اندازه نیز شبح یک ائتلاف اجتماعی نیرومند در مقابل حاکمان بیشتر ظاهر خواهد شد. به همان میزان نیز حاکمان ناچار خواهند بود که متقابلا برای جلب نظر طبقه کارگر به راهکارهایی متفاوت از سرکوب بیندیشند” (بهمن شفیق- با گام های سنجیده) (خط کشیدن ها از من است)

Share on print
Share on facebook
Share on twitter
Share on linkedin
Share on google
Share on pinterest
Share on tumblr
Share on telegram
Share on whatsapp
Share on email